رمان مفت بر پارت ۱۵ 4.3 (164)

بدون دیدگاه
  #p46   برادرش سر تکان داده و از تخت دور می‌شود و او نگاهش را به بیرون می‌دوزد… آن بیرون، زنی توی خیابان از گردن مرد همراهش آویزان شده…

رمان مفت برپارت ۱۴ 4.4 (177)

۲ دیدگاه
  ــ #p43 〰〰〰〰〰〰〰 همانطور که ناخنش را با دندان می‌کند، نگاهش حروف را دنبال می‌کند. هیچ چیز از محتوای کتاب نمی‌فهمد و این روزها چندین بار به حاطر حواس…

رمان مفت برپارت 12 4.2 (393)

۴ دیدگاه
  #p38   〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰   – مرجان شوهرش برگشته، باید برگرده خیلی غصه می‌خورم.   اخم غلیظی میان ابروهایش می‌نشیند و میان حالت تهوعش، آبی سر می‌کشد. هرزه!   –…

رمان مفت بر پارت۹ 4.3 (142)

بدون دیدگاه
    #p28   اسنپ کمی دورتر از خانه‌شان توقف می‌کند و او دل پایین رفتن هم ندارد…   – کرایه رو پرداخت کردن خواهرم…   رانند فکر می‌کند به…

رمان مفت بر پارت ۸ 4.3 (158)

بدون دیدگاه
    چانه‌ی لرزان دخترک را نادیده می‌گیرد و بازویش را می‌چسبد   – شب هیجان انگیزی بود واست که!   – بهم چی زدین؟ مواد؟   پوزخند می‌زند و…

رمان مفت بر پارت ۷ 4.3 (149)

۱ دیدگاه
  p22   تماس قدیر را که قطع می‌کند دوباره سمت تخت قدم برمی‌دارد.   – هی! پاشو ببرمت خودت رو بشوری…   دخترک لخت است و غرق توی خون…

رمان مفت بر پارت ۶ 4.3 (162)

۱ دیدگاه
  p19   دخترک زیر تنش می‌لرزد… چه می‌خواهد را نمی‌داند فقط درون شکمش حجم بزرگی از داغیست و مغزش… متورم شده است.   دخترک به جای جواب ناله که…

رمان مفت بر پارت ۵ 4.4 (167)

۳ دیدگاه
  p15   نگاهش را به چهره‌ی بیبی فیس دخترک می‌دوزد و پوزخندش را جمع می‌کند… ماهور روسری‌اش را از روی سرش برمی‌دارد و چادرش را روی سرش می‌اندازد..  …

رمان مفت بر پارت ۴ 4.3 (147)

بدون دیدگاه
  p12   توجهی به جمله‌ی قدیر نمی‌کند، تماس را قطع می‌کند و مقابل یک داروخانه توقف می‌کند. مسئول داروخانه به محض صدای زنگوله‌ی بالا‌ی در، چرتش پاره می‌شود و…

رمان مفت بر پارت ۳ 4.3 (140)

بدون دیدگاه
      – داداش پانیذ اینجا رو کرده جنده خونه، در جریانی؟!   درونش آشوب‌کده است… مانند انبار باروتی می‌ماند که چیزی تا ترکیدنش نمانده… به این فکر نمی‌کند…

رمان مفت بر پارت ۲ 4.3 (160)

۱ دیدگاه
    – به جا نیاوردم!   دستش را مشت می‌کند و بغضش می‌گیرد… به خودش لعنتی می‌فرستد و چرا با اسم کوچک خودش را معرفی کرده بود؟!   –…

رمان مفت بر پارت ۱ 4.2 (384)

۳ دیدگاه
      – تو رو خدا نکن آقا… داداشام بفهمن می‌کشنم…   پوزخند زنان بازوی نحیفش را میان پنجه‌اش می‌گیرد و اهمیتی به گریه‌های از ته دل دخترک نمی‌دهد.…