رمان پسرخاله پارت 484 سال پیش۳۱ دیدگاه درحالی که همچنان با سر خمیده به خوردن غداش ادامه میداد گفت: -دقیقا…حالا گمشو برو… اونقدر ازم عصبانی بود که چشم دیدنم رو هم نداشت و با چنین…
رمان پسرخاله پارت 474 سال پیش۳۱ دیدگاه یاسین همیشه بهم میگفت سوگند اونقدر خودپسند و خود شیفته اس که هرکسی رو لایق دوستی باخودش نمیدونه خصوصا اگه از نظر مالی همسطح و هم لول خودش نباشه.…
رمان پسرخاله پارت 464 سال پیش۳۲ دیدگاه دستهام رو تو جیبهای مانتوم فرو بردم و از درب های بزرگ و باز و کناررفته ی دانشگاه رد شدم و رفتم داخل. قدم زنان جلو و جلوتر…
رمان پسرخاله پارت 454 سال پیش۴۷ دیدگاه پامو که بیرون گذاشتم، چشمم که به دونه های برفی که آهسته و آروم رو تن زمین فرود میومد افتاد لبخند ملیحی روی صورت گرفته ام نشست. قدم زنان…
رمان پسرخاله پارت 444 سال پیش۲۶ دیدگاه اصلا روی رو به رو شدن با یاسین رو نداشتم.اصلا … تیکه موز توی دهنمو به زور قورت دادم و نصف دیگه موز رو انداختم تو بشقاب و…
رمان پسرخاله پارت 434 سال پیش۹ دیدگاه بدترین قسمت پایین رفتن و یا کلا بیرون اومدن از اتاق رو به رو شدن با یاسین بود برای همین وقتی سالن پایین و توی دورهمی ندیدمش حس…
رمان پسرخاله پارت 424 سال پیش۱۶ دیدگاه هاج و واج، متحیر و شوکه سرم رو به سمت یاسین برگردوندم و بهش خیره شدم… حرفهای یاسین اونقدر برام جدید بود و تازگی داشت که تقریبا شوکه…
رمان پسرخاله پارت 414 سال پیش۲۸ دیدگاه وای که دلم میخواست زمین دهن وا بکنه و منو ببلعه. همه چیز خراب شد اونم با ورود یهویی و بیخبرانه ی یاسینی که اصلا نمیدونستیم کی و…
رمان پسرخاله پارت 404 سال پیش۲۳ دیدگاه بی هوا و خیلی غیر منتظره صدای داد یاسین چهار ستون خونه رو لرزوند: -بلند شو اون لباسای لعنتیتو بپوش کثاااافت….. با سرعتی که برای خودمونم باور نکردنی…
رمان پسرخاله پارت 394 سال پیش۴۶ دیدگاه چرخی توی خیابونا زد تا واسه اولینبار تو دوران دوستیمون ما هم یه همچین چیزایی رو باهم تجربه کنیم. حالا دیگه خیلی ازش عصبانی نبودم.اصلا مگه میشد آدم…
رمان پسرخاله پارت 384 سال پیش۱۸ دیدگاه بی حوصله بودم چون تحت تاثیر رفتار بهراد، حوصله ی هیچکس و هیچ چیزی رو نداشتم. رو به روی آینه نشستم و موهامو فرق وسط زدم.اول مرطوب کننده…
رمان پسرخاله پارت 374 سال پیش۶ دیدگاه از ماشین پیاده شدم و قدم زنان سمت خونه رفتم. یاسین بیچاره ترجیح داده بود تو کوچه یه قدم رویی بره تا فاصله ی بین ورودمون به خونه…
رمان پسرخاله پارت 364 سال پیش۱۸ دیدگاه بعداز تموم شدن کلاس بگو و بخند کنان از کلاس زدیم بیرون. صمیمت من و سوگند برای خیلی از بچه ها همه جوره جای تعجب داشت و من میذاشتمش…
رمان پسرخاله پارت 354 سال پیش۴ دیدگاه رو نیمکت نشستم و کوله پشتی و کیف دوربینم رو با احتیاط کنارهم گذاشتم. نگاهم رو اطراف به گردش دراومد. اکثرا یا اکیپی کنار هم بودن و یا چندنقری…
رمان پسرخاله پارت 344 سال پیش۴ دیدگاه خیلی راحت و ریلکس دراز کشید و بعد هم با آرامش جواب داد: -نترس! نمیتونه بالا بیاد! هرچند اون خیلی ریلکس و راحت بود اما من کمی مضطرب…