رمان طالع ترنج پارت ۸۳
وقتی دست گرم فراز روی شکمش حرکت میکرد همان درد کمی را هم که داشت از یاد میبرد. باید به خودش اعتراف میکرد که از گرمای دست فراز روی بدنش خوشش آمده و حالا که بهانه دست او
وقتی دست گرم فراز روی شکمش حرکت میکرد همان درد کمی را هم که داشت از یاد میبرد. باید به خودش اعتراف میکرد که از گرمای دست فراز روی بدنش خوشش آمده و حالا که بهانه دست او
هامرز…آس سامانتایی که نامحسوس کله میکشید تا از پشت سر مرد روبه روش صحنه اشتراکات سروش و آبجی خانوم و ببینه با شنیدن اسم مرد از زبونم، دوباره گوش و حواسش و میده به گفتگوی ما… امان از
#پارت_۲۹۰ #فصل_۲ اون روزا تبدیل شده بودم به یه مرده متحرک. بی حس. سرد. یخ زده. راه میرفتم،غذا میخوردم،میخوابیدم اما قلب شکسته م مرگ میخواست. تمام حسهای منفی دنیا درست وسط قلبم جمع شده بود. شبیه
#پارتبیستوسه غزل جوابی نداد و فرید بعد از یک ربع، خانه را ترک کرد. باید تنها میماند… این تازه اول تنها ماندن هایش بود! •°•°•°•°•°•° با اینکه هنوز دو روز کامل هم نشده
#پارتصدوهشت #p108 اما همچنان با سماجت ادامه میدهد تا وقتی که پدرش صدایش میکند – کوروش! از آب بیرون میآید و آبهای صورتش را با دست پس میزند و پدرش اخم غلیظی میان ابروهایش نشسته – وسط جلسه گذاشتی رفتی
خلاصه: پدر امیر و پدر بی تا، دوستان قدیمی و صمیمی هستن.. امیر ازدواج ناموفقی رو پشت سر گذاشته و حاضر به ازدواج دوباره نیست، اما پدرش شرط واگذاری مدیریت شرکتش رو به امیر، ازدواج با بی تا گذاشته..
ن سری به نشانهی تاسف تکان داد. – ولی انگار قسمت چیز دیگهایه! فکر دیگهای تو سرته یا میخوای رهاش کنی به امون خدا؟! اگه نمیتونی کاری کنی، بگردم یکی دیگه رو… یاسین با عجله میان
پاشا عکس العملی نشان نداد… بابک چشم باریک کرد… – نگو که خودت واردشون کردی…؟! پاشا سیگار دیگری آتش زد و کنج لبش گذاشت… این روزها زیاد سیگار می کشید… -من فقط یه سرنخ بهشون نشون دادم…!!! -چی تو
چشمام و براش چپ میکنم و کمی از شربتم و سر میکشم. _یکی هست امشب زیادی دشمنه از اون طرف یکی دیگه رو میخوام مدیون کنم و یه دشمن برای دشمن اولی ازش بسازم به همین سادگی. چندباره پلک
#پارتبیست به دنبال این حرف، صدای پاشنه های کفشش دوباره بلند شد و به دقیقه نرسیده، در بسته شد. غزل سریع به اتاق خودشان رفت. ساک لباسی که با خودش آورده بود را روی تخت انداخته
کم مونده بود شربتم و بپاشم تو صورت موزیش با اون ته ریش مضحک روی چونش اما انگار هامرز فهمید چه قصدی دارم که دستش و میزاره روی دستم و انگشت هام و از دور جام دور میکنه. _فکرت
مهری جان طاقت نیاورد و از جا بلند شد. – واقعا که! و رو به آقا جهان گفت: بریم! نیما دستش را در هوا تکان داد. – در رو هم پشت سرتون ببندین. هر کسی هم بخواد درباره
خلاصه: پدر امیر و پدر بی تا، دوستان قدیمی و صمیمی هستن.. امیر ازدواج ناموفقی رو پشت سر گذاشته و حاضر به ازدواج دوباره نیست، اما پدرش شرط واگذاری مدیریت شرکتش رو به امیر، ازدواج با بی تا گذاشته.. بی تا ناگزیر به ازدواجه چون پدرش بیماره و درآمدشون ناچیز.. در دوران عقد امیر و بی تا، پدر بی تا میمیره و بی تا ازدواج رو بهم میزنه.. حالا
خلاصه: تمام اتفاقات از یک قسم شروع شد! از قسمی که زیر بیرق سیاه امام حسین در ماه محرم خورده شد! اتفاقاتی که در یک محلهی برو بیا و برای دختر آخر و تهتغاریه آ سِد حسین افتاد… فتانه دختری که سه سال تمام به پای پسری به اسم شاهد ماند تا بلکه پسره شر و دزد محله سر به راه شده و جواب خواستگاریاش مثبت شود اما…
خلاصه: دُرنا که مادرش رو از دست داده و مستقل از پدرش زندگی میکنه، پیامهای ترسناکی دریافت میکنه.. از نقاشی کُشتن یک دختر تا عکس خصوصی خودش توی آپارتمانش.. دُرنا تک فرزند پدر و مادریه که دیر بچه دار شدن و جزء البرز که دوست خانوادگیش هست همدمی نداره.. منشاء این وحشت گذشته ایه که دُرنا با یادآوریش باید از گروه خبیث بگه که …….
خلاصه: باده خام حرفهای عاشقانه یاسین پسرخاله و نشان کردهاش میشود و در مستی از دنیای دخترانگی وداع میکند. در شب جشن تولد ۱۶سالگی باده که قرار بود جشن بله برونش هم باشد، یاسین نیامد و باده ماند با دنیایی از ترس و اضطراب.
خلاصه: با قدم هایی لرزان و خسته؛ تلوتلو خوران از پله ها بالا رفت و دستگیره را پایین کشید و داخل شد. او زنی که روی تخت با لباس خوابی که بود و نبودش هیچ فرقی نداشت را میپرستید. با تیرکشیدن شقیقهاش،انگشتانش را به پیشانیاش فشرد و قدم به قدم نزدیک تخت شد. لباس کاریاش را از تنش درآورد و چهار دست و پا روی تخت خزید. موهای کوتاه همسرش
دانلود رمان پروانه ام به صورت pdf کامل نویسـنده: صدف_ز خلاصه : با قتل مشکوک “سیاوش امیر افشار” ، برادر کوچکترش “آوش” به ایران فرا خونده میشه برای تصرف و کنترل همه چیز … حتی بیوهی جوان و حاملهی برادرش …