پ
#p60
پانیذ را میبیند که به محض ادای جملهاش پوزخند میزند و اما بی تفاوت نیلوفر را به داخل اتاقش راهنمایی میکند و دکمههای باز پیراهنش را یکی سکی میبندد.
– چیزی شده؟
– به منم یه سیگار میدی؟
کوروش خم میشود و از روی پاتختی جعبهی شیک سیگارش را برداشته و یک نخ بیرون میآورد و گوشهی لبش میگذارد.
با شعلهی سیگار خودش سیگار را روشن کرده و به دست نیلوفر میدهد و نیلوفر با تشکری کوتاه پک محکمی به فیلتر سیگار می.زند.
– معتاد نیستم، به خاطر کلاسش میکشم.
میخندد و نیلوفر با دیدن چال روی گونهاش میگوید
– هوم! چال گونه داری!
کوروش سری تکان داده و خودش را روی تختش پرت میکند و خیرهی نسلپفر سرگردان وسط اتاقش میشود
– چی باعث شد بیای بالا؟!
نیلوفر کام دیگری از سیگار مارکدار میگیرد
– دلم خواست بیام باهات سیگار بکشم.
کوروش ابرو بالا میاندازد و فیلتر سیگارش را توی زیرسیگاری چینیاش خاموش میکند.
– هوم! عجب خواستهی خفنی!
نیلوفر میخندد و او به خاطر دخترک سیگاری روبرویش، یک نخ دیگر برای خودش آتش میزند.
– پدرت میخواد با من ازدواج کنی!
جملهی صریح و رک نیلوفر باعث رها شدن خندهی بلندش میشود…
پس حدسش درست بود!
– خب؟!
نیلوفر روی کاناپهی روبرویی تخت مینشیند و پا روی پا میاندازد.
ساپورت شیشهای که به تن دارد، نمای زیبایی از پاهای خوش تراشش را به نمایش میگذارد.
– چیزی که من و به اینجا کشونده همینه… بابات و بابام تصمیم گرفتن و مجبورم کردن امشب اینجا باشم.
#پارتشصتویک
#p61
کوروش مردانه میخندد
– جالب شد!
نیلوفر با اعتماد به نفس سر کج میکند و هر دو کام دیگری از سیگارشان میگیرند
– چی جالبه به نظرت؟
زبانی روی لبش کشیده و نگاه گیرا و سیاهرنگش در اندام زن مقابلش میرقصد
– این که تو نمیخوای و مجبورت کردن!
دخترک پی به نیت کوروش میبرد و او هم میخندد…
– مسخره نکن، جدیام!
کوروش لبهایش را جمع میکند.
باور ندارد یک دختر، به چنین سعادتی پشت کند و خودش را بیمیل نشان دهد.
– خب؟! تهش رو بگو…
نیلوفر بلند میشود…
کام دیگری از سیگارش میکشد وفیلترش را توی همان جاسیگاری خاموش میکند.
– تهش اینه که پسر مورد علاقهی بابام تویی و اگه با پسر مورد علاقهش ازدواج نکنم از ارث محرومم میکنه.
کوروش با خنده دستانش را از پشت تکیهگاه تنش میکند
– اوه! چه پدر خشنی!
– کوروش میشه یکم جدی باشی؟!
کوروش سر کج میکند
– کسی که از ارث محروم میشه من نیستم، پس دلیلی نداره نگران باشم نیلوفر عزیز!
– یعنی نمیخوای کمکم کنی؟!
کوروش پوزخندش را حفظ میکند…
دخترک مقابلش به سرش نزده؟
– چه کمکی؟! انتظار ازدواج که نداری، درسته؟!
جواب نیلوفر کوبنده است
– معلومه که نه، من یکی دیگه رو دوست دارم؟!
– اون یه نفر دیگه هم نیاز شدیدی به ارثت داره که اگه محروم بشی نمیتونه پا جلو بذاره، درسته؟!
#پارتشصتودو
#p62
دخترک اخم میکند
– کوروش!
از روی مبل بلند میشود نگاهش را گذرا در چهرهی اخمآلود دخترک میچرخاند…
– چی میخوای تو؟!
– خواستهم اینه کسی برای زندگی آیندهم تصمیم نگیره… باهاش مشکل دارم.
ابرویش را بالا میاندازد…
نمیتواند بفهمد دخترک زبل روبرویش واقعاً چه میخواهد…
– منظورم اینه چطور باید کمکت کنم؟!
میبیند که سیبک گلوی سفید دخترک تکان میخورد و موهای جلوی سرش را پشت گوش میزند…
دلبرانه و با اغوا…
– میخوام با کمکت برگردم کانادا…
کوروش سر کج میکند تا دخترک ادامه بدهد و نیلوفر لبهای کالباسی رنگش را با زبان تر میکند.
– یه عقد…
اجازه نمیدهد جملهی نیلوفر تمام شود.
– شوخی داری میکنی؟!
– کوروش…
میخندد…
از همان خندههای دخترکش و دلبرانه…
– مگه بچهایم؟! زده به سرت تو؟!
– مجبورم… اجازه نمیدن با کسی که دوسش دارم ازدواج کنم.
– اونی که دوسش داری قرار نیست کاری برات کنه؟! همهی راه رو میخوای تنهایی بری؟
نیلوفر با اخم نگاهش میکند و کوروش دست روی شانهاش میکوبد
– به نظرم بیخبالش شو… از همین اولش معلومه خیلی بیغیرته.
خم میشود و از روی پا تختی جعبهی سیگار و فندک استیلش را برمیدارد
– من یکم تو اتاقم کار دارم، به بابام بگو نمیتونم برای شام بیام پایین.
مستقیماً خواسته بود دخترک بود
**
دوستان تا یه مدت بخاطر یه سری مسائل وقت نمیکنم رمان ها رو به موقع بزارم ،ممنون میشم برام دعا کنید موفق بشم🥲❤❤این شرایطم گذشت جبران میکنم مرسی
امیداورم زودی مشکلت حل بشه قاصدکی به امید خدا
♥️😘
انشاءالله هرچه زودتر موفق بشی🥰
انشاءالله هر چه زودتر مسائات به خوشی رفع و رجوع بشه موفق باشی قاصدک جان😍
دستت درد نکنه قاصدک جونم.همیشه سر وقت و منظم و متعهد بودی🤗 وپیگیر و خوش قول😊با دست و دل بازی پارت گزاری کردی برامون .باحوصله غرغرامون روتحمل کردی 🙂ممنون و متشکر.انشاالله هر چی که هست خیره.ارزوی موفقیت و سلامتی دارم برات.و اینکه هر چه زودتر به روال سابق بر گردی😘😘😘❤❤❤
عزیزدلم انشاالله موفق باشی و بازم به روال سابق برگردی