رمان دروغ محض پارت 37

۱ دیدگاه
&& امیرعلی && _ متاسفانه امکان مرگشون زیاده.. با بهت لب وا کردم : + یعنی..یعنی دیر و زود می میره؟! … دکتر آروم به نشونه ی آره سری تکون…

رمان دروغ محض پارت 36

۳ دیدگاه
به خودم اومدم و از رو زمین پا شدم ، با بوسیدن دستش از پیشش گذشتم و وارد آشپزخونه شدم؛شروع کردم ب خورد کردن سبزیا ، میخواستم سوپ درست کنم…

رمان دروغ محض پارت 35

۱ دیدگاه
بعد از چند لحظه ، آروم سرمو کشیدم عقب و بهش زل زدم.. موهامو از توو صورتم کنار زد و آروم گفت : _ خوبی فرشته؟؟ اوهوم توو گلویی گفتم…

رمان دروغ محض پارت 34

۲ دیدگاه
… چند ماه بعد … رو به روی آیینه وایسادم ، شیمی درمانیمو شروع کردن تا هرچه زودتر بتونن پیوند مغز استخوان رو انجام بدن.. آهی کشیدم که چند تقه…

رمان دروغ محض پارت 33

۱ دیدگاه
امیرعلی پول تاکسی رو حساب کرد و سینا هم در عمارت رو باز کرد.. داخل عمارت شدم و شروع به آنالیز کردن حیاط بزرگش کردم؛نفس عمیقی کشیدم … بوی گل…

رمان دروغ محض پارت 32

بدون دیدگاه
حرصی نگاش کردم که بی توجه بهم ، گذاشت رفت.. پوفی کشیدم و با یه ” ببخشید ” خطاب به سینا ، از جام پا شدم و دنبال امیرعلی راه…

رمان دروغ محض پارت 31

۲ دیدگاه
آروم به سمت تختم حرکت کردم و روش ولو شدم.. ساعد دستمو گذاشتم رو چشام و بستمشون؛یه چند دیقه بیشتر نگذشته بود که چند تقه به در برخورد کرد ،…

رمان دروغ محض پارت 30

بدون دیدگاه
چند تا بلیط گرفت سمتم و با لبخند ، لب زد : _ ایناعم بلیطای سفرمون به ایران!. لبخند محوی زدم و ازش گرفتمشون ، تاریخشون برا یه هفته ی…

رمان دروغ محض پارت 29

بدون دیدگاه
زبونمو آهسته توو دهنم چرخوندم و چیزی نگفتم ، بعد از یه خداحافظیِ مختصر ؛ گوشیو قطع کردم … . داشتم صبحونمو می خوردم که زنگ خونه ، ب صدا…

رمان دروغ محض پارت 28

بدون دیدگاه
توو فکر همین چیزا بودم که کم کم چشام گرم شد و ب خواب عمیقی فرو رفتم.. && امیر علی && تماسو قطع کردم و گوشیو با عصبانیت پرت کردم…

رمان دروغ محض پارت 27

بدون دیدگاه
چشامو ریز کردم و مات زده ، به چشاش زل زدم.. * * * * سرمو به شونش تکیه دادم و آروم چشامو بستم؛امروز حرفایی رو شنیده بودم گه باورش…

رمان دروغ محض پارت 26

بدون دیدگاه
ریز لبخندی زد و فشار ریزی به دستام ، وارد کرد : _ یه زمانی.. یه زن و مرد ایرانی؛تصمیم به ازدواج میگیرن!. این در حالی بوده که خونواده هاشون…

رمان دروغ محض پارت 25

۲ دیدگاه
* * * * توو خونه مشغول استراحت بودم که همون لحظه گوشیم زنگ خورد ، ور داشتمش و به صفحش زل زدم.. شماره نآشناس بود ! … . اخم…

رمان دروغ محض پارت 24

۲ دیدگاه
بعد از تموم شدن حرفام ، نفس عمیقی کشیدم و ساکت بهش زل زدم.. آروم سرشو چند بار تکون داد و با کمی مکث ، لب زد : _ که…