رمان اردیبهشت پارت آخر1 سال پیش9 دیدگاه – بچرخ این طرف ، خوشگلم ! میخوام گردنبند رو روی گردنت ببینم ! آرام چرخید به سمتش … فراز با لذت به درخشش الماس…
رمان اردیبهشت پارت ۱۴۳1 سال پیش3 دیدگاه بعد مچ دست آرام رو گرفت و ادامه داد : بیا بریم .بیا بریم تا دعوا نشده سرت و اونو پشت سرش کشید و از اتاق بیرون…
رمان اردیبهشت پارت ۱۴۲1 سال پیش1 دیدگاه جلو رفت و مقابل پاهای آرام زانو زد . – میدونی توی فکر بودم بزرگ ترین عروسی دنیا رو برات بگیرم ؟ … همه رو …
رمان اردیبهشت پارت ۱۴۱1 سال پیشبدون دیدگاه شده بود . در رو پشت سرش بست … و بعد گوشی رو دوباره کنار گوشش گذاشت ! – سلام ! چند ثانیه ای سکوت … و…
رمان اردیبهشت پارت ۱۴۰1 سال پیش5 دیدگاه آرام رو لمس می کرد … توی خلسه ی عجیبی بود ! حریص و وحشیانه عطرِ پرتقالِ لبهای آرام رو نفس کشید . –…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۹1 سال پیش2 دیدگاه آرام مکثی کرد و بعد از میون انبوه مژه های ریمل خورده اش نگاهی به فراز انداخت … بعد لبخند زد . بازی با کلمات ……
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۸1 سال پیش3 دیدگاه – ولش کن بره ! محسن چند لحظه چیزی نگفت … انگار درست مطمئن نبود چی شنیده ! پرسید : – چیکار کنم ؟!…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۷1 سال پیشبدون دیدگاه آرام نفس عمیق و اندوهباری کشید … بعد پاهاش رو جمع کرد توی بغلش و پیشونی دردمندش رو روی زانوهاش گذاشت . هجوم وحشیانه ی آدرنالینی که…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۶1 سال پیش2 دیدگاه – آقا کامران … حالتون خوبه ؟ … لطفاً جوابمو بدین ! هجوم اشک ها رو به دریچه های چشم هاش حس می کرد . به خودش…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۵1 سال پیشبدون دیدگاه انتظار شنیدن صداش … یک بوق خورد … دو بوق … سه بوق … تا بلاخره قطع شد ! پاسخی نشنید ! حالش حتی بدتر…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۴1 سال پیشبدون دیدگاه رو بالا برد و بی هدف یقه ی لباسش رو مرتب کرد … بعد باز ادامه داد : – هیچ کاری نکردم … حتی دوربینای مدار بسته…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۳1 سال پیشبدون دیدگاه تنها علاج دردهای آدم ، یک آدمِ دیگه است ! گفت … و بعد بدون اینکه دیگه چیزی بگه … در رو باز کرد و از حیاط…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۲1 سال پیش7 دیدگاه – چیزی گفته که بهت بر خورده ؟ ملی خانم به سرعت جواب داد : – نه ! کف دست هاشو روی هم سایید … بعد در نهایت…
رمان اردیبهشت پارت 1311 سال پیش1 دیدگاه و بعد مشغول خشک کردن استکانها شد . آرام گفت : – من شاید برم بیرون . در جریان باشید لطفاً … دیگه مهمونخونه نمیام . حوصله خداحافظی…
رمان اردیبهشت پارت 1301 سال پیش2 دیدگاه نمیزد ، مبادا اشکهایی که همه عمر نریخته بود از چشمانش سرازیر بشه . همین حاال هم غروری براش باقی نمونده بود … همین حالا هم به اندازه…