رمان گلامور پارت ۹

4.3
(8)

 

با صدای بلندی میخندد و همانطور که تنم را به خودش می فشارد می گوید

 

-حسادت نکن کمند خانم ..

 

بی طاقت با تن صدای گرفته‌ای جواب میدهم

 

– نکردم .

 

دروغم زیادی واضح است انقدر که باز هم به خنده اش می اندازد

 

ثانیه ای تعلل میکند و بعد به ارامی می گوید

 

– مهم نیست.

 

با چشمانی پر شده نگاهش میکنم که ادامه میدهد

 

– اینکه دختر عمه‌ام چرا ناراحت میشه به من ربطی نداره .!

 

کودکانه تکرار میکنم

 

– یعنی اصلا اصلا برات مهم نیست؟

 

خنده‌اش را کنترل میکند و جوابم را میدهد

 

– نه بچه جون برام مهم نیست ..

 

با سر به چمدان پخش شده ام در وسط اتاق اشاره میکند

 

– برو بپوش دیگه الان عزیز فکر میکنه اوردمت اینجا راستی راستی حامله ات کنم .

 

از حرفی که میزند خون زیر پوستم میدود و گونه‌هایم رنگ میگیرد

 

بینی‌ام را می کشد و همانطور که فاصله میگیرد می گوید

 

– من پشت درم زود بپوش بیا.

 

لباس‌های داخل چمدانم را زیر و رو میکنم ..

حواسم سرجایش نیست ، اصلا نمیدانم دنبال چه می‌گردم ، حس خوبی ندارم ، افکار منفی راحتم نمیگذارند.

 

من احمق نبودم ، کودن نبودم این تغییر رفتار یهویی آن هم از طرف هامون برایم عجیب بود.

او را باور نداشتم .

 

بعد از آن جنجال صبح و رفتار چند دقیقه پیشش این مهربانی را نمیتوانستم بپذیرم .

 

مطمئن بودم

یقین داشتم که حاج همایون در این تغییر رفتار سهم پررنگی دارد.

 

تقه ای به در اتاق میخورد و صدایش زیر گوشم میپیچید

 

– تموم نشد؟

 

هول میشوم ، دنبال بهانه‌ای برای نرفتن میگردم که چشمم به بسته پد بهداشتی‌ام میخورد .

 

لب میگزم و از داخل چمدان برش میدارم.

 

از روی زمین بلند میشوم ، بسته‌اش را باز میکنم یکی از پدها را برمیدارم و به دستم میگیرم

 

میخواهم همه چیز طبیعی جلوه کند.

 

صورتم را بی حال میگیرم و به سمت در اتاق می روم.

 

دستگیره را پایین میکشم .

به محض باز شدن در به عقب برمیگردد

 

نگاهی به سر تا پایم می اندازد و با اخم میپرسد

 

– تو چرا هنوز حاضر نشدی؟

 

با تن صدای ضعیفی جواب میدهم

 

– نمیتونم بیام ..

 

– چرا داری مسخره بازی درمیاری کمند؟

 

ساعدش را میگیرم و به دنبال خودم داخل اتاق میکشم.

 

پد بهداشتی را پشت سرم قایم میکنم و با خجالت می گویم

 

– میخواستم بیام ولی..

 

– ولی چی؟

 

تن صدای عصبی‌اش باعث میشود تا سرم را بالا بگیرم

نگاهم را به چشمانش میدوزم و با لکنت می گویم

 

– حالـ.م خـ.وب نیست .

 

– همین الان ازت پرسیدم چته گفتی خوبم.

 

– دروغ گفتم..

 

اخم میکند دست می اندازد مچ دستم را میگیرد و میخواهد من را به سمت خودش بکشد که نگاهش به پد بهداشتی فشرده شده میان انگشتان دستم میخورد.

 

لحظه ای ماتش میبرد و بعد میپرسد

 

– پریود شدی؟

 

چشم از نگاه خیره‌اش میدزدم که ادامه میدهد

 

– خب چرا نمیگی بهم دختر ..!

 

– خجالت کشیدم .!

 

مچ دستم را رها میکند و با کمی تعلل میپرسد

 

– الان دلت درد میکنه؟

 

به تایید سر تکان میدهم که می گوید

 

– چیکار کنم؟ مسکن برات بیارم؟ حوله میخوای؟

 

رفتارش باز هم شوکه ام میکند انتظار داشتم از این پوسته خارج شود

به همان حالت قبل برگردد یک به درک بگوید و از اتاق بیرون رود.

 

جوابش را که نمیدهم دست زیر چانه ام میگذارد و مجبورم میکند تا نگاهش کنم

 

– مثل لبو شدی تو که ..

 

لب زیر دندان میکشم که ادامه میدهد

 

– زود نیست؟

 

متعجب میپرسم

 

– چی؟

 

– پریود شدنت رو میگم تو که سنی نداری.

 

این مرد حتی سن و سال من را در حد پریود شدن نمیداند بعد آن شب؟

 

سخت زمزمه میکنم

 

– من نوزده سالمه آقا هامون.

 

– زیادی ریزه‌ میزه‌ای بهت نمیخوره..مثل بچه‌ها میمونی.

 

پد بهداشتی را پشت سرم میبرم و دلخور با لحنی تلخ می گویم

 

– واسه همین اون شب به جون این بچه افتادی؟

 

اشک به چشمانم میدود و لب‌هایم می جنبد

 

– وقتی فحشم میدادی و تنم رو وحشیانه غارت میکردی به چشمت ریزه و میزه و بچه نبودم؟

 

چهره‌اش به کبودی میزند ،اما برایم اهمیتی ندارد ، حرف‌هایم را زده بودم ، عقده‌های آن شب هنوز هم سر دلم سنگینی میکرد.

 

این مرد با من بد تا کرده بود

بد سوزونده بود .

من برایش یک بچه به حساب می‌امدم اما آن شب حتی لحظه ای به بچه بودنم رحم نکرده بود.

 

 

قدم به عقب برمیدارم که صدای عربده‌اش اتاق را پر می کند

 

– گه تو اون شب تخمی که چماقش کردی مدام می‌کوبی فرق سر من ، بسه بابا ، دهنمو سرویس کردی گفتم که درستش میکنم .

 

لا به لای هق هق های خفه ام کسی به در می کوبد

 

– چیشده بابا؟

 

صدای حاج همایون رعشه به اندامم می اندازد .

 

هامون کلافه دست میان موهایش فرو میکند و جواب میدهد

 

– هیچی بابا ، چیزی نیست عروست داره یکم بدقلقی میکنه ، بهونه میگیره ..برو شما حلش میکنم.

 

صدای قدم‌های حاج همایون که بلند میشود سربرمی گرداند و خیره تماشایم میکند

 

– اعصاب نمیذاری که ، سوزنت گیر کرده رو اون شب کوفتی هی چپ و راست یه حیوون و وحشی میبندی به خیک ما .

 

جلو می اید ، دست پشت کمرم میگذارد و همانطور که تنم را به طرف خود می کشد می گوید

 

-گناه کردم با زنم با حلالم خوابیدم؟ باشه..قبول دارم تند رفتم ، باید مراعات میکردم ولی من مگه کف دستمو بو کرده بودم که دست نخورده‌ای ، خامی ، بی تجربه‌ای من فکر میکردم..

 

امان نمیدهم و جمله اش را کامل میکنم

 

– فکر میکردی یه دختر که شب به شب زیر داداشت جولون میداده رو بهت انداختن و تو..

 

ادامه حرفم با سیلی که با پشت دست به صورتم می کوبد ناتمام می ماند

 

گونه‌ام از ضرب دست سنگینش میسوزد و لبهایم به گزگز می افتد

– میدونی حق داری تقصیر خودمه نباید دل واسه ادم بی چاک و دهنی مثل تو میسوزوندم ، اشتباه کردم …منِ احمق گفتم بچه‌ای ، اینجا غریبه‌ای ، اون شب تند رفتم اذیتت کردم گناه داری یه فرصت دیگه بهت بدم ولی نه انگار به تو خوبی نیومده ظرفیتشو نداری ، هار میشی ..!

تمام شد

خوب و مهربان بودنش تنها به همان چند دقیقه ختم میشد .

همین را میخواستم که باز هم روی واقعیش را نشانم دهد .

نمیخواستم همانند این دوسال دل بسوزاند.

مهربانی از روی ترحمش را نمیخواستم.

 

هق هق گریه ام را در گلو خفه میکنم و می گویم

 

– حرف بدی زدم که جوش آوردی؟ مگه غیر از اینه؟ مگه همون شب خودت صدبار منو همخواب داداشت نکردی؟

 

پوزخندی حواله‌ام میکند و خیره در چشمانم می گوید

 

– میخوابیدی ، تویی که له له میزدی من بکشمت زیر خودم موقعیتش پیش میومد واسه هادی هم لنگ هوا میکردی فقط این وسط بدشانسی آوردی هادی آدم بکن در رویی نبوده.

 

تمام تنم از حرف‌هایش یخ میزند و ماهیچه درون سینه‌ام از تپش می افتد

 

نگاه سردش چشمان پر شده‌ام را نشانه میگیرد

 

– بابات ، حاج صادق

 

دستی به چانه‌اش میکشد و بی رحمانه ادامه میدهد

 

– داره میمیره ، نفسای آخرشه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x