رمان از کفر من تا دین تو پارت 250

4.4
(97)

 

 

ضربه ی ملایمی به در میزنن و یه قطره اشکم سُر میخوره.. دلم نمیخواد جواب بدم.

_سامی؟؟… یه چیزی بگو دختر….. چیکارش کردی هامرز؟

_خفه شو سروش من اصلا دستم بهش نرسید. رفت تو و صدای ناله اش بلند شد.

_یعنی خاک تو سرت کنن مثه وحشیا میمونی..

_انقدر فک نزن.. این در لامصب و باز کن ببینم چه خبره اون تو.

 

تکیه میدم به دیوار و به باعث و بانی واژگونیم خیره میشم. یه دمپایی لا انگشتی پلاستیکی!

_سامانتا؟ چی شده جواب بده تا درو نشکستم.

هه!! والا از اولم نظرت همین بود.

_مرتیکه احمق داری جون میدی، ولی مثه گاو حمله میکنی بهش!

_خفه شو سروش برو دنبال یکی بیاد بازش کنه.

 

دستم و تو بغل میگیرم و امیدوارم فقط ضرب خورده باشه وگرنه بدبخت میشم اونم دست راستم..

خدا لعنتتـــ..

بقیه اش روی زبونم نمی‌چرخه، مخصوصا وقتی انقدر دلم پُره و از ته دل دارم میگم، نکنه که مرغ آمین یهو صدام و بشنوه و اجابتش کنه.

_سامانتا عزیزم حالت خوبه؟ کاریت ندارم بیا در و باز کن.

_جواب نمیده! بزار درو بشکنیم.

 

انگار داره نگاهم میکنه نه اینکه صداش از پشت در بیاد، صورتم و جمع میکنم و چشم غره ای بهش میرم.

_سامانتا اگه صدام و میشنوی از پشت در برو کنار..

بازهم جوابی نمیدم اما اشک هام سر خورد و صورتم و خیس کردن.. با دست محکم پاکشون میکنم دوست ندارم ضعفم و کسی ببینه.

 

به دقیقه نمیکشه که با ضربه محکمی به در جای قفل میشکنه و هامرز و بعد سروش خودشون و میندازن داخل.

سنگینی نگاهشون و حس میکنم اما اهمیتی نمیدم به خاطر وضعیتم احساس حقارت میکنم.

مثل بچه یتیما گوشه ی حمام نشستم توی خودم جمع شدم و دارم زر زر میکنم.

 

هامرز کنارم زانو میزنه.. نگاهش روی دستی که یکی دیگه رو از کتف بغل گرفته و ازش محافظت و تیمار میکنه.

_خوردی زمین؟

نه پس داشتم آشپزی میکردم.. بینیم و بالا میکشم و خوشبختانه اشکی ندارم هرچند صورت سرخ و چشمای خیسم همیشه منو رسوا میکنن.

_بریم بیرون..

 

خودم و ازش کنار میکشم و نمیخوام کمکم کنه، مهربونیشم بخوره تو سرش.. اما بازم زبون نفهمتر از خودش کسی نیست.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 97

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
11 روز قبل

یه مدت پارتا کوتاه بود ولی هر روز بود راضی بودیم ولی الان برای دوز یبار واقعا کمه نویسنده محترم لطفا بیشتر پارت بده والا بجایی برنمیخوره چن خط اضافه کنی ممنون قاصدک جان

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x