#p52
دخترک بیشتر تنش می لرزد…
از ترس می لرزد یا یک حس بی پدر دیگر، نمی داند…
اما امروز، انتظار هر جهنمی را داشت جز روبرویی با این مرد نامرد زندگی اش…
کوروش با خشم در ماشین را باز می کند و یک بار دیگر امر می کند
– سوار شو گفتم.
دخترک ترسیده ابتدا نگاهی در اطراف می چرخاند و سپس سوار ماشین مرد می شود. آخرین چیزی که از این ماشین و این مرد به یاد دارد، درد است و عذاب و بی آبرویی….
آب گلویش را با احساساتی عذاب آور قورت می دهد و لب می زند
– فکر کردم دیگه نمی بینمتون آقا…
کوروش حرکت می کند و دخترک عیاش بی آبرو…
از خواهش و التماس و شهوت آن شبش باید می فهمید دخترک ککش هم نمی گزد.
– خانواده ت می دونن؟!
دخترک رنگ به رو ندارد…
ترس دارد و ناخودآگاه تنش را منقبض کرده و بین پایش نبض می زند.
به خاطر درد و پارگی چند هفته پیشش ناخودآگاه عکس العمل نشان می دهد.
– چیو آقا؟!
کوروش می خندد…
خنده اش اما پر از تمسر است و عصبانیت و خشم و نفرت…
دخترک خنگ است؟!
سمتش می چرخد و خیره در آن نگاه زیادی به ظاهر مظلوم می گوید
– اینکه با من سکس داشتی رو!
جمله اش برق آسا قلب دخترک را نشانه می گیرد و تکان شدیدی که می خورد از چشم کوروش دور نمی ماند… نگاه تیز کرده و تمام حرکات دخترک را زیر نظر دارد مرد…
_ می دونن دردونه ی موحد ها با معلمش خوابیده؟!
بغض دخترک می شکند و گریان می گوید
– نمی دونن آقا.
پوزخند صداداری می زند و ماشین را کنار خیابان، توی یک خیابان پرت نگه می دارد و روی تن دخترک خم می شود…
بوی شامپو می دهد دخترک لاشی کثیف!
#پارتپنجاهودو
#p52
– آها… پس موش کثیفمون دوست داره پنهون کاری رو!
– آقا تورو خدا اینطوری حرف نزنین من می ترسم! من… من… من حتی یادم نمیاد چی شد اون شب.
خنده ی کوروش اینبار بلند است و ترسناک…
طوری که ماهور وحشت زده گوشه ی ماشین مچاله می شود و هق می زند.
– جونم! یادت نمیاد؟
دست روی ران پای دخترک گذاشته و بی تفاوت به لرزش تنش، دستش را تا بین پاهای خوش تراشش سر می دهد و توی گوشش پچ می زند
– می خوای یادت بیارم هـ.رزه کوچولو؟
دندان های دخترک از حجم وحشت روی هم کلید می شوند و کوروش لاله ی گوشش را محکم گاز می گیرد
– داشتی التماسم می کردی اینجا رو برات آباد کنم توله سگ سـ.ک.ـسی!
دکمه ی شلوارش را باز کرده و انگشتان مردانه اش را بی تفاوت به التماس ها و تقلاهای دخترک داخل شورتش می فرستد
– تکون بخوری گردنت رو می شکنم ماهور موحد!
دخترک ترسیده است…
تقلا را مانند یک کودک ترسیده و وحشت زده کنار می گذارد و ملتمس مرد را صدا می زند
– تو رو خدا… تو رو…
کوروش اما با فرستادن انگشتش توی وا.ژن دخترک باعث نیمه ماندن التماس هایش می شود و صدای هق هق گریه هایش توی ماشین می پیچد…
– فکر می کردم خودت رو می کشی! یا یه بلایی سر خودت میاری! چقدر جـ.نده بودی تو موحد!
ماهور با گریه می پرسد
– د… دستت رو بکش… تو رو خدا. ازم چی می خوای آقا؟
کوروش با پوزخند دستش را عقب می کشد و لزجی انگشتانش را با روپوش سرمه ای رنگ دخترک پاک می کند.
– راستش الآن خودمم نمی دونم چی می خوام.
سمت دخترک می چرخد و خیره توی نگاه اشکی و ملتهبش می گوید
– چطور می تونی من و راضی کنی که حاج علی نفهمه دخترش یه جـ.نده ی تمام عیاره؟
#پارتپنجاهوسه
#p53
هقهای دخترک روی اعصابش میرود و خشمگین کمی دیگر سمتش خم میشود
– زر زر نکن….
لال میشود…
وحشت دارد از مرد خشمگین کنارش.
– هوم؟ چطور میخوای راضیم کنی که آبروت پرچم نشه تو محلهای که اسم حاج احمد قسمه؟!
– چی… چی میخوای؟!
نیشخند میزند اما هنوز هم خشمگین است…
بیآبرویی و کثیف بودن دختر کنارش، حالش را بر هم میزند!
– خودت بگو… چقدر میارزه آبروی حاج علی؟!
دخترک هق هق کنان میلرزد و پلک میبندد
– هر کاری بخوای میکنم.
با رضایت سایهاش را از روی تن دخترک برمیدارد و هوم غلیظی میگوید
– هوووم! حتی اگه بخوام دوباره باهام بخوابی جنده کوچولو؟!
دخترک میخواهد چیزی بگوید که امر میکند
– بکش پایین شلوارت رو…
دخترک نگاهش وحشت زده گرد میشود و کوروش تمام حرکاتش را زیر نظر دارد…
– با تو نیستم مگه؟!
– ا…ایـ… این کار رو نمیکنم!
عصبی میخندد…
خشمگین است و میخواهد با روان دردانهی موحد بازی کند.
– عه! خب اوکی… بفرستم کلیپ رو؟!
چشمانش ملتهب است و اشکی وقتی نگاه به چشمان خشمگین کوروش میدوزد
– چرا با من این کار و میکنی آقا؟!
حین جدا کردن گوشیاش از پاپ سوکت ماشین، میپرسد
– درنمیاری دیگه، درسته؟!
– به دست و پاتون میوفتم آقا… این کارها برای چیه؟
انگشتش را روی آیکون تماس میلغزاند و گوشی را روی حالت اسپیکر میگذارد
چقدر وحشی و بیوجدانه این آدم😑😑