رمان مفت برپارت ۲۸

4.4
(159)

#پارت صدویک
#p101

دخترک با نزدیک شدن به کوچه شان اشک هایش را پاک می کند و پچ می زند

– همین جا نگه دار آقا…

کوروش که بب تفاوت به مسیرش ادامه می دهد بزاق دهانش را قورت داده و اضافه می کند

– آقا خونمون هیأته محل شلوغه لطفا همین جا نگه دار…

مرد اما انگار نمی شنود…
نزدیک تر می شود و وقتی پیچ کوچه را دور می زند دخترک درممانده و وحشت زده ساعد دستش را چنگ می زند

– آقا… تو رو خدا… نزدیک تر نرین…

قلبش نمی زند…
سر خم می کند تا از دید ها پنهان بماند و التماسش می کند…
مردی که انگار توی سینه اش به جای قلب سنگ آهن گذاشته اند مگر رحمی به حالش می کند؟

ماشین را درست مقابل خانه ی حاج علی موحد نگه می دارد و نگاهش را به چند مرد جوان توی کوچه که مشغول وصل کردن پرچم هیأت هستند می کند… یکی پسر مهران است که با اخم خیره ی ماشین با شیشه های دودی است.

نگاهش را از سردار گرفته و سمت دخترک لرزانی که توی پاگرد ماشین پنهان شده و التماسش می کند کشیده می شود و نگاه وحشت زده ی کهربایی رنگش دلش را می لرزاند…
دلش می سوزد و برای چند لحظه دست و دلش می لرزد و پشیمان می شود اما…

ماهان را می بیند که از در بیرون می زند و با خنده چیزی به سردار می گوید!

خونش می جوشد و جلوی چشمانش پرده می اندازد و دیگر آن دخترک لرزان هم اهمیتی ندارد!
در ماشین را باز می کند و پیاده می شود و ماهان به محض دیدنش اخم غلیظی میان ابروهایش می نشاند و جلو می اید

– تو اینجا چیکار می کنی؟!

کوروش اما پوزخندی زده و ماشین را دور می زند و می بیند خشم توی نگاه ماهان را…
هنوز که چیزی نشده!

کنار در شاگرد می ایستد و به داخل خانه اشاره می کند

– اومدم هیأت!

#پارت‌صد‌ودو
#p102

ماهان اخمی کور میان ابرو می‌نشاند و او با پوزخند در ماشین را باز می‌کند و نگاه به تن لرزان دخترک گریان می‌اندازد.

دلش… نباید بسوزد به آن جسم مچاله شده که بی‌صدا لب می‌زند:

« تو رو خدا»

– اینجا جای تو نیست… سوار شو از همون راهی که اومدی برگرد.

دندانهایش روی هم کلید می‌شوند و عجیب دلش می‌خواهد فک تراش خورده‌ی ماهان را پایین بیاورد و دهانش را صاف کند!

اما خونسردی نداشته‌اش را حفظ کرده و خم می‌شود و بازوی لرزان ماهور را می‌گیرد و از توی ماشین بیرونش می‌کشد.

– اما من براتون مژده دارم!

ماهان با دیدن خواهر گریانش کنار کوروش مغزش سوت می‌کشد و قدم جلو برمی‌دارد که دخترک ترسیده عقب می‌کشد و همین کوروش را می‌خنداند!

– عه! ازش می‌ترسی؟! داداشته که!

انگار یکی زبان دخترک را از حلقومش بیرون کشیده!
نمی‌تواند لبان روی هم دوخته شده‌اش را از هم فاصله بدهد و ماهان با خشم می‌غرد

– دستتو غلاف کن تا قلمش نکردم!

کوروش می‌خندد و سردار هم جلو می‌آید

– ماهور بیا اینجا….

انگشتان مردانه‌اش توی بازوی نحیف دخترک فرو می‌رود که از درد خم می‌شود و اما جیکش درنمی.آید….
مرگ را حس می‌کند .

– از سر راهم برین کنار… آفرین. من با آقاتون کار دارم پسرا!

سردار نگاه به عموی خشمگینش که با کینه به چشمان خالی کوروش خیره است می‌چرخاند

– عمو!

#پارت‌صد‌وسه
#p103

جلوتر می‌رود تا دست خواهرش را بگیرد که کوروش پچ می‌زند

– سد راهم بشی گردن ظریف خواهرت رو می‌شکنم… برو کنار!

نگاه خشمگین ماهان اما سمت خواهرک لرزانش کشیده می‌شود

– بیا…

دخترک اما گویا تنش خشک شده…
انگار قلبش از حرکت ایستاده و خون توی رگ‌هایش منجمد شده!

– مگه نمی‌بینی نمیاد؟! اگه نمی‌خوای آبرو ریزی کنم برو کنار فقط می‌خوام با آقات حرف بزنم.

ماهان اما دست روی شانه‌اش می‌کوبد

– می‌کشمت…

کوروی کمرش با ماشین برخورد می‌کند و اما قبل از اینکه ماهان کاری کند، مچ دستش را می‌گیرد و با یک حرکت ماهرانه طوری می‌پیچد که ماهان چرخیده و با نفس نفس پشت به او می‌ایستد…

سر جلو می‌برد و توی گوش مرد متعصبی که خونش به غلیان درآمده پچ پچ می‌کند

– خواهرت حامله‌س! اگه اینطوری کنی که از ترس بچه‌ش میوفته!

صدایش را تنها ماهان می‌شنود و انگار مغزش باد می‌کند و او صدا بالا برده و فریاد می‌کشد

– حاج علی؟!

ماهان را به جلو پرت می‌کند و دخترک بازویش را چنگ می‌زند

– تو رو خدا نکن آقا… داداشام بفهمن می‌کشنم…

دندان روی هم می‌سابد و حتی سمت دخترک نمی‌چرخد…
بار دیگر صدا می‌کند

– حاج علی!

دخترک با گریه می‌خواست بگریزد که دست کوروش دوباره بازویش را چنگ زده و مهارش کرده بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 159

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دانلود رمان عروس خان 4.1 (67)

بدون دیدگاه
  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی هایی که تحمل میکنه و شوهرش…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
2 ماه قبل

رحم الله من یقرا فاتحه مع الصلوات🤦

خواننده رمان
2 ماه قبل

بیچاره ماهور و خانوادش

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x