p22
تماس قدیر را که قطع میکند دوباره سمت تخت قدم برمیدارد.
– هی! پاشو ببرمت خودت رو بشوری…
دخترک لخت است و غرق توی خون خودش…
با اوی شانزده ساله چه کرده بود؟!
با دخترک کم سن و سالی که بار اولش بود، چندین بار رابطه برقرار کرده بود..
کمک میکند بنشیند و دخترک بیحال گریه میکند…
– چی شده؟! کجام زخمه؟!
حتی نمیداند چه بلایی سرش آمده است…
حس میکند بین پایش را با چاقو برش دادهاند و کمرش و زیر دلش تیر میکشد.
بلندش که میکند، چند قطره خون روی پارکتها میچکد و کوروش فکش قفل میشود.
زانوان دخترک که خم میشود، به اجبار و با چهرهای جمع شده تنش را در آغوش میکشد…
– زر زر نکن…
همه چیز به هم ریخته بود…
قرار نبود بینشان معاشقه باشد، قرار نبود دخترک صبح روز بعدش، توی این حال و روز باشد و…
قرار نبود دلش بسوزد و تا این حد دلرحم باشد.
دخترک را با یک دست نگه میدارد و با دست دیگر دوش آب را باز میکند…
– حالت که اوکی شد گم میشی میری، حالیته؟!
دخترک زیر آب میلرزد و ناله میکند و کوروش دندانهایش را محکم روی هم میساید.
– بشور خودتو!
نگاهش گاهی سمت سینههای دخترک سر میخورد و دندانهایش بیشتر روی هم فشرده میشوند.
دخترک دستان لرزانش را سمت پاهایش میبرد و اشکش میچکد…
یادش میآید شب قبل و التماسهایش را…
دخترک توی ذهنش، با بیتابی میان بازوان مرد پیچ و تاب میخورد و پر از نیاز، موها و کمر مرد را چنگ میزند
عق میزند و کوروش عصبی صدایش را بالا میبرد
– بالا بیاری دندونات رو میفرستم شکمت!
#پارتبیستوسه
#p23
دخترک را مجبورش میکند خودش را بشوید و از سرویس بهداشتی خارج میشوند…
هقهای دخترک مخش را خط خطی میکند اما تا قدیر همراه یک دکتر برسد، تحملش میکند.
اتاق را عوض میکند تا دکتر وضعیت وحشتناک اتاق را نبیند و لباس خودش را تن دخترک میکند.
– تو بهم تجـ.اوز کردی!
– زر نزن گفتم.
ملحفه را روی تن دخترک میاندازد و انگشتش را مقابل نگاه اشکبار و سرخش میگیرد
– دیشب خودت خواستی باهام بـ.ـخوابی! پس اگه بفهمم زر اضافه زدی همه چی رو میذارم کف دست داداش مهرانت، اوکی؟
دخترک اما ناله میکند…
حس میکند مهرههای کمرش دارد از هم جدا میشود…
همه چیز را تکه پاره یادش میآمد…
دست خونی کوروش را به یاد داشت و حال بد خودش را…
قدیر دکتر را میآورد و خودش بیرون اتاق منتظر میماند…
دکتر با اخمهلیی در هم معاینهاش میکند و هر از چند گاهی پشت چشم برای کوروش نازک میکند.
– باید بیشتر مراقب خودت میبودی عروس خانوم…
– دخترک را میبیند که میلرزد و بیشتر اشک می.ریزد و جلو میرود
– چشه؟! این همه خون برای چیه؟!
– خونریزی داره، به خاطر رابطهی وحشیانه!
اخم میکند و میخواهد چیزی بگوید که دکتر اضافه میکند
– دچار پارگی وا..ژن شدن… اولین بارت بود دیگه عزیزم؟!
ماهور با گیجی تنها گریه میکند و کوروش جوابش را میدهد
– بله اولین بارش بود.
– باید از لوبریکانت استفاده میکردین… شما نمیدونستین اولین بارشونه؟! چرا…
میان جملهی دکتر میپرد
– خب این خونرویزی چی میشه؟! این طوری پیش بره که میمیره!
دکتر شوکه از بیاحساسی کوروش کمی نگاهش میکند و سپس خودکار و برگ ویزیتش را بیرون میآورد
– برای وا..ژنشون دارو و یکم هم ویتامین مینویسم، حتما تهیه کنید اگه خونریزیشون شدید بود حتما به بیمارستان مراجعه کنید. چیز جدی نیست به خاطر خشونت توی نزدیکیه.
#پارتبیستوچهار
#p24
دکتر که میرود، دخترک گریان و رنگ پریده را توی اتاق تنها میگذارد و از اتاق خارج میشود.
قدیر با دیدن او، دست از حرف زدن با دکتر میکشد و تند و تیز خودش را به او میرساند
– جریان چیه کوروش؟!
اخم میکند، نگاهی به نسخهی داروها میاندازد و پشیمان از تصمیمی که توی اتاق گرفته بود، رو به قدیر میگوید
– دکتر رو برسون…
و سپس خود دوباره وارد اتاق میشود.
مانتو و شلوار دخترک را از روی زمین برمیدارد و روی تخت پرت میکند
– بپوش…
دخترک بی نفس پاهایش را از شدت خونریزی جمع میکند
– میخواید چیکار کنید آقا؟!
اخمش، ابهت چهرهی مردانهاش، نگاه سیاه و وهم انگیزش توی دل دخترک را خالی میکند
– بپوش گفتم!
دست لرزان دخترک که جلو میآید، نگاه میگیرد و با فکی قفل شده سمت پنجره قدم برمیدارد…
هق های بی نفس دخترک مانند جیغ آهن زنگ زده میماند
– زر زر نکن.
سیگاری آتش میزند و تا دخترک لباسش را بپوشد، به آن سمت نمیچرخد و سیگارش که تمام میشود، فیلترش را از پنجره بیرون میاندازد.
– اره ازم خون میاد…
برمیگردد و دکمهی ابتدایی پیراهن مردانهاش را باز میکند
– دیشب اصلا به فکر بین پات نبودی چرا؟!
دردانهی موحدها، بیشتر بغضش میگیرد و شانزده سال بیشتر ندارد!
– من… من یادم نمیاد!
درب فندک استیلش را با صدا، باز و بسته میکند و پوزخند میزند
– ادا نیا بچه! همه چی یادته!
یکی به من یه بطری بنزین ویه فندک بده این کوروش بی….آتیش بزنم وااااااای بخدا که قلبم به درد میاد هربار این رمان رومیخونم کاش بعدازاون پارت اول دیگه نمیخوندمش