رمان هیلیر پارت ۳

4.8
(26)

 

 

 

اره بلاخره هر کسی یه جور زندگی می کرد.

یکی رو انقدر بهش سخت می گرفتن و خونشو می کردن توی شیشه که دیوانه می شد و سر میذاشت به بیابون.

 

یکی هم مثل من، از بس ولم کردن تو حال خودم و فقط به جای محبت پول ریختن تو کارتم که روانی شدم و زدم به دل جنگل! هه!

 

آهی کشیدم و خیره شدم به منظره رو به روم، تا چشم کار می کرد کوه پوشیده شده با درخت بود. رنگ سبز، مه خاکستری و رویایی و پرنده هایی که این طرف و اون طرف پرواز می کردن.

 

اگر وسط این ناکجا آباد مریض می شدم باید زنگ می زدم به دکتر شکیبا، کسی که توی نزدیک ترین شهر به این جا زندگی می کرد و حدود چهل و پنج دقیقه تا این جا راهش بود!

 

یکم خطرناک بود اما به ریسکش می ارزید.

هفته ای دو بار هم باید خودم می رفتم شهر، خودمو می رسوندم فرودگاه و سوار هواپیما می شدم می رفتم کیش!

اون جا یه شاگرد پنج ساله داشتم که دو سال بود زیر نظر خودم داشت پیانو یاد می گرفت.

وقتی از کیش برگشتم هم باید مایحتاج خونه رو می خریدم.

 

البته یه نفر هم بود که در مواقع اضطراری هر چی میخواستم بهش زنگ می زدم برام بیاره. اما حتی اونم نیم ساعت تا این جا فاصله داشت!

 

ولی درکل همه چیز رو جوری برنامه ریزی کرده بودم که کارم لنگ نمونه.

 

 

 

 

با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم، خوبیش این بود که آنتن گوشیم کوچک ترین مشکلی نداشت و اینترنت و همه چیز به بهترین شکل ممکن در اختیارم بود.

 

رفتم طرف گوشیم و با دیدن اسم ساشا، کسی که یه یک هفته ای بود عجیب روش کراش زده بودم هول شدم و زودی تماسو وصل کردم:

 

-الو؟

 

صدای دادش نیشخند نشوند روی لبم:

 

-الو و زهر مار! عادل چی میگه دلیار؟

 

با لبخند شروع کردم به لاس زدن:

 

-نمیدونم! چی میگه؟

 

دوباره داد زد:

 

-بیشعور اخر کار خودتو کردی؟ میدونی چقدر خطرناکه؟ اگه یه مزاحم پیدات کنه و بفهمه تو تنهایی میدونی چی میشه؟ اگه حیوونای وحشی بخوان بهت حمله کنن چی؟ اصل اگه یه…

 

با نهایت لذت به حرص خوردناش گوش دادم. این قدر این بچه جذاب بود و به حدی روش کراش بودم که از نگران شدنش کلی داشتم حال می کردم.

عوضی بودم دیگه!

کاریش نمی شد کرد.

اصلا کی بدش میومد به سلبریتی نگرانش بشه و داد قال کنه؟

 

 

 

 

پریدم وسط حرفش و گفتم:

 

-اگه یه نفر منو پیدا کنه و بفهمه تنهام که خوبه! دعوتش می کنم تو، باهم یه چایی میخوریم! جفتمون از تنهایی در میایم!

 

عصبی گفت:

 

-لاس نزن دلیار. من جدی ام!

 

پقی زدم زیر خنده و گفتم:

 

-بابا منم جدی ام! فکرشو بکن، یه مزاحم با چشمای خاکستری و هیکل توپ! دیگه چی باید از خدا بخوام؟ دعوتش می کنم تو خونه ام!

 

و انقدر شوت و از مرحله پرت بود که نفهمیده خودشو توصیف کردم! داد زد:

 

-همین الان ادرس اون خراب شده رو برام بفرست. همین الان دلیار.

 

نچی کردم و گفتم:

 

– ساری بیب! این جا یکم سکرته! اگه قرار بود به همه ادرس بدم که می موندم تهران.

 

با حرص گفت:

 

-میخوام ببینمت! همین الان.

 

غش غش خندیدم و گفتم:

 

-اقای سلبریتی نمی ترسی یه وقت طرفدارات با یه دختر ببیننت؟ منو میخوای چیکار؟

 

 

 

پریدم وسط حرفش و گفتم:

 

-اگه یه نفر منو پیدا کنه و بفهمه تنهام که خوبه! دعوتش می کنم تو، باهم یه چایی میخوریم! جفتمون از تنهایی در میایم!

 

عصبی گفت:

 

-لاس نزن دلیار. من جدی ام!

 

پقی زدم زیر خنده و گفتم:

 

-بابا منم جدی ام! فکرشو بکن، یه مزاحم با چشمای خاکستری و هیکل توپ! دیگه چی باید از خدا بخوام؟ دعوتش می کنم تو خونه ام!

 

و انقدر شوت و از مرحله پرت بود که نفهمیده خودشو توصیف کردم! داد زد:

 

-همین الان ادرس اون خراب شده رو برام بفرست. همین الان دلیار.

 

نچی کردم و گفتم:

 

– ساری بیب! این جا یکم سکرته! اگه قرار بود به همه ادرس بدم که می موندم تهران.

 

با حرص گفت:

 

-میخوام ببینمت! همین الان.

 

غش غش خندیدم و گفتم:

 

-اقای سلبریتی نمی ترسی یه وقت طرفدارات با یه دختر ببیننت؟ منو میخوای چیکار؟

 

 

 

 

خب این یه لاس کاملا دو طرفه بود، حتی اگه طرف مقابل تا حد مرگ نگران می بود:

 

-تو فکر کن دلم برای تنها دختر کوچولوی پیانیستی که میشناختم تنگ شده!

 

لبمو گزیدم، ته دلم قنج رفت با لبخند گفتم:

 

– دوشنبه میرم کیش.

 

منتظر بودم بگه منم میام. براش کاری نداشت بیاددکیش منو ببینه.

باید می دونستم حاضره به خاطرم برنامه هاشو بریزه بهم یا نه.

ساشا اما بی فوت وقت گفت:

 

-میام. میام و حسابتو می رسم دختر بد.

توروخدا حواست باشه، توی جنگل خیلیا ممکنه مثل تو زندگی بکنن، اما هیچ کدوماشون زن نیستن دلیار. حواست باشه خواهش میکنم. باشه؟

حواست به دلیار خانم پیانسیت ما هست؟

 

مثلا دوست داشتم بگه حواستدبه دلیار من هست؟

ولی می دونستم برای این حرف یکم زوده. برای همین بهش قول دادم:

 

-هیچ احد الناسی این جا نیست ساشا! اگه یه آدم این جا پیدا شد کل موهامو از ته می تراشم!

 

 

 

و خیلی طول نکشید که آرزو کنم ای کاش یاد می گرفتم نباید این قدر مطمئن قول بدم!

کاش می دونستم یه سیبو که بندازی بالا هزارتا چرخ می خوره تا برسه دوباره توی دستت!

یکی باید اینو بهم یاد می داد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سونامی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی…

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دانلود رمان قلب سوخته 4.3 (11)

بدون دیدگاه
      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه…

دانلود رمان مهکام 3.6 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به سالن زیبایی مهکام می ذاره! مهکام…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x