رمان ماهرو پارت 99
۲ دیدگاه
#پارت_450 _ماهرو مادر… پاشو گردنت درد میگیره… با صدای مامان، خوای آلود بلند شدم. _من اینجا خوابم برده تو هم اومدی همینجا خوابیدی مادر؟! …
رمان ماهرو پارت 98
#ماهرو #پارت_441 اون شب، خاله نذاشت بریم و گفت همین جا بمونیم! مامان موافقت کرد و موندیم! منو ایلهان تو اتاق ایلهان ، مامان و خاله هم تو…
رمان ماهرو پارت 97
پارت_434 بالاخره بعد از کلی گشتن تو پاساژ، من چند دست لباس راحتی و شلوار و مانتو و لباسای دیگه ، خریدام و تموم کردم! …
رمان ماهرو پارت 96
#ماهرو #پارت_419 از بیمارستان مرخصی گرفته بودم. از دیروز هنوز تو شوک بودم! نمیدونستم باید چیکار کنم؟! به کی بگم؟! …
رمان ماهرو پارت 95
_ایلهان کی واسه لباس میریم؟! ایلهان گوشیش و کنار گذاشت و گفت: _هنوز که زوده بابا… یه هفته، ده روز مونده به عروسی میریم… …
رمان ماهرو پارت 94
_چیییییی! با جیغ هاله، ترسیده به هوا پریدم و گفتم: _چیه دیوونه موجی مردم از ترس… _ناموصا یه ماه دیگه عروسی میگیری؟! بعد الان داری به من میگی! خندیدم و…
رمان ماهرو پارت 93
398 _وااا باز چیکار کردم مگه من؟! ایلهان بدون هیچ واکنشی گفت: _ایلهان زنگ زد. ماه بعد میخواین عروسی تون و بگیرین! تا من رفتم گفتین حالا…
رمان ماهرو پارت 92
#پارت_390 زیر انداز و برداشتم و به طرف ماشین بردم. مامان و ایلهان همه وسایل ها رو تو صندوق ماشین چیده بودن. زیر انداز و بهش دادم که…
رمان ماهرو پارت 91
#ماهرو #پارت_382 بعد از کلی گشت و گذار تو پاساژا، بالاخره خریدامون و کردیم. اونقدر راه رفته بودم، پاهام درد میکرد. دستم و بالا اوردم…
رمان ماهرو پارت 90
#پارت_377 با صدای اعصاب خورد کن آلارم گوشی، کش و قوسی به بدنم دادم و چشمام و باز کردم. دنبال صدا گشتم و وقتی…
رمان ماهرو پارت ۸۹
کلافه لیوان ها رو اب کشیدم و آویزون کردم تا خشک بشن. خاله شون اینجا موندن. مامان و خاله تو یه اتاق خوابیده بودن، منو ایلهان هم قرار بود…
رمان ماهرو پارت ۸۸
دکتر بعد از معاینه ، واسم چنتا مسکن نوشت و گفت: _خب خودتم دکتری میدونی اینجور چیزا عادیه، امروز و استراحت کن، مسکن ها رو هم بخور رفع میشه... لبخندی…
رمان ماهرو پارت ۸۷
سعی کردم لبخند مصنوعیم و روی لبام حفظ کنم. با همون لبخند با همه احوال پرسی کردم و برای تعویض لباسم به اتاق پناه آوردم. زیر دلم درد میکرد. با…
رمان ماهرو پارت 86
اب دهانم و با صدا قورت دادم که دوباره ادامه داد. _من شوهرتم! برم گردوند و دستش و تو موهام فرو برد و دوباره سرش و تو گردنم فرو کرد.…
رمان ماهرو پارت ۸۵
در خونه و باز کردم. ایلهان وارد حیاط شد و به طرف خونه اومد. لبخندی زدم و گفتم: _خوش اومدی… بهم که رسید، پاکت دستش و…