〰〰〰〰〰〰〰
– کجا بودی تا این وقت شب؟!
بیتوجه به سؤال کامران سمت پلهها قدم برمیدارد اما با صدای پدرش قدمهایش متوقف میشود.
– کوروش بیا…
حوصلهاش را نداشت…
نه حوصلهی کامران و زنش را، نه حوصلهی پدرش و معشوقهاش را…
– بابا سرم درد میکنه.
– کوروش!
چنگی به موهایش میزند و قدمهایش را سمت مبلمان کج میکند، با برادر و زنبرادرش دست میدهد و روی مبل کناری کامران لم می.دهد
– آبان نیومده؟!
پانیذ، نفرتانگیز جوابش را میدهد
– نه عزیزم… انگار دخترش مریض شده!
زنک هرزه!
عزیزم گفتنش به او، آن هم مقابل همسرش، شاید کسی نداند ولی او که خبر دارد از نیت شوم پانیذ…. !
دندان روی هم میسابد و حتی نگاه سمت آن زن نمیچرخاند و رو به کامران میپرسد
– چی شده مریض شده؟! سرما خورده؟
کامران سر تکان میدهد و ثمین جواب میدهد
– آره سرما خورده، من عصر پیشش بودم.
– کوروش!
سمت پدرش میچرخد و شقیقههایش درد عجیبی را تحمل میکنند
– بله…
قبل از اینکه پدرش چیزی بگوید اما صدای دخترانهای نگاهش را سمت ورودی سالن میکشاند…
دختر خالهی ثمین!
– سلام کوروش!
روی مبل جابهجا شده و نگاهی کوتاه به پدرش و نیمچه لبخند گوشهی لبش میکند.
از جا بلند میشود…
به اجبار و به خاطر احترامی که به ثمین دارد.
– سلام، چه خبر لاله؟
دخترک پوزخند زنان دست ظریفش را توی دست کوروش میگذارد و لب میزند
– اسمم نیلوفره کوروش!
پارت پنجاه و هشت
#p58
صدای خندهی ریز پانیذ را میشنود و از در شوخی وارد میشود…
– حق با توعه، نیلوفر از لاله زیباتره!
دخترک که لبخند میزند دستش را توی دستش میفشارد و لب میزند
– خوش اومدی نیلوفر…
دخترک سر تکان میدهد و کوروش روی مبل راهنماییاش میکند
– از کانادا چه خبر؟
زیر چشمی نگاهی به پانیذ سرخ شده میاندازد و پوزخند میزند…
– همونطوره که گذاشتی و اومدی، چیزی فرق نکرده.
سرش را بالا و پایین میکند و با سرفهای که پدرش میکند، کوروش نگاهش را از دخترک و چشمان آبی رنگش میگیرد.
– نیلوفر چند تا فرش اعلا میخواد ببره اونور آب… از قدیر کمک بگیر و بهترینش رو انتخاب کن براش کوروش…
ابرو بالا میاندازد و میتواند حدس بزند توی سر پدرش چه افکاری چرخ میخورد.
– اوکی، به قدیر میسپارم.
میگوید و از روی مبل بلند میشود
– من با اجازه بالا یه کاری دارم…. برمیگردم.
امان نمیدهد پدرش اخم و تخم کند و خودش را تا طبقهی بالا میکشاند.
وارد اتاقش که میشود، سیگاری آتش میزند و پشت پنجره میایستد.
حتم دارد پانیذ است که درب اتاقش را باز و بسته میکند و با اخم میتوپد
– گمشو بیرون…
– با این دختره هم خوابیدی؟
کام عمیقی از سیگارش میگیرد و سؤال پانیذ را بیجواب میگذارد…
– من شمال بودنی چی گفتی در گوش بابات که…
سمتش میچرخد و بدون اینکه سیگار را از بین لبهایش بردارد، پوزخند میزند.
– که دیگه تحویلت نمیگیره؟!
#پارتپنجاهونه
#p59
کام عمیقی از سیگارش میگیرد و قدمی سمت پانیذ برمیدارد.
– چه فکری کرده بودی مگه؟! داری براش تکراری میشی…
به پانیذ میرسد و پوزخندش پررنگتر میشود…
– فکر کرده بودی عاشقته؟!
پانیذ لبهای رژ خوردهاش را روی هم میفشارد و عقب میکشد
– تقصیر توعه!
حوصلهی بحث با او را ندارد و وارد تراس اتاقش میشود
– هری!
پانیذ با بغض از اتاقش خارج میشود و دو بار در را به چهارچوبش میکوبد
– عقدهای!
راهش را سمت اتاق خودش کج میکند اما با دیدن نیلوفر که از پلهها با طمانینه بالا میآید، قدمهایش را متوقف کرده و منتظر میماند تا قصدش را بفهمد.
– پانیذ جون؟!
به اجبار لبخند میزند و نیلوفر از همه جا بیخبر خودش را به پانیذ میرساند.
– اتاق کوروش کجاست؟
ابرو بالا میاندازد…
هنوز علت حضورش را هم نمیتوانست درک کند و حالا دخترک میخواست با پررویی تمام به اتاق کوروش برود!
با دست به درب کرم رنگ اتاق کوروش اشاره میکند
– اونجا…
نیلوفر تشکر میکند و با لبخند اوی عصبی و متعجب را پشت سرش جا گذاشته و خودش را به درب اتاق کوروش میرساند.
چند تقه به در میزند و طولی نمیکشد که در توسط کوروش باز میشود و برزخی میپرسد
– چی میخـ…
اما با دیدن نیلوفر حرفش را خورده و لبخند میزند
– فکر کردم کامرانه!
پارت بعدی کی میاد؟🥲
چرا خبری از پارت جدید نیست؟؟!!
توی راه مونده آیا؟!!!