#p54
صدای بوقهای متوالی را میشنود و ملتمس مرد خونسرد کنارش را نگاه میکند. اما با شنیدن صدای برادر بزرگش توی گوشی روح از تنش گویا جدا میشود
– بله؟!
دستش را محکم روی لبهایش میفشارد تا صدای نفس کشیدنش به گوش برادرش نرسد و کوروش با خونسردی تمام توی گوشی میپرسد
– واتس اپت اوکیه مهران موحد؟! میخوام یه کلیپ برات بفرستم!
چشمانش گشادتر میشود و مهران توی گوشی متعجب میپرسد
– عذر میخوام، ولی نمیشناسمتون!
کوروش پوزخند میزند و اما گوشیاش ناگهانی توسط دخترک کثیف کناریاش کشیده میشود و تماس را قطع میکند
– تو رو خدا… تو روخدا این کار و با من نکن!
هق هق کنان اضافه میکند
– هر کاری بخوای میکنم.
نیشخندی میزند و ماهور با هق هق پلک بسته و شلوارش را تا زانو پایین میفرستد…
– دختر عاقلی هستی! آفرین… حالا خودت رو تا وقتی که ار..ضا بشی بمال.
با ضربان قلبی کند شده نگاه به مرد میدوزد
– چی؟!
پوزخند صداداری میزند و نگاهش سمت پاهای سفید دخترک سر میخورد.
– خود..ارضایی تا حالا نکردی؟!
رنگ و رویش که میپرد کوروش بلند و از ته دل قهقهه میزند و سپس خیره توی چشمان وق زدهی ماهور میگوید
– اوه! پس خودت رو هم میمالی موحد!
دخترک تکان شدیدی میخورد
– نه… نکردم تا حالا… بلد نیستم.
#پارتپنجاهوپنج
#p55
– میخوای پو.رن بذارم؟!
دخترک بیشتر گریه میکند و کوروش مانتویش را از روی پاهایش کنار میزند
– یا هوس کردی خودم ا..رضات کنم؟
– آقا… خواهش میکنم، تو رو خدا… مگه من چیکارت کردم؟
سرش را جلو میبرد و لبهایش را به گوش دخترک میچسباند…
نفسش… نفس داغش پوست دخترک را میسوزاند و دم نمیزند….
– راستش رو بگو… خوشت میاد اینجا رو برات بمالم؟
دخترک با هق هق، پاهایش را جمع میکند که کوروش بین پایش را محکم چنگ میزند و توی گوشش میغرد
– باز کن…
با گریه دوباره التماس میکند و اما پنجهی کوروش میان پاهایش مانند سیخ داغ میماند…
پاهایش را که باز میکند، مرد با خشمی خفته، مقنعهاش را از روی سرش میکشد و لالهی گوشش را میان دندان میگیرد.
– چطور باهاش کنار اومدی؟!
دخترک صدای مرد را میشنود و نمیشنود…
حرکت انگشتانش درونش را متلاشی میکند.
– چیزی که من اون شب زدم واقعاً پردهت بود یا دوخته بودی خودت رو موحد؟!
نفس یلندی که دخترک بیرون میفرستد را میشنود و با زبانش لالهی گوش دخترک را به بازی میگیرد
– خوشت اومده؟!
– تو… تو رو خدا… اه… ولم کن.
نیشخند زده و حرکت انگشتانش را تندتر میکند و دخترک گریان پیراهنش را چنگ میزند
– میخوای ارضا بشی کوچولو؟!
دخترک از حجم احساسات وحشتناکی که دارد، نفس نفس میزند و کوروش توی گوشش دستور میدهد
– صندلی رو بخوابون…
دخترک میخواهد مخالفت کند اما با فرو رفتن انگشت کوروش توی واژنش لال میشود و کوروش لب میزند
– چی گفتم من؟!
#پارتپنجاهوشش
#p56
دست سمت اهرم صندلی میبرد و با انگشت اهرم را میفشارد و کوروش با پوزخند، دکمههای مانتویش را باز میکند.
– آفرین! دختر خوبی باش موحد…
دست توی پیراهن ماهور میفرستد و سینههای کوچکش را از زیر سوتین میفشارد
– بزرگ شدن!
– نکن آقا… جون مادرت نکن.
بیتفاوت پیراهنش را بالا میدهد و با نیشخند زبانش را دور هالهی صورتی رنگ سینهی دخترک میکشد…
قصد دارد دردانهی موحدها را تا مرز انفجار تحریک کند و نمیداند مغز دخترک از عذاب وجدانی که دارد در حال فرو پاشی است.
هوم غلیظی از ته هنجرهی دخترک بیرون میآید و او مک محکمی به نوک سینهاش میزند….
– گفتم خودارضایی کن نکردی! حالا چرا جلوی خودت رو میگیری؟ بذار من به اوجت برسونم.
اشکهای دخترک روی گونههایش میریزد و اما کنترل نالههایش را ندارد…
بیتجربه است و ناشی…
و نمیتواند مقابل حرکات ماهرانهی دستان کوروش مقاومت کند.
کمرش از صندلی جدا میشود و آهی غلیظ از میان لبهای چفت شدهاش بیرون میپرد.
دخترک بیشتر ناله میکند و همراه نالههایش، اشک هم میریزد و او را دخترک کثیف کنارش تحریک میکند.
بیشتر میخواهد…
چیزی بیشتر میخواهد… اما مقاومت میکند و با حرکات انگشتش، دخترک را خیلی زود به اوج میرساند.
دخترک که زیر دستش میلرزد، دندانهایش را محکم روی هم میفشارد و کثیف است و هرزه…
– هرزه!
دخترک هقی بیصدا میزند و دلش میخواهد بمیرد.
خیلی پست و کثیف کوروش دلم میخواد خفش کنم
یکی نیست بگه هرزه تویییی کثافت دختر بیچاره رو با زور و تهدید اذیت میکنی بعد میگی اینکارست والا اون از پدره اینم از پسره خانوادگی هرزه ان