رمان از کفر من تا دین تو پارت 249

4.5
(97)

 

یا حضرت عباس این دیوونه شده یا دوازده امام خودت رحم کن.

وقت نشد به پیامبرا و بقیه بزرگان برسم، جیغ بلند و گوش خراشم همراه با دویدن به سمت مخالف مصادف میشه با ضربه هایی که سروش از بیرون به در میکوبه.

_هاااااامرز… بسسسسسه… دیوونه شدی؟ به کدوم سازت برقصیم آخه! چرا تعادل نداری مرتیکه؟

 

خداییش اینو راست می‌گفت..

مثل خُلا یک دور، دور تخت چرخیدیم که به عصبانیتش دامن زد.

_به خدا قسم گیرت بیارم پوستت و میکنم.

_مگه شهر هرته..!

فریادی میکشه که منم داد میکشم..

_آخه چه مرگته دیوونه..؟

 

دست انداخت به چهارچوب تخت که زیر دستش به لرزه افتاد و با تمام قدرتش هلش داد کناری و من سنگرم و از دست دادم.

صدای بلندی از پشت در اومد به نظر سروش دست به کار شده بود و با لگد یا تنه داشت درو باز می‌کرد.

اما سر وقت نمی‌رسید پس تنها گزینه تا رسیدن کمک پریدن طرف سرویس بهداشتی پشت سرم بود.

نمیدونم چطور شد اما وقتی درو قفل کردم خودمم باور نمیشد تونستم در برم.

 

تپش قلبم روی هزار بود و داشت از تو دهنم بیرون میپرید دست روش میزارم تا آروم بگیره، هنوز نفسم جا نیومده که… اینبار لگد هامرز در و به لرزه انداخت و منی که پشتش بودم با جیغی هیستریک  میپرم جلو و چرخی میزنم تا مطمئن بشم هنوز در سر جاشه اما چی شد و پام روی چی رفت و نمیدونم..

دنیا میچرخه و بووووم..

 

درد وحشتناکی از کتف تا مچ دست راستم و در بر گرفت.

_باز کن این بی صاحابو…

ناله ای کردم و خودم و روی زمین جمع کردم. آییییییی خدا…

_سامانتا؟!؟

نرمش صداش میگفت فهمیده یه چیزی جور در نمیاد. عوضی.. حتما باید میپوکیدم تا آروم بگیره.

 

سعی کردم از کف حموم خودم و جمع کنم اما از شدت درد دلم ضعف رفت.. آآآآآخ دستم..

دیگه صدایی از اونطرف نمیاد نه ضربه نه عربده در عوض ناله ی من با نشستنم بلند شد.

_چی شده؟!..

_نمیدونم.. جواب نمیده.

_بیا این ور ببینم به خدا هامرز فقط بهش دست زده باشی.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 97

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
9 روز قبل

حرفی برای گفتن ندارم.😥یادمه,البته یادش به خیر,وقتی اوایل شروع کرده بودم به خوندش,پرسیدم چه موقع هایی پارتگزاری میشه,جواب دادند یک روز درمیان😑اون هم چه پارتای پر و پیمونی بود,می تونید برید بخونید🤗حالا منکر این نمیشم که مدتیه به تناوب هر روز با یک روز در میان پارت داریم,ولی خداییش نمیشه بگی پارت,بیشتر پاراگراف هست به خدا.😣می خوام به نویسنده تبریک.بگم,موفق شدی,هم مون رو تشنه نگه داری جانم. جون به سر شدیم آفرین.😔😓🤕🙁دیگه دل و دماغی برامون نمونده…😐

camellia
پاسخ به  NOR .
9 روز قبل

پناه بر خودِ خدا🤗😊کاشکی بزاره فایلشو😍

camellia
9 روز قبل

آدم ناسپاسی نیستم به خدا,هم نویسنده و هم ادمین مجانی رمان رو در اختیار ما می گزارند,و واقعا ممنون و متشکرم ولی این رسمش نیست😓

خواننده رمان
9 روز قبل

هامرز اصلا منطق نداره کاش پارتا طولانیتر میشد ممنون قاصدک جان

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x