رمان ورطه دل پارت ۲۹

2.7
(3)

با نکلت می گویم:تیرداد…:خوبه که یادت اومد..نمی دونم

چراهنوزهم آقای توکلی بامن چپه ولی من نمی خوام پروژه رو

ازدست بدم بهش بگو این بهانه های الکی رو از سرش بیرون

کنه…اخم هایم درهم می شود:چی دارید می گید؟

تیرداد:مقدار سرمایه گذاری شده همونقدریه که داخل

قردادبوده بیشتر نمی شه…هیچ چیز از حرف هایش نمی

فهمم:کدوم پروژه؟کیارش پروژه ای قبول نکرده…دوباره

صدای پوزخند دارش سوهان روحم می شود:نه مثل اینکه

شماهم از کارهای آقا کیارش بی خبرید…خدانگهدار…بوق

اشغال که می پیچد به خودم می آیم کیارش داشت چه می

کرد؟شماره حسان خان را می گیرم چند بوق بالاخره جواب

می دهد صدای سردش در گوشی می پیچد:الو..سلام…سعی

می کنم آرامش خودم را حفظ کنم:سلام حسان خان…بنظرم

در جای شلوغی است:گوش می دم دخترم…لب هایم را تر می

کنم:راستش می خواستم بپرسم که از کیارش خبر دارید؟و

اینکه موضوع پروژه امارات چیه؟مگه  کیارش پروژه جدید

قبول کرده؟نفسی عمیق می کشد:مگه خودش بهت نگفته؟

ایران نیست…خودش میاد برات توضیح می ده..کاری نداری

دخترم؟این حرفش یعنی حرف نزن:نه ممنون حسان خان

خدانگهدار…به طرف اتاقم می روم لباس هایم را می پوشم

سوییچ ماشین را از روی میز چنگ می زنم همانگونه که به

طرف در می روم خطاب به ندا می گویم:ندا من دارم می رم

خونه ارغوان مراقب آتنا باش من زود برمی گردم…نمی دانم

با چه سرعتی می رانم ولی سریع جلوی در عمارت توکلی ها می

رسم مربی ورزش ارغوان آمده بود و درسالن ورزش بودند..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
2 سال قبل

مثل همیشه عالی ♥️♥️🤍🤍

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x