نیلوفر که از اتاقش خارج میشود دکمههای پیراهن مردانهاش را باز کرده و وارد تراس میشود.
روی صندلی راک مینشیند و به دوردستها خیره میشود.
نگاهی کهربایی رنگ ملتمس مقابل نگاهش ظاهر میشود و صدایی توی گوشش زنگ میزند.
« از من چی میخوای آقا؟! مگه من چیکارت کردم؟»
پلک میبندد و خودش را روی صندلی تکان میدهد…
دخترک کثیف!
« تو رو خدا… »
دستش را مشت میکند…
همان دستی را که روی ممنوعهترین نقاط تن دخترک رقصیده بود!
«- تو رو خدا… تو روخدا این کار و با من نکن!»
با کلافگی از روی صندلی بلند میشود و با قدیر تماس میگیرد.
خیلی زود تماس وصل میشود…
– جانم پسرم…
گوشهی چشمانش را با انگشت فشرده و آرام نجوا میکند
– به پسره جواب مثبت دادن؟!
– ها؟!
با کلافگی دستش را بند حفاظ استیل تراس میکند
– دختره… موحد!
– آهان، نمیدونم والا، خبری نیست فعلاً. اگه مثبت بود بهمون خبرش میرسید.
موهایش را با دست به هم میریزد و علت به هم ریختگی و نابهسامانی مغزش را نمیداند.
– من یکی دو روز میخوام برم چالوس، حواست به دختره باشه قدیر… اوکی؟
– چشم، حواسم هست، برو به سلامت.
ناگهانی تصمیم به رفتن گرفته یود و باید از این شهر و این هوای آلوده دور میشد.
مغزش هم داشت به آن دختر آلوده میشد!
#پارتشصتوچهار
#p64
تماس را قطع میکند و ساک ورزشیاش را از توی کمد بیرون میآورد. همین حالا باید این شهر را ترک میکرد.
دو دست لباس توی ساک میاندازد و مسواک و خمیردندانش را هم میان لباسها جا میکند.
گوشیاش و سیگارش را هم برمیدارد و از اتاق خارج میشود.
باید همین حالا دور میشد!
ساک را روی شانه اش میاندازد و پله ها را دو تا یکی پایین میرود.
اولین کسی که نگاهش به او میافتد پانیذ است که میپرسد…
– این وقت شب میری باشگاه کوروش؟
اخم میکند و بدون اینکه جواب پانیذ را بدهد، پشت مبلی که برادرش نشسته میایستد و دست روی شانهاش میگذارد
– من یکی دو روز میرم شمال…
پدرش اخم میکند اما قبل از اعتراض پدرش، اضافه میکند.
– یکی از دوستام از کانادا اومده و الآن چالوسه، باید زودتر برم پیشش!
کامران سر میچرخاند برای دیدن برادر کوچکش…
– این وقت شب؟ بمون فردا برو راه چالوس الآن خرابه!
ضربهای به شانهی برادرش میزند
– گفتم که واجبه! با اجازه…
پدرش هیچ حرفی نمیزند.
نه مخالفت میکند، نه حتی اعتراض.
تنها سکوت می کند و او به نشانهی احترام دست روی سینه اش گذاشته و رو به نیلوفری که با اخم نگاهش میکند، میگوید
– شما هم ببخش بانو… دفعهی بعد قول میدم میزبان خوبی باشم.
میگوید و از ساختمان خارج میشود.
ساک ورزشیاش را روی صندلی عقب ماشینش پرت کرده و سوار ماشین میشود.
نباید به دختر کثیف و هرزهای مثل موحد فکر کند.
در های حیاط را با ریموت باز میکند و با سرعت از حیاط خارج میشود.
#پارتشصتوپنج
#p65
با سرعت رانندگی میکند و هر چه بیشتر سعی میکند از افکار مضخرف توی ذهنش دور شود، بیشتر بینشان غرق میشود.
صدای نالههای دخترک توی ذهنش پژواک میشود و عصبیاش میکند.
با سرعت سرسامآوری که دارد خیلی زود خودش را به چالوس میرساند و ترجیح میدهد تا روشن شدن هوا توی ساحل بماند تا نگهبان ویلا را نصف شب بیدار نکند.
به محض طلوع خورشید ماشین را سمت ویلا میراند و نگهبان با دیدنش، حین باز کردن درهای بزرگ با صدای بلند میگوید
– منتظرتون بودم کوروش خان، دیشب آقام زنگ زدن گفتن میاین…
فرمان را با یک دست میگیرد و آرام جلوتر میرود
– من به خاطر اینکه زابهراه نشی نصف شب یکی دو ساعت کنار دریا موندم.
نگهبان میخندد و کنار در میایستد تا کوروش ماشین را داخل حیاط ببرد
– قربانتون بشم. من بیدارم شبا…
ماشین را با بوق کوتاهی به داخل ویلا هدایت میکند و همانجا کنار در ترمز میکند.
خسته است!
از ماشین پیاده میشود و سویچ ماشین را سمت کاظم پرت میکند.
– ماشین رو بده کارواش میرم یکی دو ساعتی بخوابم…
مرد اطاعت میکند و او بعد از برداشتن وسایلش از توی ماشین خسته نباشید آرامی زیر لب میگوید و سمت ساختمان قدم برمیدارد.
هوای اینجا سرد تر از هوای تهران است و این باعث میشود پالتوی طوسی رنگش را روی شانه بیاندازد.
وارد ویلا که میشود گرمای مطلوبی به صورتش برخورد میکند و او لبخندی میزند.
کاظم قبل از آمدنش همه چیز را آماده کرده بود.
#پارتشصتوشش
#p66
〰〰〰〰〰〰〰
شدت فشار انگشتانش روی گوشی بیشتر میشود و دندانهایش روی هم کلید…
قدیر اما بیتفاوت اضافه میکند
– شاید میدونن و میخوان ببندنش به این پسره! آخه اینقدر عجلهای که نمیشه! دختره بچهس هنوز!
گوشی را روی حالت اسپیکر میگذارد و پرت میکند روی تخت…
باید هر چه زودتر به تهران برمیگشت!
– امشبه جشن؟
– کوروش!
خودش هم دلیل صدای بلند و فریادش را نمیتواند بفهمد…
دلیل عصبانیت و خشمش چه بود؟!
– امشبه قدیر؟
قدیر پوف بلندی میکشد و جوابش را میدهد
– آره، امشبه.
– جندهی خراب… باید میفهمیدم بیناموسن این حرومزاده ها…
شلوارش را میپوشد و تیشرتش را از روی تخت چنگ میزند…
تمام رگهای پیشانی و شقیقهاش از شدت خشم نبض میزند.
– یه بلایی سرشون بیارم من! یه بلایی سر موحدها بیارم که مرغهای آسمون به حالشون زار بزنن…. حرومزادههای لاشی!
تیشرتش را هم تن میزند و گوشی را از روی تخت برمیدارد
– دارم میام… به اون دخترهی هرزه نشون میدم هرزگی چه عواقبی داره!
میگوید و بدون اینکه منتظر جوابی باشد، گوشی را قطع میکند و سویچ ماشین و ساک ورزشیاش را برمیدارد.
– بهش نشون میدم!
کاظم با دیدنش، متعجب هیزمها را گوشهای گذاشته و پا سمتش تند میکند
– چیزی شده آقا؟
#پارتشصتوهفت
#p67
بدون اینکه نگاهش کند، از بین دندان هایش میغرد
– برمیگردم تهران!
کاظم همانطور که سعی میکند خودش را هم گام با گام های بلند کوروش کند، نفس نفس زنان میپرسد
– چیزی شده آقا؟! گفتین یه هفته میمونید که!
با خشم سمت کاظم برمیگردد و هیچ دلش نمیخواهد تمام خشم و عصبانیتش را بر سر پیرمرد بیچاره خالی کند.
– اون موقع نمیدونستم باید در مورد رفت و آمدم به تو جواب پس بدم کاظم!
پیرمرد قدمهایش سست میشود و او اما خشمگین است.
ساک دستی اش را روی صندلی عقب پرت کرده و موهایش را به هم میزند.
برای اولین بار است که حس میکند به هدفش نرسیده است.
– من یکم عصبیم….
– استغفرالله آقا… من جسارت کردم.
پشیمان از تندخوییاش دست روی شانهی کاظم میکوبد
– عذرمیخوام کاظم. تند رفتم.
کاظم سر پایین میاندازد و دست کوروش را توی دست میگیرد
– من جسارت کردم آقا… برید در پناه خدا…
فشاری به دست کاظم وارد کرده و سوار ماشین میشود.
– ممنون به خاطر همه چی…
کاظم زیر لب قربانصدقهاش میرود اما او نمیشنود. با تیکاف محکمی ماشین را از جا کنده و از ویلا خارج میشود.
صدای قدیر توی گوشش میپیچد و گاهی هم، نالههای دخترک!
کثیف و هرزه بودنش مشخص بود اما چه جوابی قرار بود بدهد برای دختر نبودنش؟!
دستش را روی فرمان میکوبد و از میان دندان هایش غرش میکند
– کاری میکنم مثل سگ ناله کنی توله سگ…
#پارتشصتوهشت
#p68
〰〰〰〰〰〰〰〰
– بیا رژت هم بزنم تموم شه بره…
صدای زنداداشش را شنیده بود اما نمیتوانست از زیر افکاری که رویش آوار شده بودند رها شود…
هنوز هم آن شیء کوچک با دو خط قرمز مقابل چشمانش بود!
– ماهور!
شانههایش بالا میپرد و با گلویی که ورم کرده سمت فاطمه میچرخد
– جانم زن داداش…
زن رژ گلبهی رنگ را بالا میآورد
– بیا رژ بزنم برات… الاناست که بیان.
– زن داداش من میترسم.
زن میخندد…
خودش آرایش کرده و موهایش را بالای سرش بسته است.
– از چی آخه؟! امشب حجله نیست که بترسی! یه جشن نامزدیه که حتی دوماد هم نمیاد!
از امشب نمیترسید…
از آینده و روزهای بعدی که نمیدانست چه در انتظارش است میترسید.
از فردایی که نمیدانست چه اتفاقی قرار است بیوفتد.
سر پایین میاندازد و چیزی نمیگوید و همسر ماهان قدم سمتش برمیدارد.
– ماهور؟
با چشمانی اشک آلود سر بالا میگیرد و فاطمه دست روی بازویش میگذارد.
– منم مثل تو شب نامزدیم استرس داشتم! ماهان اخمو بود و من ازش میترسیدم قبلا…
بزاق دهانش را قورت میدهد…
کاش همه چیز خلاصه میشد توی اخم و تخم داماد و استرس شب نامزدی…
چیزی نمیگوید و فاطمه طرهی موی فر شدهاش را دور انگشتش میپیچد و میخندد
– اما حالا با خودم میگم کاش بیشتر لذت میبردم از اون روزا…
ماهان بیاعصاب بود و کلهخر…
تمام روزهای نوجوانیاش به زنی که قرار بود تا آخر عمر کنار آن مرد قد و یک دنده زندگی کند دلسوزی کرده بود.
#پارتشصتونه
#p69
بالاخره رضایت میدهد تا فاطمه رژ را روی لبهایش بکشد و مقابل آینه میایستد.
آن لباس نباتی رنگ پوشیده به چهرهی آرایش شدهاش میآمد…
– زیاد نیست آرایشم زن داداش؟
فاطمه کنارش میایستد و با دقت توی آینه وارسیاش میکند
– نه! خیلی هم خوبه. ماه شدی قشنگم.
با ترس و دوگانگی انگشتانش را به هم میپیچد و زمانی که قبول کرده بود نامزد کند، اثری از مهمان ناخوانده نبود…
حالا که قبول کرده بود، چه جهنمی در انتظارش بود؟!
فاطمه گونهاش را نرم میبوسد و از اتاق خارج میشود…
باید با آقا معلم تماس میگرفت؟!
لعنتی سیمکارتی که از او داشت خاموش بود و حتی مدرسه هم از معلم فیزیکی که فقط یک هفته برای تدریس آمده بود، بیخبر بود.
اصلا اگر جواب تماسهایش را میداد چه باید میگفت؟!
تنها راهی که داشت خلاص شدن از دست موجود حرامی که توی شکمش بود، بود!
دست روی شکمش میگذارد و اشکش میچکد…
چند هفته از آن شب شوم گذشته بود؟!
شش هفته؟!
نه! هشت هفته؟!
حتی یادش نبود!
گونهاش را پاک میکند و میترسد…
دلش مانند سیر و سرکه میجوشد و دلشوره دارد.
کاش این شب نحس زودتر تمام شود.
هیچ فکری به ید از تمام شدن امشب هم نداشت.
دختر بیچاره😢
مرسی قاصدکی لطفا پارت بعدی رو زودتر بذار…..امشب خانم معلم رونمیذاری؟
بیچاره ماهور😢
یکی نیست بگه چون خواهرت خودشو کشت اینم باید همون کار و کنه وگرنه هرزه است واقعا که مغز ش اندازه ی نخوده
سلام من اشتراک رمان دونی گرفتم خودتون قبلن گفتین با یه خرید اینجام میتونم بخونم رمانا رو ولی نمیشع میشه راهنماییم کنین؟
سلام
الان باید برا هر سایت اشتراک جدا بگیرین