#پارتصدوچهار #p104 – بیناموس حرومزاده! ولش کن…. بیتفاوت به ماهانی فریاد کشیده بود، نگاه به حاج علی موحد دوخته بود که رنگش با دیدن اوی کینهای پریده بود! فشار دستش…
#پارتنودوهفت #p97 دخترک از وحشت چشمانش گرد میشود و کوروش با خشم بازویش را چسبیده و از روی تخت پایینش میکشد. دستی که مشت میشود برای کوبیده شدن توی صورت…
#پارتنودوسه #p93 بهادر تماس میگیرد و از منشی میخپاهد حسابدار را به دفتر بفرستد و کوروش اخمی میان ابروهایش مینشاند. – اگه اینطوره که تو میگی چطور قراره ثابت کنیم؟!…
مُـــفــتبــــر🦅: – لابد رفته خودش رو بدوزه دخترهی جنده! قدیر در جواب مرد شانه بالا میاندازد و عینکش را روی چشم مرتب میکند – نمیدونم، اگه بخوای تهتوش رو درمیارم.…
#p75 جلوتر میرود و دخترک از ترس و گریه میلرزد. – از چی؟! چی ترسوندتت؟ لبهای لرزانش را روی هم جفت میکند و گریهاش شدیدتر میشود. اگر میفهمیدند، وای بر…
#پارتهفتاد #p70 گوشیاش که زنگ میخورد گونههایش را بیتفاوت به آرایش شدنشان دست میکشد و لباسش را جمع کرده و سمت پاتختی قدم برمیدارد. با دیدن شمارهی ناشناس اخمی کرده…
نیلوفر که از اتاقش خارج میشود دکمههای پیراهن مردانهاش را باز کرده و وارد تراس میشود. روی صندلی راک مینشیند و به دوردستها خیره میشود. نگاهی کهربایی رنگ ملتمس مقابل…