رمان هیلیر پارت 4

4.5
(31)

 

 

 

 

 

 

خلاصه ماشینو پارک کردم جلوی فروشگاه و پریدم ازش بیرون. لامصب تاثیر الکل هنوز توی رفتارم بود و باعث شده بود بعضی از رفتارام دست خودم نباشه، مثل همین بیرون پریدن از سانروف به جای مثل بچه آدم پیاده شدن!

 

یه آدامس قد لنگ کفش توی دهنم بود و هی بادش می کردم، یکم جلف بود ولی به نازنین تخمم!

 

یه سبد برداشتم و راه افتادم بین قفسه ها، البته هنوز خیلی از وسایلم استفاده نشده مونده بود اما یه سری مایحتاج دیگه لازم داشتم.

 

قدم زدن بین قفسه های فروشگاهو دوست داشتم، کلی برای خودم کصچرخ زدم و به معنای حقیقی کلمه آت و آشغال خریدم!

مثلا غذای ماهی! اخه بچه تو که یه جوجه تاحالا نگه نداشتی اخه ماهیت کجا بود!

 

الکل عملکرد ذهنمو کند، و سلولای خاکستری مغزم رو قهوه ای کرده بود.

 

دیگه می خواستم برم حساب کنم که سر راهم، بین یکی از قفسه ها یه پسره ایستاده بود و جدول غذایی ماکارونی رو نگاه می کرد!

 

سبدمو اروم زدم به سبدش، متوجه نشد و جوری اون ماکارونی رو گرفته بود دستش که انگار داره اورانیوم غنی سازی می کنه!

 

دیدم دور و برم کسی نیست، منم کرمم گرفته بود، این آقاهه هم همچین بگی نگی جذاب بود برای همین محکم کوبیدم به سبدش و گفتم:

 

-آقا برو کنار! کاندوم لیمو شیرین خریدم الان تلخ میشه!

 

 

 

پسره با چشمای درشت شده برگشت طرفم و متعجب نگاهم کرد، ای بابا!

بلند گفتم:

 

-گاریتو بکش کنار دیگه! عه! چی میخوای از جون اون ماکارونی؟ مرد که این قدر روی کالری مواد غذایی حساس نمیشه، مرد باید مثل گاو فقط بخوره!

 

و از کنارش رد شدم. نموندم ببینم چی زیر لب غرغر می کنه.

 

متصدی فروشگاه بعد از این که دمپایی ابری رو حساب کرد، قالب ژله رو هم زد توی سیستم دیگه سر منگنه جیبی نتونست خودشو نگه داره و زد زیر خنده!

منم با نیشخند فقط وسایلمو میذاشتم تو مشما! بذار بخندن. دنیا ارزش نداره بابا.

 

فردا میخواستم لایو بذارم و با قطعه جدیدم برقصم، نیاز داشتم به یکم بیخیال بودن.

قرار بود چند نفر از کله گنده های دیزنی بیان تو لایوم.

 

کامیل بهم خبر داده بود بعد از موفقیتم تو انیمیشن رویال پلازا حالا یکی از گزینه های دیزنی ام برای نوشتن آهنگ انیمیشن جدیدشون.

 

 

 

البته به شدت سکرت بود و قرار نبود من بدونم اونا توی لایوم حضور دارن، اما منم منابع خودمو داشتم.

 

اگه این قراردادو می بستم می شد سکوی پرشم! منتظر یه بهانه کوچیک بودم تا از ایران برم، اگر با دیزنی قرارداد می بستم دیگه کار تموم بود!

یه لحظه هم نمی موندم!

 

رویال پلازا اولین کار حرفه ای من بود، آهنگ سکانس پایانیش رو نوشتم و بر خلاف تصورم خیلی معروف شد!

 

حالا از دوستم توی آمریکا شنیده بودم دیزنی برای انیمیشن جدیدش دنبال آهنگ ساز می گرده و انگار the summer من توجهشونو جلب کرده.

 

من با اسم مستعار یه پیج رقص داشتم که توش با قطعه های خودم باله می رقصیدم و انگار اونا فهمیده بودن پیج مال منه. می خواستن چندتا از کارامو بشنون و احتمالا شرایط رو بسنجن و ببینن من تا چه حد حرفه ای ام!

 

توی پیجم، موقع رقص ماسک می زدم و نمیذاشتم کسی قیافه امو ببینه چون توی ایران رقصیدن یه دردسر بزرگ بود.

ولی اگر با دیزنی قرارداد می بستم دیگه نمی شد مخفیش کرد، همه چیز لو می رفت.

 

دوباره استرس گرفتم.. یک هفته بود می دونستم فردا چه خبره اما بازم نتونسته بودم این اتفاق بزرگو هضم کنم.

ماشینو رها کردم جلوی خونه.

به حدی استرس داشتم که حتی نفهمیده بودم چطوری خودمو رسوندم توی تاریکی جلوی خونه!

 

 

 

خریدارو گذاشتم همون جا توی ماشین، فردا صبح زود باید بیدار می شدم.

باید تا غروب لوکیشنو آماده می کردم.

عادل قرار بود بیاد ازم فیلم برداری کنه.

حسابی کار داشتم، و یه دنیا استرس!

 

خب اره من یه دختر 26 ساله ریقو و لوس بودم که لیسانی موسیقیشو گرفته، پیانو می زنه، آهنگ یه انیمیشن رو ساخته و منتخب ساخت آهنگای انیمیشن جدید دیزنیه!

 

همه چیز نا متعارف و شوخی شوخی بود!

باید می خوابیدم!

 

*

 

با لبخند گفتم:

 

-وای خدا، دارهذباد میاد! ویدیو من می ترکونه عادل! همه اون حریرا توی باد حرکت می کنن، خیلی فانتزی میشه…

 

عادل چشماشو توی حدقه چرخوند و گفت:

 

-تو از دو هفته قبل خوار و مادر هواشناسی رو انجام دادی دلیار. تا زنگ نزدی و مطمئن نشدی امروز حتما وزش باد داریم ولشون نکردی. کم مونده بود بری قرارداد ببندی که اگه امروز باد نیاد باید خسارت بدن.

 

با استرس زدم زیر خنده و نایلون بزرگ حریرا رو باز کردم.

 

راست می گفت، از وقتی فهمیده بودم قراره توی لایوم چه خبر باشه تصمیم گرفته بودم بترکونم.

یه دکور خیلی فانتزی طراحی کرده بودم، لباس مخصوص دوخته بودم و حتی قطعه پیانوم رو که قسمت اصلی بود ادیت کرده بودم و خیلی خفن تر شده بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه 4.2 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و همسایه‌ها رو جلب کرده و…

دانلود رمان ماهرخ 5 (3)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه و سپس دست و پنجه نرم…

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دانلود رمان اقدس پلنگ 4.1 (8)

بدون دیدگاه
  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر نامش مورد تمسخر قرار می گیره…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x