رمان مفت بر پارت ۵۵ 4.3 (169)

۱ دیدگاه
  #پارت‌صدونودوشش   #p196     کوروش به سمت داروخانه میرود…   دوباره همان حال های مزخرف به سراغش می آیند…   قرصی دیگر از روکش جدا میکند و با…

رمان مفت بر پارت ۵۳ 4.2 (172)

۳ دیدگاه
p188     نشد که تحمل کند هر چه کرد نشد…   بالا سر کوروش ایستاد،آرام تکانی به تنش داد:   _آق….   سریع حرفش را خورد…اگر این کلمه را…

رمان مفت بر پارت ۵۲ 4.2 (159)

۱ دیدگاه
    #p184     پیام ماهان انقدر سردرگمش کرده بود که بالکل فراموشش شد به قدیر بسپارد که دنبال دکتر برای بریدن نفس جنین چند هفته ای اش باشد……

رمان مفت بر پارت ۵۱ 4.3 (198)

۳ دیدگاه
  #پارت‌صدوهشتادویک   #p181     نگاهی به گونه های گلگون قدیر انداخت…   مردک مست بود و زر میزد …   _چی شده کوروش خان؟!   خان آخرش را…

رمان مفت برپارت ۴۹ 4.3 (164)

۱ دیدگاه
      #p173     با شنیدن صدای دوش،چشم باز کرد…   بدنش خشک شده بود…تکانی به خودش داد…   کوروش نبود…مشغول دوش گرفتن بود…   کمی وقت داشت…

رمان مفت برپارت ۴۸ 4.4 (160)

۵ دیدگاه
    #p169   گلویش زیر دستش در حال مچاله شدن بود و هر لحظه بیشتر تقلا میکرد برای نفس کشیدن که بالاخره بهادر در آستانه ی در ظاهر شد:…

رمان مفت برپارت ۴۷ 4.5 (172)

۲ دیدگاه
    #p166     نگاهی از آینه ی ماشین به خودش می اندازد…   زیر چشمان گود رفته و تیره اش زیادی در چشم میزد…   حالت تهوع دوباره…

رمان مفت برپارت ۴۶ 4.3 (179)

۱ دیدگاه
    #p161     تیزی چاقویی که ضامنش کشیده میشود،جلوی چشمانش برق میزند:   _داد و بیداد کنی…میکنمش تو ناکجا آبادت…     با لذت نگاهی به چهره ی…

رمان مفت برپارت ۴۵ 4.4 (189)

۱ دیدگاه
    #p157       پانیذ….   صدایش را شنیده بود که حالا با ربدوشامبر ساتن پوست پیازی میان چهارچوب در اتاق ایستاده بود…   _اومدی؟!   متعجب به…

رمان مفت برپارت ۴۴ 4.3 (162)

۲ دیدگاه
    #p153     هنوز هم همانطور بی اعصاب رانندگی میکند…   راهنما میزند و فرمان را می چرخاند…   انگار که در نزدیکی های عمارت است که تشرگونه…

رمان مفت برپارت ۴۳ 4.3 (169)

۲ دیدگاه
  #p149     ماهور به زور پاهایش را نزدیک هم میکند…چشمان کوروش بین پایش را با هوس نظاره میکند…   ترسیده…درست بود که دیگر بکارتی در کار نبود…  …

رمان مفت برپارت ۴۲ 4.4 (170)

۱ دیدگاه
  #p145     از کنار صورتش،خیره نگاه میکند دخترک را…   بغضش گلویش را تکان می‌دهد و چشمانش همچنان بسته است…   چنگ به سینه هایش می اندازد…  …