رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۱

بدون دیدگاه
    من از این‌ که می خواست حق خودم رو با شرط و شروط بهم بده خسته شده بودم. دلم یه زندگی پر از ارامش می خواست. نه اینجا…

رمان سرمست پارت ۳۸

بدون دیدگاه
    با خنده چشم غره ای بهش رفتم.   از اون فضای تاریک بیرون اومدیم که مرد قد کوتاه اخمویی جلومون و گرفت. از لباس‌هاش مشخص بود که نگهبان…

رمان مادمازل مارت ۲۳

۳ دیدگاه
    مردد به ادکلنهای روی میز نگاه کردم و درنهایت اونی رو انتخاب کردم که بوی ملیحتر و دخترونه تری داشت. سرش رو فشار دادم و یکی دو پیس…

رمان ورطه دل پارت ۳۰

۵ دیدگاه
با نیمه تنه و شلوار ورزشی درحال ورزش بود با دیدن من لبخند می زندازجنس مادرشوهری ازآنهایی که چشم دیدنت را نداشت من این راباتمام پوست واستخوانم حس کردم:سلام عزیزم…لبخندی…

رمان او_را پارت چهل_چهارم☆

بدون دیدگاه
#او_را ⚘﷽⚘ #قسمت_چهل_چهارم -حاج آقا!!😳 بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم! حالت چهره ی اون یه جوری شده…

رمان ورطه دل پارت ۲۹

۲ دیدگاه
با نکلت می گویم:تیرداد…:خوبه که یادت اومد..نمی دونم چراهنوزهم آقای توکلی بامن چپه ولی من نمی خوام پروژه رو ازدست بدم بهش بگو این بهانه های الکی رو از سرش…

رمان گلامور پارت ۱۰

۲ دیدگاه
  دهانم همانند ماهی باز و بسته میشود   – نمیخواد ریختتو ببینه . مادرت زنگ زده به بابا سفارش کرده که کسی به تو چیزی نگه.   قطره‌های اشک…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۰

بدون دیدگاه
  بر عکس حرفش، کنارش نشستم. – مامانم از بچگی بهم یاد داده اونجوری غذا خوردن‌ گناه داره!   چشم هاش رو تنگ کرد و دستم رو گرفت بدون‌ در…

رمان سرمست پارت ۳۷

بدون دیدگاه
    مجبور شدم از ماشین پیاده بشم. حوصله راه رفتن نداشتم. انگار که حتی رمقی برام نمونده بود. با حضور ماهد کنارم سرمو بالا اوردم‌ – میشه بریم فقط…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۶۸

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون لبخندی زدمو گفتم _حالا تو ببین من جواب مثبت میدم بهت بعد این خطو نشونارو برام بکش ، رو برگردوندمو گفتم _ایشش،مردم شانس دارن ماهم شانس داریم…

رمان مادمازل پارت ۲۲

بدون دیدگاه
  مااهل گفتن این حرفها توروی پدرمون نبودیم.این کاری بود که راستین یکبار انجام داد و ما به خودمون قول داده بودیم تکرارش نکنیم.ولی حالا که پای دل و علاقه…

رمان گلامور پارت ۹

بدون دیدگاه
  با صدای بلندی میخندد و همانطور که تنم را به خودش می فشارد می گوید   -حسادت نکن کمند خانم ..   بی طاقت با تن صدای گرفته‌ای جواب…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۹

۲ دیدگاه
  لبم رو جوییدم. – مثلا چجوری؟   یک پاش روی زمین ضرب گرفت و متفکرانه نگاهم کرد. – در ازای این که آوا برای همیشه پیش من بمونه و…