رمان مفت برپارت 19

4.4
(145)

〰〰〰〰〰〰〰

 

– کجا بودی تا این وقت شب؟!

 

بی‌توجه به سؤال کامران سمت پله‌ها قدم برمی‌دارد اما با صدای پدرش قدم‌هایش متوقف می‌شود.

 

– کوروش بیا…

 

حوصله‌اش را نداشت…

نه حوصله‌ی کامران و زنش را، نه حوصله‌ی پدرش و معشوقه‌اش را…

 

– بابا سرم درد می‌کنه.

 

– کوروش!

 

چنگی به موهایش می‌زند و قدم‌هایش را سمت مبلمان کج می‌کند، با برادر و زن‌برادرش دست می‌دهد و روی مبل کناری کامران لم می.دهد

 

– آبان نیومده؟!

 

پانیذ، نفرت‌انگیز جوابش را می‌دهد

 

– نه عزیزم… انگار دخترش مریض شده!

 

زنک هرزه!

عزیزم گفتنش به او، آن هم مقابل همسرش، شاید کسی نداند ولی او که خبر دارد از نیت شوم پانیذ…. !

 

دندان روی هم می‌سابد و حتی نگاه سمت آن زن نمی‌چرخاند و رو به کامران می‌پرسد

 

– چی شده مریض شده؟! سرما خورده؟

 

کامران سر تکان می‌دهد و ثمین جواب می‌دهد

 

– آره سرما خورده، من عصر پیشش بودم.

 

– کوروش!

 

سمت پدرش می‌چرخد و شقیقه‌هایش درد عجیبی را تحمل می‌کنند

 

– بله…

 

قبل از اینکه پدرش چیزی بگوید اما صدای دخترانه‌ای نگاهش را سمت ورودی سالن می‌کشاند…

دختر خاله‌ی ثمین!

 

– سلام کوروش!

 

روی مبل جابه‌جا شده و نگاهی کوتاه به پدرش و نیمچه لبخند گوشه‌ی لبش می‌کند.

از جا بلند می‌شود…

به اجبار و به خاطر احترامی که به ثمین دارد.

 

– سلام، چه خبر لاله؟

 

دخترک پوزخند زنان دست ظریفش را توی دست کوروش می‌گذارد و لب می‌زند

 

– اسمم نیلوفره کوروش!

 

پارت پنجاه و هشت

#p58

 

صدای خنده‌ی ریز پانیذ را می‌شنود و از در شوخی وارد می‌شود…

 

– حق با توعه، نیلوفر از لاله زیباتره!

 

دخترک که لبخند می‌زند دستش را توی دستش می‌فشارد و لب می‌زند

 

– خوش اومدی نیلوفر…

 

دخترک سر تکان می‌دهد و کوروش روی مبل راهنمایی‌اش می‌کند

 

– از کانادا چه خبر؟

 

زیر چشمی نگاهی به پانیذ سرخ شده می‌اندازد و پوزخند می‌زند…

 

– همونطوره که گذاشتی و اومدی، چیزی فرق نکرده.

 

سرش را بالا و پایین می‌کند و با سرفه‌ای که پدرش می‌کند، کوروش نگاهش را از دخترک و چشمان آبی رنگش می‌گیرد.

 

– نیلوفر چند تا فرش اعلا می‌خواد ببره اونور آب… از قدیر کمک بگیر و بهترینش رو انتخاب کن براش کوروش…

 

ابرو بالا می‌اندازد و می‌تواند حدس بزند توی سر پدرش چه افکاری چرخ می‌خورد.

 

– اوکی، به قدیر می‌سپارم.

 

می‌گوید و از روی مبل بلند می‌شود

 

– من با اجازه بالا یه کاری دارم…. برمی‌گردم.

 

امان نمی‌دهد پدرش اخم و تخم کند و خودش را تا طبقه‌ی بالا می‌کشاند.

وارد اتاقش که می‌شود، سیگاری آتش می‌زند و پشت پنجره می‌ایستد.

 

حتم دارد پانیذ است که درب اتاقش را باز و بسته می‌کند و با اخم می‌توپد

 

– گمشو بیرون…

 

– با این دختره هم خوابیدی؟

 

کام عمیقی از سیگارش می‌گیرد و سؤال پانیذ را بی‌جواب می‌گذارد…

 

– من شمال بودنی چی گفتی در گوش بابات که…

 

سمتش می‌چرخد و بدون اینکه سیگار را از بین لب‌هایش بردارد، پوزخند می‌زند.

 

– که دیگه تحویلت نمی‌گیره؟!

 

#پارت‌پنجاه‌ونه

#p59

 

کام عمیقی از سیگارش می‌گیرد و قدمی سمت پانیذ برمی‌دارد.

 

– چه فکری کرده بودی مگه؟! داری براش تکراری می‌شی…

 

به پانیذ می‌رسد و پوزخندش پررنگ‌تر می‌شود…

 

– فکر کرده بودی عاشقته؟!

 

پانیذ لب‌های رژ خورده‌اش را روی هم می‌فشارد و عقب می‌کشد

 

– تقصیر توعه!

 

حوصله‌ی بحث با او را ندارد و وارد تراس اتاقش می‌شود

 

– هری!

 

پانیذ با بغض از اتاقش خارج می‌شود و دو بار در را به چهارچوبش می‌کوبد

 

– عقده‌ای!

 

راهش را سمت اتاق خودش کج می‌کند اما با دیدن نیلوفر که از پله‌ها با طمانینه بالا می‌آید، قدم‌هایش را متوقف کرده و منتظر می‌ماند تا قصدش را بفهمد.

 

– پانیذ جون؟!

 

به اجبار لبخند می‌زند و نیلوفر از همه جا بی‌خبر خودش را به پانیذ می‌رساند.

 

– اتاق کوروش کجاست؟

 

ابرو بالا می‌اندازد…

هنوز علت حضورش را هم نمی‌توانست درک کند و حالا دخترک می‌خواست با پررویی تمام به اتاق کوروش برود!

 

با دست به درب کرم رنگ اتاق کوروش اشاره می‌کند

 

– اونجا…

 

نیلوفر تشکر می‌کند و با لبخند اوی عصبی و متعجب را پشت سرش جا گذاشته و خودش را به درب اتاق کوروش می‌رساند.

 

چند تقه به در می‌زند و طولی نمی‌کشد که در توسط کوروش باز می‌شود و برزخی می‌پرسد

 

– چی می‌خـ…

 

اما با دیدن نیلوفر حرفش را خورده و لبخند می‌زند

 

– فکر کردم کامرانه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 145

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ماهی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی و برگشت به تهران، ماهی به…

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دانلود رمان جهنم بی همتا 4.2 (15)

بدون دیدگاه
    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی برای انتقام این مرد شیطانی شده….…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
2 ماه قبل

پارت بعدی کی میاد؟🥲

خواننده رمان
2 ماه قبل

چرا خبری از پارت جدید نیست؟؟!!
توی راه مونده آیا؟!!!

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x