رمان دروغ محض پارت 36

4
(9)

به خودم اومدم و از رو زمین پا شدم ، با بوسیدن دستش از پیشش گذشتم و وارد آشپزخونه شدم؛شروع کردم ب خورد کردن سبزیا ، میخواستم سوپ درست کنم !..
بعد از درست کردن غذام؛از آشپزخونه بیرون زدم و رفتم پیش عمه ، دسته های ویلچرشو گرفتم و بردمش رو ب روی تلویزیون؛برنامه ی مورد علاقشو زدم و گذاشتم پخش شه ، خدمم کنارش نشستم و باهاش فیلم نیگا کردم..
بعد از تموم شدن فیلم بردمش توو حیاط؛همونطور که باغچه رو آب میدادم ، شروع کردم باهاش حرف زدن :

+ میدونی عمه جون..
اوایلی ک امیرعلی اومده بود توو اداره ی پلیس ، راستش خیلی ازش متنفر بودم …
با خدم میگفتم عامل جدا شدنم از جورجِ..
ولی … ولی ب خدم ک اومدم دیدم یه دل نه صد دل عاشقش شدم..

خنده ی کوتاهی کردم و حین نوازش گلبرگ یکی از گل ها ، متفکر ادامه دادم :

+ عمه..
پسرت عاشقم کرد و دلمو بُرد..
هیچوقت فکرشم نمی کردم یه روزی اینقدر عاشقش بشم !..
خیلی عجیبه؛

سرمو برگردوندم سمتش و خیره بهش ، لب وا کردم :

+نه؟؟

لبخندی گوشه ی لباش شکل گرفت ، خوشحال بودم..
خوشحال بودم که تونسته بودم یه لبخندِ حتی کوچیک؛روو لباش به وجود بیارم … .

* * * *

_ اینکارا بی فایده س ، دکترا گفتن خووب نمیشه !..

حین وا کردن کش موهام؛معمولی لب زدم :

+ واسم مهم نیس..
من میخوام ازش مراقبت کنم …

با خستگی و درموندگی ، روی تخت نشست و لب زد :

_ چرا آخه؟؟

برگشتم سمتش و تند تند لب زدم :

+ چون عممه ، چون مادر کسیه که چشاش دلمو برده..
صرفا چون مادرته !..
اگه اون نمی بود ، تویی هم الان نمی بودی..
اگه مراقبتای اون نمی بود؛تو الان همچین هیکلی نمی داشتی..
شب زنده داریاشو فراموش کردی امیرعلی ، هومم؟؟

کلافه هوفی کشید و بی حوصله با تکون دادن سرسری سرش ، گفت :

_ خیله خب بابا..
قانع شدم؛

دستاشو وا کرد و با دلتنگی ادامه داد :

_ این چند روز یه بار نتونستم بغل بگیرمت..
بیا اینجا ببینم !..

لبخند محوی زدم و به سمتش پرواز کردم..

* * * *

داشتم غذا می پختم که یهو سرفم گرفت؛زودی یه دستمال گرفتم جلو دهنم ، وقتی بعد از چند لحظه دستمالو عقب گرفتم؛خون زیادی رو دستمال دیدم..
با بهت به دستمال خیره شدم ، مثه اینکه سرطانم وخیم شده..
این چند روز کلا درگیر عمه زهرا بودم و اصن به خودم رسیدگی نکردم !..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
(:harlot:) ‌
1 سال قبل

نمیره مشنگ؟!😐💔

(:harlot:) ‌
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
1 سال قبل

:/دهنتو…

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x