رمان هیلیر پارت 71 سال پیشبدون دیدگاه یه قابلمه سیاه، سه چهارتا قاشق و یه تابه و چند تا سیخ، یه ماگ خرکی، یه کتری که از بس دوده گرفته بود کامل سیاه…
رمان هیلیر پارت 61 سال پیشبدون دیدگاه چشمامو ریز کردم و با دقت بیشتری بهش نگاه کردم! نه اشتباه نمی کردم! واقعا یه کلبه جنگلی اون جا بود! یا شایدم نه! نمیدونم! شاید…
رمان هیلیر پارت 51 سال پیشبدون دیدگاه حالا همه چیز آماده بود، کسی نمی دونست امروز چه روز مهمی برای منه. هیچ کسی از اطرافیانم جز عادل خبر نداشت. حتی مامان و بابا…
رمان هیلیر پارت 41 سال پیشبدون دیدگاه خلاصه ماشینو پارک کردم جلوی فروشگاه و پریدم ازش بیرون. لامصب تاثیر الکل هنوز توی رفتارم بود و باعث شده بود بعضی از رفتارام…
رمان هیلیر پارت ۳1 سال پیشبدون دیدگاه اره بلاخره هر کسی یه جور زندگی می کرد. یکی رو انقدر بهش سخت می گرفتن و خونشو می کردن توی شیشه که دیوانه می شد و…
رمان هیلیر پارت ۲1 سال پیشبدون دیدگاه شونه ای بالا انداختم و بی خیال خیارو گرفتم جلوی دهنم و صدامو انداختم پس سرم: -آهویی دارم خوشگله. آهویی دارم خوشگله فرار کرده…
رمان هیلیر پارت ۱1 سال پیش۱ دیدگاه قصه دوتا دشمن خونی که وسط جنگل اتفاقی همسایه میشن و سایه هم دیگه رو با تیر می زنن. اما همه چیز تغییر می کنه وقتی رویین اتفاقی مست…