رمان اردیبهشت پارت ۸۴2 سال پیش۱ دیدگاه آرام گونه اش رو از داخل دهانش گاز گرفت . چشم هاش دو دو می زد ، انگشتاش می لرزید … نمی خواست سر سوزنی فراز شک…
رمان اردیبهشت پارت ۸۳2 سال پیش۱ دیدگاه بلافاصله ته دلش خالی شد از گفتن این کلمه … ترسید که توهین بزرگی کرده باشه … ترسید به محسن بر بخوره … ولی وقتی محسن سرش…
رمان اردیبهشت پارت ۸۲2 سال پیش۳ دیدگاه همه جا در سکوت محض فرو رفته بود که پلک هاش تکونی خوردن … و بعد بیدار شد . سرش درد می کرد و هنوز هم منگ…
رمان اردیبهشت پارت ۸۱2 سال پیش۳ دیدگاه نمی دونست چه مرگشه … واقعاً نمی دونست ! ولی غمگین بود … خیلی غمگین ! قلبش توی سینه اش داشت آب می شد . انگار چیزی تموم…
رمان اردیبهشت پارت ۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه در لحظه ای ، جریان قوی برق انگار از تمام بدن آرام عبور کرد . وحشت زده خودش رو عقب کشید ، ولی نتونست زیاد دور بشه ……
رمان اردیبهشت پارت ۷۹2 سال پیش۴ دیدگاه صدای گریان ملی خانم پیچید توی گوشش : – الو آرام … خودتی مادر ؟ … الهی قربونت برم ! هق هق گریه اش … آرام…
رمان اردیبهشت پارت ۷۸2 سال پیش۲ دیدگاه صدای مجید … آرام حتی بیشتر رنگش پرید … باور نمی کرد ، ولی مجید دنبالش اومده بود ! دیگه خودش رو احساس نمی کرد … روحش…
رمان اردیبهشت پارت ۷۷2 سال پیش۲ دیدگاه دل توی دلش نبود … قلبش اینقدر تند می کوبید که می تونست صداش رو بشنوه . دست های مضطربش رو توی جیب های شلوارش پنهان کرد…
رمان اردیبهشت پارت ۷۶2 سال پیشبدون دیدگاه کیمیا نگران تر از قبل پرسید : – داری گریه می کنی ؟ آرام گفت : – نه ! و باز هق زد … !…
رمان اردیبهشت پارت۷۵2 سال پیش۹ دیدگاه آرام با علامت سر از فراز خواست بلند شه و پدرش رو بدرقه کنه … ولی نگاه سرد فراز … . هووفی کشید ، لیوان آب رو…
رمان اردیبهشت پارت ۷۴2 سال پیش۴ دیدگاه – دوست نداری نگاهی به هدیه ات بندازی ؟ …شاید خوشت اومد ازش ! آرام با وقار و زیبایی خاص خودش خم شد و جعبه ی مستطیلی…
رمان اردیبهشت پارت ۷۳2 سال پیش۲ دیدگاه *** بسته ی کاپوچینو رو توی ماگ سرامیکی ریخت و با آبجوش حل کرد . توی پیشدستی یک شکلات مارس و چند کوکی نارگیلی چید … بادیدن سطل…
رمان اردیبهشت پارت ۷۲3 سال پیش۱ دیدگاه آرام سعی کرد لبخند بزنه … ! … دکتر پرسید : – چند سالته عزیزم ؟ – بیست و سه سال ! – و چند…
رمان اردیبهشت پارت ۷۱3 سال پیش۳ دیدگاه فراز دستاشو دو طرف صورت اون گرفت و سرشو بالا آورد … آرام مجبور شد نگاه کنه به چشم های فراز … و انعکاس تصویر خودش رو در…
رمان اردیبهشت پارت ۷۰3 سال پیش۱ دیدگاه مچ هاشو از بند انگشتای فراز رها کرد و کف دستاشو جلوی صورتش گرفت و زار زد … برای خودش زار زد که اینقدر بدبخت بود و توی…