رمان مفت بر پارت ۱۵ 4.3 (164)3 ماه پیشبدون دیدگاه #p46 برادرش سر تکان داده و از تخت دور میشود و او نگاهش را به بیرون میدوزد… آن بیرون، زنی توی خیابان از گردن مرد همراهش آویزان شده…
رمان مفت برپارت ۱۴ 4.4 (177)3 ماه پیش۲ دیدگاه ــ #p43 〰〰〰〰〰〰〰 همانطور که ناخنش را با دندان میکند، نگاهش حروف را دنبال میکند. هیچ چیز از محتوای کتاب نمیفهمد و این روزها چندین بار به حاطر حواس…
رمان مفت برپارت 12 4.2 (393)3 ماه پیش۴ دیدگاه #p38 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 – مرجان شوهرش برگشته، باید برگرده خیلی غصه میخورم. اخم غلیظی میان ابروهایش مینشیند و میان حالت تهوعش، آبی سر میکشد. هرزه! –…
رمان مفت برپارت ۱۱ 4.4 (152)3 ماه پیش۱ دیدگاه #p35 ماهان زودتر از مهران می رسد و با دیدن ماهور زیر پتو رو به مادرش می گوید – خوابه؟ زن دل نگران روسری گلدارش…
رمان مفت بر پارت ۱۰ 4.4 (149)3 ماه پیشبدون دیدگاه – باشه پاشو بیا… بلند می شود و لباس های نفرت انگیز خونی را توی پلاستیک می اندازد… حس می کند حین قدم برداشتن لگنش تیر…
رمان مفت بر پارت۹ 4.3 (142)3 ماه پیشبدون دیدگاه #p28 اسنپ کمی دورتر از خانهشان توقف میکند و او دل پایین رفتن هم ندارد… – کرایه رو پرداخت کردن خواهرم… رانند فکر میکند به…
رمان مفت بر پارت ۸ 4.3 (158)3 ماه پیشبدون دیدگاه چانهی لرزان دخترک را نادیده میگیرد و بازویش را میچسبد – شب هیجان انگیزی بود واست که! – بهم چی زدین؟ مواد؟ پوزخند میزند و…
رمان مفت بر پارت ۷ 4.3 (149)3 ماه پیش۱ دیدگاه p22 تماس قدیر را که قطع میکند دوباره سمت تخت قدم برمیدارد. – هی! پاشو ببرمت خودت رو بشوری… دخترک لخت است و غرق توی خون…
رمان مفت بر پارت ۶ 4.3 (162)3 ماه پیش۱ دیدگاه p19 دخترک زیر تنش میلرزد… چه میخواهد را نمیداند فقط درون شکمش حجم بزرگی از داغیست و مغزش… متورم شده است. دخترک به جای جواب ناله که…
رمان مفت بر پارت ۵ 4.4 (167)3 ماه پیش۳ دیدگاه p15 نگاهش را به چهرهی بیبی فیس دخترک میدوزد و پوزخندش را جمع میکند… ماهور روسریاش را از روی سرش برمیدارد و چادرش را روی سرش میاندازد.. …
رمان مفت بر پارت ۴ 4.3 (147)4 ماه پیشبدون دیدگاه p12 توجهی به جملهی قدیر نمیکند، تماس را قطع میکند و مقابل یک داروخانه توقف میکند. مسئول داروخانه به محض صدای زنگولهی بالای در، چرتش پاره میشود و…
رمان مفت بر پارت ۳ 4.3 (140)4 ماه پیشبدون دیدگاه – داداش پانیذ اینجا رو کرده جنده خونه، در جریانی؟! درونش آشوبکده است… مانند انبار باروتی میماند که چیزی تا ترکیدنش نمانده… به این فکر نمیکند…
رمان مفت بر پارت ۲ 4.3 (160)4 ماه پیش۱ دیدگاه – به جا نیاوردم! دستش را مشت میکند و بغضش میگیرد… به خودش لعنتی میفرستد و چرا با اسم کوچک خودش را معرفی کرده بود؟! –…
رمان مفت بر پارت ۱ 4.2 (384)4 ماه پیش۳ دیدگاه – تو رو خدا نکن آقا… داداشام بفهمن میکشنم… پوزخند زنان بازوی نحیفش را میان پنجهاش میگیرد و اهمیتی به گریههای از ته دل دخترک نمیدهد.…