رمان دروغ محض پارت 8

آروم شروع به نوازش موهام کرد و در همون حین ، با آرامش کامل لب زد : _ آلماااا ، عزیزم … آروم باش فدات شم … . سرمو از…

رمان دروغ محض پارت 7

آیکان کات رو زد و رفتیم واسه ده دیقه استراحت … نگاهمو سراسر سالن چرخوندم … اون بازیگر جدیده ، روی پله ها نشسته بود و مشغول خوردن قهوش بود…

رمان دروغ محض پارت 6

با قدم های استوار داخل اومد و رو به روی آیکان ایستاد … ایکان با چشمایی که به وضوح می درخشیدن ، دستشو به طرفش گرفت و ذوق زده گفت…

رمان دروغ محض پارت 5

۶ دیدگاه
زیر نگاهای متعجب بقیه ی همکارا ، به سرعت از سالن بیرون زدم و به طرف ماشینم پا تند کردم … در سمت راننده رو وا کردم و زودی پریدم…

رمان دروغ محض پارت 4

۴ دیدگاه
ساندویچ هامونو خوردیم و از رو سکو اومدیم پایین … قدم زنان به طرف دریا حرکت کردیم ، موج هاش محکم خودشونو به صخره ها می کوبیدن … مَنو جورج…

رمان دروغ محض پارت 3

۲۱ دیدگاه
با شنیدن صدای کسی ، از بغل جورج در اومدم و نگاهمو به اطراف دوختم … ولی … ولی با دیدن آنا ، جیغ خفیفی کشیدم و به طرفش پا…

رمان دروغ محض پارت 2

۲۴ دیدگاه
هوفی کشیدم و سری واسه دور شدن این افکار مزخرف ازم ، تکون دادم … نگاهمو به ساعت دیواری دوختم ، ساعت نزدیکای چهار بود … . خمیازه ی بلندی…

رمان دروغ محض پارت 1

۷۷ دیدگاه
… به نام خدا … همیشه دوستت دارم ، نقطه ته قلب ♡ … . 🍃 رمان : ” دروغ محض ” 🍃 نویسنده : # سارا_نوروزی ژانر ها :…