یاسین همیشه بهم میگفت سوگند اونقدر خودپسند و خود شیفته اس که هرکسی رو لایق دوستی باخودش نمیدونه خصوصا اگه از نظر مالی همسطح و هم لول خودش نباشه.
سرمو با منتهای تاسف تکون دادم.
این تاسف بابت دوست پنداشتن کسی بود که از صدتا دشمن واسه من دشمنتر از آب در اومد گفتم:
-تو میتونستی به من بگی…میتونستی حقیقت رو بگی تا من بیشتر از این فریبش رو نخورم و بهش وابسته نشم…تو مثلا رفیق بودی؟ تو هیچی نبودی! هیچی…تو یه آدم دروغگوی لعنتی بودی که هم خدارو میخواستی هم خرما رو…
یه نفر که واسه رسیدن به اون چیزی که خودش میخواد حاضر شد به احساسات هرکسی آسیب برسونه….هردوتاتون برید به جهنم…هم تو هم اون بهراد آشغال….
از کنارش رد شدم و راه افتادم سمت ساختمون کلاسها.
دیگه نمیخواستم فریب این دوستی های توزرد رو بخورم. فریب یه آدم پفیوز.
دنبالم اومد و از پشت سر گفت:
-تو خیلی خودخواهی…اینکه بهراد تورو دوست نداشت اما عاشق من بود به من چه ربطی داشت آخه هان!؟
ایستادم چون فکر کردم داره بهم توهین میکنه.
تند تند نفس میکشیدم و تو سرم دنبال جوابی میگشتم که محکم بکوبونپ تو صورتش.
نفس عمیقی کشیدم و یعد سرمو به سمتش برگردوندم و گفتم:
-منو دوست نداشت !؟ هه..لیاقتمو نداشت.آوما تصولا همیشه میرن دنیال لیاقتشون. اون هم با من بود هم تو…پس فکر کنم وضعیت تو اسفناکتره…نه یاسین دوست داشت نه حتی بهراد عشقش صادقانه بود که اگه بود با منم نمی پرید!
رو برگردوندم و با قدمهای سریع به راه افتادم.
این اتفاقها باعث شده بود دیگه از زندگیم هیچ لذتی نبرم.
حس بدی نسبت به تمام آدمای اطرافم داشتم.احساس میکردم همشون آدمهایی با نیتهای کثیفی هستن!
در کلاس رو باز کردم و رفتم داخل.
روی یکی از صندلی ها نشستم و دستهامو گذاشتم رو دسته ی صندلی و رفتم تو فکر.
چقدر حس تنها بودن بهم دست داده بود.
جس اینوه هیچ کس و هیچ دوستی ندارم.
تمام کلاسها همون قدر مزخرف واسم گذشتن.
همش تو فکر بود.وروغ بود اگه میگفتم واسم اهمیت ندارن.این ضربه ی احساسی رو چطور میشد زه این سادگیا فراموش کرد خصوصا اینکه حالا حتی یاسین رو هم دیگه نداشتم اونم به عنوان همون پسر خاله!
وقت ناهار که شد از ساختمون دانشگاه زدم بیرون
و قدم زنان سمت سلف رفتم.
برف یکم شدیدتر شده بودولی خیلی ها حتی از شدت گرقتنش هم خوشحال بودن….
و من به این نتیجه رسیدم تو هر هوایی میشداز زندگی و لحظات لذت برد اگه خوشحال باشی.
اگه دور و اطرافیانت کاری کنن نسبت یه خودت حس خوبی داشته باشی!
پالتوی تنم رو قبل از ورود یه سلف تکوندم و بعد رفتم داخل.
دونه های سفید برف نشسته رو شونه ام رو کنار زدم و سر صف ناهار ایستادم.
خیلی شلوغ نبود.
دستهامو تو جیب لباس تنم فرو بردم و ازهمین حالا به دنبال یه جای خالی گشتم.
یاسین برخلاف همیشه تک و تنها پشت میزی خلوت مشسته بود و غذا میخورد.
اونقدر کلافه بود که حتی نمیخواست رفقاش هم دور و برش باشن.
نوبت من که رسید فورا غذامو گرفتم و قدم زنان به سنت یاسین رفتم.
چقدر این بشر منو نصیحت کرد.
چقدر گفت پسرا همشون صادق نیستن.چقدر راجب خیلی موردها به من تذکر داد.
لعنت به من !
چندقدمیش ایستادم و بهش خیره شدم.جرات نداشتم بهش نگاه کنم یا برم سمتش.
نوشابه اش رو برداشت و چند قلپش رو خورد و دویاره به خوردن ناهارش ادامه داد.
تردید رو کنار گذاشتم.
نفس عمیقی کشیدم و بعد رفتم سمتش و رو به روش نشستم.
خیلی آروم سرش رو بالا گرفت و گفت:
-اینهمه جا…واسه چی اینجا نشستی!؟
ظرف غذایی که دو طرفش رو تو دست گرفته بودم گذاشتم رو میز و بعد مظلومانه نگاهش کردم و گفتم:
-میشه یکم با من مهربونتر باشی !؟
ابرو درهم گره زد و بعد چنگالش رو توی تیکه ترشی کنج ظرف فرو برد و گفت؛
-نه.جمع کن از اینجا برو ریختتو نبینم…
غمگین سرمو پایین انداختم و لبهامو روهم فشردم و با مظلومیت گفتم:
-اینقدر از من بدت میاد که حتی نمیخوای چشمت بهم بیفته!؟
درحالی که همچنان با سر خمیده به خوردن غذاش ادامه میداد گفت؛
-دقیقا…حالا گمشو برو…
همین !!؟
یعنی رفت تا هفته ی دیگه؟؟
اخه چرااا انقد کم چرا
ادمین فک نمیکنی یکم پارته کوتاهی بود😐😕
من نویسنده نیستما
بعد از چند روز همین یزره پارت
چطور دلت میاد
ووواااای خدددااااا منو بنجات😂😂
پارت قبلی گفتم حتما کلاساش که تموم میشه پارت هم تموم میشه. زهیییی خیییالللل ببباااطططلل. یادم رفت وعده ناهارو حساب نکردم😂😂
نویسنده جان همینطور ادامه بده در هر پارت به هنرنماییهات اضافه میشه عزیزم.ببین گلم، خوشگلم، عزیز دلم شما که نویسنده ای که البته نمیدونم با چه اعتماد به نفسی نویسنده شدی باید بدونی که هر پارت باید یه مفهومی داشته باشه یعنی به جایی برسه شما ۴ خط هم که مینوسی باید تا یه جایی و به یه نتیجه ای برسی. واقعا برای اینجور نویسنده ها که حتی اصول نوشتن ندارن باید متاسف بود.
شدید موافقم
ببین نویسنده عزیز دارم به این تنیجه میرسم ادامشو نخونم اخه چرا یکم بیشتر حداقل نمیخوای بنویسی ننویس پارت رو زودتر بزار ای بابا
وای خدا منو زنده نگه دار هنوز ناهارن کو تا شامممممممم؟فک کنم اینجوری پیش بره فردای اینا بشه ازدواجشون چون امروزشون تا فردا۲۰ پارت میکشه🤣🤣🤣🤣بابا یکم لاقل تند تند پارت بذار
خیلی کم بود
شوخی جالبی بود 😂😄😄😄😄😄😄😄😄😆😆😆😆😆
عالیه
ولی پارت کم بود
خیلی مرسی والا چقدر زیاد بود خسته شدم تا خوندم😑
بازم ممنون😌
من چشم درد کووووور شدم
اه ینی چی هرسایتی میری هر رمانی ک میخونی همین اوضاعه 😑
ووواااای خدددااااا منو بنجات 😭😭
با خودم گفتم حداقل توی این پارت وقتی که کلاساش تموم شد پارتم تموم شده. اما مث اینکه محاسباتم بهم ریخت و یادم رفته بود وعده ناهار رو حساب کنم😂😂
نویسنده گلم همینطوری ادامه بده که در هر پارت به هنر نماییهات بیشتر اضافه میشه گلم😂😂
شما که مثلا نویسنده ای بخوای یه پاراگراف هم بنویسی باید یه نتیجه ای داشته باشه و مارو به یه جایی برسونه البته مغز شما هم تا همین دو خط خیلی زحمت کشیده و خب بیشتر از این نکشیده. من نمیدونم بعضیا با چه اعتماد به نفسی اسم خودشونو میزارن نویسنده و وقتی نمیتونن با نظم باشن و به موقع پارت گذاری کنن چرا رمانو آنلاین میکنن. البته معلومه که اسکل کردن مردم خیلی به مزاقتون خوش میاد😠😠
😑👌👌
یعنی دوست دارم خفت کنم نویسنده 😤😤
واقعا نظرات ما برات مهم نیست ؟
ایشون اگه به نظرات ما زره ای اهمیت میداد اینجورس خودشو به سالاکی و آبتال بودن نمیزد دِلی
ایشون اگه به نظرات ما زره ای اهمیت میداد اینجوری خودشو به سالاکی و آبتال بودن نمیزد دِلی
یعنی چه من گریم گرفت الانه که گریه کنم خیلی خیلی کمه اینجوری نمیشه نویسنده جان توروخدا بیشتربذار جان عمت
😑😑😑😑 هیج حرفی ندارم بزنم در این مورد
نویسنده محترم رمانت عالیه ولی تو سه تا مشکل خیلی خیلی بزرگ داری اولیش به نظر مخاطبات اهمست نمیدی و این تورو یه نویسنده خودخواه احمق جلوه میده دومیش املات افتضاح به تایپ کردنت دقت کن و سومیش پارتات خیلی کمه و این باعث میشه مخاطب رمانت بی نهایت کم بشه حتی ممکن صفر بشه با این کارت برا خودت اشکارا فحش میخری فقط، بازم میگم ادم باش شخصیت داشته باش
ادمین میشه لطفا شما به نویسنده بگین پارتاشو طولانی تر کنه
سلام
عزیزان من نویسنده هستم لطفا توهین نکنین
منو درک کنین یکم میخواستم به شما بگم که این رمان رو دیگه نمیخوام ادامه بدم وتا این پارت هم همانطور که دید خیلی کم بود چون به دلیل مشکلات شخصی نمی تونم بنویسم
ایشالا بقیه رمان ها رو دنبال کنید ممنونم واقعا لطفا اینقدر فحش ندین به من گناه من چیه نخواستم رمانم رو ادامه بدم رمان خودم هست به خودم ربط داره اینقدر هم تو شخصی من پیام ندید متشکرم.
سلام نویسنده جون درسته که شما مشکلات شخصی داری و شاید نتونی بیشتر از این پارت بزاری ولی نمیتونی بگی رمان مال منه و به هیچ کس مربوط نیست. اگه به هیچ کس مربوط نیست پس برای کی پارت میزاری؟ اگه مال خودته برو برای خودت بنویس. بالاخره ما هم وقت خودمونو بخاطر رمان های شما میزاریم چون دوسشون داریم و امید داریم به شما نویسنده ها که برای وقت ما ارزش قائل باشین و به نظراتمون توجه کنین. اگه شما منظم باشین و به موقع پارت بزارین ما هیچ مشکلی با شما نداریم و خیلی هم ازت ممنونیم.و در مورد ادامه ندادن رمان بهتره بگم اگه اینکارو بکنی هم وقت ما و خودت رو از بین بردی و هم شخصیت خودت و مارو زیر سوال میبری.مثل یه جعبه میمونه که ظاهر خوشگلی داره اما وقتی درش رو باز میکنی پوچ و توخالیه. پس لطفا اگه حداقل نمیتونین به هر دلیلی رمان رو به موقع پارت گذاری کنین لطفا رمان رو آنلاین نکنین تا یه ایل آدم الاف شما بشن.
من اوایل غر می زدم سر اینکه چرا اینقد دیر به دیر پارت میزارن ولی الان که خودم هم کم کار شدم تو پارت گذاشتن بخاطر اتفاقات دور و اطرافم نویسنده رو درک می کنم
البته بنظر من آدم باید اینقدر بنویسه که اگه یه روز حالش خوب نبود و ننوشت خواننده ها اعتراض نکنن
خب مدریریت بحران ما ایرانیا چندان خوب نیس 😅
بهر حال اینکه سر یه تایم مشخص هرچند کم پارت میذاره نویسنده ازش ممنونم واقعا چون بهمون احترام میزارع
ادمین توروخدا ب نویسنده بگو بیشتره بنویسه بابا خسته شدیمچ وضعشه اخه😫
بابا چه وضعشه این جوری رمان خوندن حال نمیده نویسنده جان رماانت خوبه یه ذره ه فکر ما خوانندگان همم باش
بابا گیر اوردی ت رو خدا حداقل زودتر پارتو بزارین و نگین که من نویسنده نیستم و فلانه ادمین چون شما میتونین نظرات ما رو به نویسنده انتقال بدین ..واقعا دارم دیوونه میشم بابا اینا تا ۵ پارت دیگه فک کنم این روزشون تموم بشه دوباره ۱۰ پارت یه روز جدید 😏😏برم با نوه هام بیام بخونم ؟ 😤😤😒
سلام
سایت رمان دونی مشکلی داره؟؟؟؟
یا گوشی من مشکل داره؟😐
بالا نمیاد سایت
اووو نه بابا ایولا نویسنده خوشمون اومددد دست مریزاد ما به سلف فکرر نکرده بودیم😂😂😂😂😂اصلان عشق میکنم با اصول نوشتن نویسنده اینقدر پایدار به دوخط نوشتن ندیده بودم👏👏👏👏👏👏
ایشلا رمان تا دو سه ساله دیگه ادامه داره😉
یا ننویس یا مینویسی طوری بنویس که به طرف مقابلت بر نخور نویسنده جون مارو چی فرض کردی 😬
یکم بیشتر به هیچ جا برنمیخوره عزیززم
خانم یا اقای نویسنده یکم خجالت بکشید ما با عشق رمان شمارو میخونیم بعد دختره میره سر کلاس زنگ تفریح میشه میرن نهار بخورن رمان تموم میشه این چه وضعشه