رمان لیلیان پارت ۱۸

بدون دیدگاه
    تا می‌خواهم جواب بدهم، پدر رو به من اشاره می‌کند که سکوت کنم و من می‌توانم خروج روح از تن لیلیان را حس کنم.   پدر می‌گوید:  …

رمان وارث دل پارت ۲۰

بدون دیدگاه
    صبح که‌ چشم هام رو باز کردم دیدم ارباب نیست. ملافه رو دور خودم پیچیدم و از جام بلند شدم.   دیشب اولین باری بود که از رابطه…

رمان رخنه پارت ۸۲

بدون دیدگاه
      من نمیتونستم با وجود حافظ راحت حرف بزنم. اصلا انگار حرفم نمی اومد و این بزرگ ترین مشکل رو برام ایجاد میکرد. سخت بود تا به حرف…

پارت 4رمان نیستی 1

۳ دیدگاه
روی زمین کشیده میشدم شاخ و برگ ها به سر و بدنم میخورد و بدنم و خراش میداد دست هام و جلوی صورتم گرفته بودم که صورتم زخمی نشه از…

رمان مادمازل پارت ۴۵

۴ دیدگاه
    لب گزیدم و سکوت کردم.نمیدونستم اگه همچین چیزی ازش بخوام اینجوری عصبانی میشه. حال ناخوش اون به منم منتقل شد.دیگه اون آدم شاد و سرخوش چنددقیقه پیش که…

رمان دروغ محض پارت 29

بدون دیدگاه
زبونمو آهسته توو دهنم چرخوندم و چیزی نگفتم ، بعد از یه خداحافظیِ مختصر ؛ گوشیو قطع کردم … . داشتم صبحونمو می خوردم که زنگ خونه ، ب صدا…

رمان وارث دل پارت ۱۹

بدون دیدگاه
    سرم رو پایین انداختم و لب زدم : -اقا خواستن بیرون نیام. خانم اخم غلیظی میکنه. -امیرسالار این حرف رو زد!!؟ -بله خانم. -خیلی بیخود کرده بیا بریم…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۰

۴ دیدگاه
با شنیدن صدای زنگ آیفون دست از جارو کشیدن بر میدارمو سمتش میرم…. _ کیه؟ چرخیدم طرفشو میگم: مامانته…. ابروهاش بالا میپره و میگه: مامانم!؟ _ آره خودشه… ولی نمیدونم…

رمان او_را پارت ۶۲🌸

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان_او_را …💗 #قسمت_شصت_دوم چنددقیقه صحبت کردیم و بلند شدیم. لحظه ی آخر دوباره زهرا رفت و سرش رو گذاشت رو تابوت ها، وقتی برگشت با لبخند گفت -اگر یه…

رمان لیلیان پارت ۱۷

۳ دیدگاه
    همچنان نگاهم می‌کند و می‌گوید:   – آخه یه چیزی بگو که بگنجه! شما سرکار خانوم، به وقتش شش هفت تای من رو خوب می‌جویی و می‌ذاری کنار…