رمان مفت برپارت ۲۷

4.2
(140)

#پارت‌نودوهفت
#p97

دخترک از وحشت چشمانش گرد می‌شود و کوروش با خشم بازویش را چسبیده و از روی تخت پایینش می‌کشد.

دستی که مشت می‌شود برای کوبیده شدن توی صورت دخترک را کنترل می‌کند و از توی اتاق بیرونش می‌کشد.

– آقا شما اینجا چیکار می‌کنی؟!

نگاهش طوری سمت دخترک یاغی مدرسه‌ای تیز می‌شود که دخترک عقب کشیده و نگاه پر از ترحمش را به ماهور می‌دوزد.

– شلوارش رو نپوشیده…

با مغزی گر گرفته شلوار و لباس زیر ماهور را از دست منشی می‌گیرد و غرش می‌کند

– بپوش…

ماهور گریه می‌کند

– آقا… می‌خوای چیکار کنی؟

فریادش چهار ستون دخترها را می‌لرزاند

– بپوش گفتم!

نسیم جرأت به خرج داده و جلوتر می‌آید

– آقا بذار کمکش کنم!

بازوی ماهور لرزان را رها می‌کند تا نسیم کمکش کند و نسیم با دستانی لرزان لباس ریزش را به دستش می‌دهد.

– بدبخت شدیم…

زانوانش سست می‌شود و انگشتان قدرتمند کوروش دوباره بند بازویش می‌شود و رو به نسیم ترسیده تشر می‌زند

– زود باش…

دخترک سر تکان داده و خیلی زود شورت و شلوارش را تنش می‌کند و می‌ایستد و کوروش دوباره پر از خشم غرش می‌کند

– برو سوار ماشین شو…

– آقا من خودم می‌رم چیزه….

نگاه تیز و برنده‌اش کلام دخترک را توی گلویش می‌برد و سر پایین می‌اندازد

– چشم…

#پارت‌نودوهشت
#p98

از توی کیف پولش چند تراول دویست هزار تومنی بیرون می‌کشد و روی میز منشی می‌گذارد و بدون هیچ حرف اضافه‌ای همراه دخترک لرزان کنارش از آن واحد نفرین شده بیرون می‌زند.

نسیم کنار ماشین گرانقیمتش ایستاده و هنوز شوکه به نظر می‌رسد…
معلم فیزیکشان اینجا، توی یک مطب دنبال ماهور آمده بود!

درب سمت شاگرد را باز می‌کند و تن لرزان ماهور را روی صندلی پرت می‌کند و رو به نسیم امر می‌کند

– منتظر چی هستی؟ سوار شو…

پشت رل جای می گیرد و به محض نشستن نسیم توی ماشین حرکت می کند.

– آدرس اینجا رو کی بهتون داده؟!

هیچکدام از دخترها حرفی نمی‌زند… نسیم ترسیده و ماهور اصلا گویا زنده نیست. صدای فریادش اما تکانی به تن هر دویشان وارد می‌کند و ماهور اشک می‌ریزد

– کَرین؟!

قبل از اینکه نسیم چیزی بگوید، ماهور جان می‌کند

– من خودم پیدا کردم!

دندان‌های مرد روی هم ساییده می‌شود و ماهور بالاخره جرأت پیدا کرده و سمتش می‌چرخد

– می‌خواستین چیکار کنم؟!

نیم نگاهی به چشمان اشکی و سرخ دخترک می‌کند و بی توجه رو به نسیم می‌پرسد

– آدرستون کجاست؟!

نسیم زیر لب آدرس می‌دهد و دیگر تا رسیدن به مقصد صدا از کسی درنمی‌آید جز فین فین و هق های ریز ماهور….

دخترک را با تهدید پیاده می‌کند و ماهور بعد از پیاده شدن نسیم به در ماشین می‌چسبد…

– حـ.. حالا… قراره چی بشه؟ چـ…چرا نذاشتین بندازمش؟!

به جای اینکه جواب دخترک گریان را بدهد یا سؤالاتش ذهنش را به هم بریزد غرش می.کند

– خفه شو…

#پارت‌نودونه
#p99

توی خودش مچاله می‌شود و دست روی لب‌هایش می‌گذارد تا صدای هق هقش به گوش مرد نرسد…

کوروش با مغزی گر گرفته سمت نزدیک کلینیکی که می‌شناسد می‌راند و ماهور با تنی لرزان به عواقب امروز فکر می‌کند.

– آقا… من باید بندازمش…

نتوانسته بود خفه بماند!
پای آبروی چندین و چند ساله‌ی پدر و برادرانش میان بود!

ماشین را مقابل کلینیک خصوصی توقف کرده و امر می‌کند

– پیاده شو…

با لحنی گریان می‌نالد:

– آقا…

اما کوروش بی‌اهمیت خود پیاده می‌شود و کف دستش را برای ترساندن دخترک مچاله شده‌ی توی ماشین، روی سقف می‌کوبد

– پیاده شو…

گریان پیاده می‌شود و کوروش بازویش را چنگ می‌زند

– آقا کجا می‌ریم..

بی‌توجه به زر زر ها و ناله‌های ماهور وارد کلینیک می‌شود و دخترک را سمت پذیرش می‌کشاند.
تقاضای سونوگرافی می‌کند و زن می‌گوید نیم ساعتی باید منتظر بمانند…

برگه‌ی ویزیت می‌گیرد و توی مطب با کمی زبان ریزی و لبخند دختر کش می‌تواند مراجعه کنندگان را راضی کند که همسرش به خاطر درد طاقت‌فرسایی که دارد، بدون نوبت سونوگرافی شود‌.

خودش هم همراه ماهور وارد اتاق دکتر می‌شود و دستور می‌دهد دخترک گریان روی تخت بخوابد.

– حامله‌س… می‌گه درد داره…

دکتر روی صندلی چرخانش می‌چرخد و مایع لزجی روی شکمش می‌ریزد

– کجا درد می‌کنه دخترم؟! به خاطر همین گریه می‌کنی؟!

لب‌هایش را روی هم می‌فشارد و کوروش جوابش را می‌دهد

– پهلوش درد می‌کنه…

دکتر آخرین تاریخ ماهانه‌اش را می‌پرسد و وقتی دخترک می‌گوید به یاد ندارد، سنش را می‌پرسد…

– ب‍…بیست سالمه…

این روزها یاد گرفته بود دروغ بگوید!
انگار عادت کرده بود!

#پارت صد
#P100

زن سونوگرافی می کند و با هر جمله ای که می گوید گوشت تن دخترک می ریزد…

– خب! مامان خانوم می دونستی یه فندوق کوچولو داره این جا جا باز می کنه واسه خودش؟

قطره اشکش از گوشه ی چشمش سر می خورد و میان موهایش گم می شود و سمت کوروش نگاه نمی کرد… وحشت زده است و تک تک استخوان هایش به رعشه افتاده

– حامله س؟

دکتر نگاه کوتاهی به کوروش می اندازد و می خندد

– بله… تبریک می گم بهتون! خانمتون هفت هفته س باردارن.

جان از تن دخترک می رود و پلک می بندد… انگار یکی دنیا را از زیر پایش کشیده باشد حس سقوط آزاد دارد. دکتر سونوگرافی اش تمام می شود و با لبخند و اب و تاب از سالم بودن نوزاد می گوید و اینکه نزد یک متخصص زنان برود…

برگه ی سونوگرافی را توی پاکت می گذارد و با آرزوی سلامتی پاکت را به دسنت کوروش می دهد و دخترک اما هنور روی تخت خشکش زده!

بغض دارد و می ترسد با صدای بلند زیر گریه بزند. بغض دارد توی گلویش را سوراخ می کند و کوروش وقتی تعللش را می بیند با خشمی خفته بازویش را می چسبد و از روی تخت پایینش می کشد.

– درد پهلوت هم می تونی به دکتر زنان بگی…

بی تفاوت به دکتر دخترک را از مطب بیرون کشیده و دخترک به محض خروج زار می زند

– تو رو خدا یه کاری کن… من نمی تونم این بچه رو نگه دارم.

همین جمله ی پر بغض دخترک کافی است برای شکل گرفتن افکار شوم توی ذهنش… برگه ی سونوگرافی توی دستش قرار دارد وقتی دخترک را توی ماشین پرت می کند و پشت فرمان جای می گیرد

– آقا تو رو خدا…

– خفه شو…

باز هم بدون اینکه توجهی به درد و زجه ی او بکند امر کرده بود خفه شود و مردک توی سینه اش دل نداشت؟! هق های ریزش ادامه داشت و کوروش در بی توجهی تمام رانندگی می کرد…
توی ذهنش اصلا افکار خوبی پرسه نمی زدند…

اما بالاخره تسلیم ان افکار شوم شده و ماشین را جایی هدایت می کند که نباید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 140

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
2 ماه قبل

کوروش نامردترین و عوضی ترین مردیه که تو رمانا بوده خدا ازش نگذره استرسی شدم از دستش

نازنین Mg
2 ماه قبل

اگر من ازدست این پسره ی نفهم تاآخر این رمان زنده موندم صددرصد عمر نوح میکنم🙄 بس که حرص میخورم قلبم به درداومد واسه ماهوربیچاره

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط نازنین مقدم
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x