رمان ماتیک پارت ۱۱

۲ دیدگاه
          _ آقای دانش پژوه سر کلاس راهم ندادن. من نمیدونستم که قراره زنگ اول دوشنبه ها هم باهاشون کلاس داشته باشیم، آخه همیشه تعطیل بودیم.…

رمان ماتیک پارت ۱۰

۴ دیدگاه
      تصمیمش را گرفته بود باید سروسامانی به زندگی برادرزاده اش می‌داد   با فکر به تکرار گذشته‌ی ساواش تنش می‌لرزید…   _ انشاالله که قبول باشه دخترم.…

رمان ماتیک پارت ۹

۳ دیدگاه
      لادن دوان دوان پشت سرش آمد :   _ هی آروم   میم “آرام” از دهانش خارج نشده بود که ساواش سمتش برگشت و شانه اش را…

رمان ماتیک پارت ۸

بدون دیدگاه
      ساواش با همان اخم های درهم گفت :   _ همین الان باهام تماس گرفتن یک کار فوری پیش اومده باید برم … فرصت دیگه ای مزاحمتون…

رمان ماتیک پارت ۷

۶ دیدگاه
      لادن با خنده ابرو بالا انداخت و حاج مرتضی رو به ساواش که اخم هایش هر لحظه پررنگ تر می‌شد خندید :   _ شما بلدید با…

رمان ماتیک پارت ۶

۲ دیدگاه
      ساواش نفسی گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی خشکی قاطع گفت :   _ کار مهمی پیش اومده باید برم نشد در خدمتتون باشم‌!  …

رمان ماتیک پارت 5

۶ دیدگاه
    در حیاط همچنان باز بود چشم هایش را اطراف کوچه چرخاند و با دیدن ماشین لوکس مشکی رنگی که در کوچه پیچید حیرت زده از جا پرید  …

رمان ماتیک پارت ۴

بدون دیدگاه
      _ خوبه خوبه! برای من چه زبونیم دراورده   دودل ادامه داد :   _ ولی من که باور نمیکنم تو از این نذر ها بکنی  …

رمان ماتیک پارت ۳

۳ دیدگاه
      چشم های دانش پژوه ستاره باران شد   عحب خانواده مذهبی و با اصل و نسبی!!!   _ به به … ان‌شاءالله قبول باشه   لادن فکر…

رمان ماتیک پارت ۲

۶ دیدگاه
    صدای دبیر پرورشی آمد همان خانم تپل با حرف های خاله زنکش که لادن از آن تنفر داشت :   _ والا دختر خوبم کم نیست! تو همین…

رمان ماتیک پارت ۱

۱۱ دیدگاه
      _ من باید برم دسشویی استاد!   ساواش این صدا را خوب می‌شناخت صدای لادن بود دخترک تخس و زبان‌درازی که کل مدرسه را بهم می‌ریخت  …