رمان ماهرو پارت ۸۷

4.1
(122)

سعی کردم لبخند مصنوعیم و روی لبام حفظ کنم.
با همون لبخند با همه احوال پرسی کردم و برای تعویض لباسم به اتاق پناه آوردم.

زیر دلم درد میکرد.
با دستم کمی ماساژ دادم.
وقتی تغییری نکرد، کلافه مانتو و شالم و در اوردم و از اتاق اومدم بیرون.

کنار مامان نشستم، اما اون مشغول صحبت کردن با یه نفر دیگه بود.

هشت، نه نفری به غیر از مامان و خاله بودن.
سر و صدا شون و دل دردم، کلافه ام کرده بود.

با صدای پیامک گوشیم، بازش کردم.
ایلهان پیام داده بود.
_سلام عزیزم.
بیدار شدی، اگه درد داشتی زنگ بزن بیام با هم بریم دکتر…

خنده عصبی ای کردم و تایپ کردم.
_سلام.
چه خوابی دارم از درد میمیرم اما بین ده تا زن نشستم مامانت اش درست کرده همه رو دعوت کرده، مامانمم منو بزور اورده اینجا نشونده…

پیام و سند کردم و منتظر جوابش شدم.
وقتی دیدم پیام نداد، عصبی خواستم گوشی و روی مبل پرت کنم که جواب داد.

_ای بابا باز اش واسه چی…
باشه من مرخصی بگیرم میام دنبالت میریم دکتر.

#ماهرو
#پارت_364

با چشم های درشت شده ، تایپ کردم.
_چی میگی دیوونه الان بیای به مامان و خاله چی میخوای بگی؟!

هر چقدر منتظر شدم، جواب نداد.
درد دلم عر لحظه شدید تر میشد و کلافه ترم می کرد.

با پام روی زمین ضرب گرفته بودم.
نیم ساعتی گذشته بود که صدای اف اف بلند شد.

نگاهی به مامان انداختم که گفت:
_پاشو در و باز کن مامان.

علیرغم دردم، بلند شدم و رفتم پشت اف اف، با دیدن ایلهان در و باز کردم.
با صدای خاله که گفت کیه، سریع گفتم:
_ایلهانه…

و خودم زودتر از خونه بیرون اومدم تا ببینم میخواد چی بگه…

ماشین و داخل نیاورده بود.
تند به طرفش دوییدم و همینکه رسیدم، تند گفتم:
_دیوونه معلوم هست میخوای چیکار کنی؟!
چرا اومدی…

ایلهان خندید و گفت:
_علیک سلام.

چشم غره ای همینکه خواستم بپرسم چی میخوای بگی ، صدای خاله و از پشت سرم شنیدم.

#ماهرو
#پارت_365

_خیر باشه مامان. این وقت روز اینجا چیکار می کنی؟!

به طرف خاله که پشت سرم ایستاده بود برگشتم و نگاهی بهش انداختم و دنبال یه بهانه بودم که زودتر از ایلهان بهش بگم که ایلهان گفت:
_والا ماهرو حالش خوب نبود، مرخصی گرفتم ببرمش دکتر…

با چشمای گشاد شده بهش خیره شدم که خاله گفت:
_عه وا خدا مرگم بده.
چیشدی خاله جان ؟!

با صورتی سرخ لبخندی زدم و گفتم:
_خدا نکنه خاله هیچی نشده فقط…

نمدونستم چی بگم.
بگم چه مرگم شده اخه…

داشتم من و من میکردم که ایلهان گفت:
_والا خانوم دکتر امروز یکم فشارش بالا پایین میشه میخواد بره خودش و به یه دکتر دیگه نشون بده.

چشم قره ای بهش رفتم و به خاله چشم دوختم.
_خاله جان دکتر چرا بیا بهت یه دمنوش بدم خوب میشی…

بازم ایلهان زودتر از من گفت:
_نه دیگه مامان حاله که اومدم بازم بریم دکتر بهتره…

#ماهرو
#پارت_366

_باشه مامان خدا به همراهتون…

همون طور که با چشمام واسه ایلهان خنده رو خط و نشون میکشیدم، به طرف خونه رفتم تا لباس بپوشم.

خداروشکر کسی سوال پیچم نکرد.
داخل اتاق رفتم و لباسام و پوشیدم.
همینکه اومدم بیرون، مامان گفت:
_ایلهان میگه حالت بده، چرا چیزی نگفتی مامان جان الان بهتری؟!

سری تکون دادم و گفتم:
_اره مامان خوبم خیالت راحت.

سریع خداحافظی کردم و از خونه اومدم بیرون تا بیشتر از این سوال پیچم نکنن.

ایلهان داخل حیاط نبود.
از حیاط اومدم بیرون و در و بستم و به طرف ماشینش که اون سمت پارک بود رفتم و سوار شدم‌.
_ینی کشتمت ایلهان!

ایلهان خنده بلندی کرد و گفت:
_چیه دوست داشتی مشکل اصلیت و بگم ؟!

مشتی به بازوش زدم و گفتم:
_خیلی نامردی!

ایلهان ماشین و راه انداخت و گفت:
_گمشو بابا چقد سخت میگیری، چی گفتم مگه؟!

چیزی نگفتم و به بیرون خیره شدم.

#پارت_367

همینجوری شم حماقت بزرگی کرده بودم.
وای به حال اینکه مامان و خاله هم می‌فهمیدن.
نمیدونستم واکنششون چیه، اما میترسیدم.

با ایستادن ماشین ، به دور و بر خیره شدم و با دیدن مطب زنان، هر دو پیاده شدیم و وارد شدیم.

ایلهان نوبت گرفت و منتظر شدیم.
وقتی نوبتمون شد، ایلهان اشاره کرد و گفت:
_برو اونجاست…

نگاهم رنگ عوض کرد.
دوست داشتم اونم باهام بیاد داخل…
.

ناراحت در زدم و با شنیدن بفرمایید، وارد اتاق دکتر شدم.
با دیدن زن مسنی که پشت میز نشسته بود، سلام ارومی کردم.

_سلام عزیزم بیا بشین.

روی یکی از صندلی ها نشستم که دکتر گفت:
_مشکلت چیه عزیزم.

خودمم دکتر بودم.
خجالت نمی کشیدم، اما دوست داشتم الان ایلهان کنارم بود و اون به جای من به دکتر مشکلم و می گفت.

با ناراحتی گفتم:
_دیشب اولین باری بود که با شوهرم رابطه داشتم، زیر دلم خیلی درد می کنه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 122

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x