رمان مربای پرتقال پارت۱۶2 سال پیش۱ دیدگاه – بگو غلط کردم! جهانگیر مثل بچه های خطاکار سرش را پایین میاندازد و با خودکارش روی میز خط میکشد. – غ… غلط… فرانک…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۵2 سال پیش۵ دیدگاه سیاوش تصنعی لبخند میزند. – سلام و عرض ادب… فرانک از کنارش رد میشود. جوابش را نمیدهد، در عوض به آرش میگوید: – چمدونام…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۴2 سال پیش۱ دیدگاه لبش را بهت زده گاز میگیرد. نگاهی به قیافهی میرغضب سیاوش میاندازد. نمیداند چطور موضوع را پیش بکشد. – میگم… آقا سیاوش… جفت ابروی سیاوش با…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۳2 سال پیش۱۲ دیدگاه انگشت وسطش را اینبار بلند میکند. – دوم… گفتین اگه خبر مرگت بیای اینجا میتونی همچنان به زندگی روزمرهت برسی. ولی چی شد؟ سوگند و…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۲2 سال پیش۴ دیدگاه با صدای بلند تلوزیون از خواب میپرد. سیاوش همیشه خوش برخورد است، اگر و تنها اگر کسی از خواب بیدارش نکند! و الان کسی با بیشعوری تمام، به…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱2 سال پیش۵ دیدگاه جهانگیر با دست به عمارت اشاره میکند. – این قصر مال توئه سیاوش جان! چرا میخوای از حق مسلمت بگذری؟ قبل از اینکه سیاوش چیزی بگوید،…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۰2 سال پیش۲ دیدگاه سوگند با التماس میگوید: – به خدا جهانگیر خان دیوونهم کرده… منم که دوست ندارم هرجا شما میری پشت سرت راه بیفتم! خسته شدم خودمم… …
رمان مربای پرتقال پارت ۹2 سال پیش۳ دیدگاه – یکم به حرفام فکر کن… دیوونه نیستم که بخوام دروغ ببندم به نافت! نمیداند سیاوش دل میزند حرف هایش دروغ باشد. جهانگیر با چند قطعه عکس…
رمان مربای پرتقال پارت ۸2 سال پیشبدون دیدگاه سوگند از ماشین پیاده میشود. – باهام بیا توی عمارت. سیاوش سرش را به چپ و راست تکان میدهد. – جون شما راه نداره……
رمان مربای پرتقال پارت ۷2 سال پیش۵ دیدگاه تقریباً یک ساعت الکی با فرد شاکی وقت میگذراند و بعد از یک ساعت میگوید: – الان دیگه برو رضایت بده. به محض اینکه سیاوش خان بیاد…
رمان مربای پرتقال پارت ۶2 سال پیش۱ دیدگاه سیاوش با چشمان گشاد شده نگاهش میکند. – جون؟ با منی؟ مرد بی درنگ مشتی در شکم سیاوش میکوبد. سیاوش از درد خم میشود.…
رمان مربای پرتقال پارت ۵2 سال پیش۱ دیدگاه سوگند با دهان باز نگاهش میکند. سیاوش از فرصت استفاده میکند و سرسری می گوید: – پس دیگه ما کاری به کار هم نداریم. رواله؟ انشاالله که…
رمان مربای پرتقال پارت ۴2 سال پیش۵ دیدگاه از پشت شیشهی دودی بنز آخرین مدلش؛ به در گاراژ چشم میدوزد. سوگند کنارش نشسته و سرش را در لپ تاپش فرو کرده. جهانگیر با استرس دستی به…
رمان مربای پرتقال پارت ۳2 سال پیشبدون دیدگاه پسر گمشدهی جهانگیر! کسی که فقط محدودهی زندگیاش را میدانستند و اسم و فامیلش… – مادرت چطور؟ اینبار گرد غم به وضوح روی چهرهی سیاوش…
رمان مربای پرتقال پارت ۲2 سال پیش۲ دیدگاه – این ماشینمه… دهان سیاوش با دیدن ماشین باز میماند. پورشهی زرد رنگ را دقیقاً با چه عقلی در آن محله رها کرده بود؟ ناباور سمتش…