رمان پسرخاله پارت 48

4.4
(35)

 

 

درحالی که همچنان با سر خمیده به خوردن غداش ادامه میداد گفت:

-دقیقا…حالا گمشو برو…

اونقدر ازم عصبانی بود که چشم دیدنم رو هم نداشت و با چنین الفاظی ازم استقبال میکرد.
یاسین با من خوب نبود اما بد هم نبود.شاید سر به سرم میذاشت اما اینجوری خفیفم نمیکرد.
البته حق هم داشت.اون منو تو بدترین شرایط ممکن با رفیقش دید.
وقتی که هیچی تنم نبود و…
هووووف!حتی یاداوریش هم ذهنمو پااااک بهم می ریخت.
چقدر احساس تنهایی بهم دست داده بود.اونقدر که حاضر بودم مثل قبل هی بزنه تو برجکم و سر به سرم بزاره اما اینجوری باهام برخورد نکنه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

-یاسین چرا من اینجوری حرف میزنی ؟ هااااان ؟مگه من چیکار کردم…؟

تا اینو گفتم دستش رو محکم زد رو میز و با صورتی برافروخته از خشم پرسید:

-چیکار کردی ؟؟؟!!!

صدای برخورد دستش با میز اونقدر محکم بود که توجه همه رو به خودش جلب کرد.
سر ها هم به سمت ما چرخیده بود تا حس خجالتی که داشتم چندینبرابر بشه.
سگرمه هامو زدم و پرسیدم:

-چرا اینجوری میکنی؟ خوشت میاد منو انگشت نمای این و اون بکنی!؟

پوزخندی زد و بعد دوباره سرش رو خم کرد و مشغول خوردن غذاش شد و گفت:

-انگشت نما ؟ مطمئنی نیستی!؟ ببینم…

مکث کرد.مستقیم به صورتم نکاه کرد که بیشتر از بیش خجالت زده ام بکنه و بعدهم گفت:

-تو اصلا چه جوری روت میشه تو چشمهای من نگاه بکنی هاااان ؟ پاشدی با اون نامرد نارفیق بلند شدی رفتی خونه اش لخت و پتی خجالت هم نمیکشی؟ راست راست تو چشمهای من نگاه میکنی و میپرسی مگه چیکار کردی؟
تمام مدتی که مادرتو میپچوندی و نقش بازی میکردی همش داشتی با اون اینور اونور میرفتی؟؟؟؟
تو کثافت ترین آدمی هستی که تو زندگیم دیدم….
به خیالت داشتی مارو بازی میدادی ولی خودت داشتی بازی میخوردی…این اوج حقارت توئہ….

تمام مدتی که داشت آروم اما عصبی اون حرفهارو میزد از شدت خشم تمام رگهای گردنش زده بودن بیرون و انگشتای مشت شده اش آماده ی فرود اومدن شده بودن …
آب دهنمو قورت دادم.باحالتی عصبی چندنفس عمیق کشیدم و بعد اهسته و آروم لب زدم و گفتم:

-من….من….م….من دوستش داشتم…نم…نمیدونستم دارم بازی میخورم.نمیدونستم نزدیک شدن سوگند به من بخاطر توئہ و …و بهراد سوگند رو دوست نداره!

سابیده شدن دندونهاشو روی هم کاملا احساس میکردم.
قاشق و چنگال رو ول کرد و نوشابه رو برداشت و ته مونده اش رو سر کشید.
من اهل اعترافات نبودم اما اینبار بخاطر اینکه اون باور کنه این وسط تقریبا گناهی نداشتم همه چیز رو واسش گفتم حتی با اینکه بارها باهام بدرفتاری کرده بود.
لبهاش رو از هم باز کرد و گفت:

-تو یه احمقی!

الفاظ رو در موردم بی رحمانه به کار میبرد.نفس عمیقی کشیدم.میلی به اون غذای لعنتی دیگه نداشتم.
نمیدونم چرا اما دوست نداشتم یاسین راجبم بد فکر کنه
دلم میخواست باورم بکنه.قبولم کنه و بفهمه مقصر نبودم اگه هم بودم اونقدری نبود که تا به این حد باهام بدرفتاری بکنه.
انگشتامو توهم قفل کردم و پرسیدم:

-اینکه یه نفرو دوست داشته باشی معنیش احمق بودن ؟؟

ابروهاسو بالا انداخت و با چشم به خودم اشاره کرد و گفت:

-نههه…تویی که احمقی! احمق بودی که همچی رو گذاشتی پی لج و لجبازی های من…احمقی که حالیت نشد اگه من نمیگم نباید بعضی کارارو بکنی دلیل خاصی داره ..

نفس عمیقی کشیدم و سرم رو بیشتر خم کردم.
بعضی حرفهاش رو حرف حق میدونستم و بعضی دیگه رو نه.
من بهراد رو دوست داشتم.
اینکه اون رفیق صمیمی یاسین بود یا اینکه قبل از من عاشق یه نفز دیگه شده بوداتفاقایی بودن که ممکن بود برای هرکسی پیش بیاد حتی خودش.
اما ناراحت بودم.
ناراحت بودم چون باعث بهم خوردن دوستی چندین و چندساله ی اونا شدم.
نفس حبس شده تو سینه ام رو بیرون فرستادم و گفتم:

-من فقط اومدم بهت بگم متاسفم….

پوزخند تلخی زد اما به خودم اجازه ندادم اون پوزخند از زدن حرفهایی که توی سرم بودن منو منصرف بکنن واسه همین ادامه دادم:

-اما تاسف من واسه دوست داشتن یه آدم ولو غلط نیست…
من فکر میکنم باید از تو بابت اینکه باعث شدم با بهراد جرو بحث بکنی عذر بخوام.
بابت بهم خوردن دوستی چندین و چندساله تون اونم واسه خاطر من …

سرش رو به تاسف تکون داد
نگاهس سراسر تاسف حواله ام کرد و بعدهم گفت:

-هه…هنوزم عین بدبختا واسه من دم از عشق و عاشقی میزنی! از زاپاس بودن راضی بودی مثل اینکه…

حرفهاش ذهنمو بهم می ریخت و کلافه ام میکرد.اینکه بهم تلقین کنه در ارتباط با بهراد یه زاپاس بودم باعث میشد سراسر وجودم پراز درد و رنج بشه برای همین با عصبانیت پرسیدم:

-میشه دیگه به من نگی زاپاس!؟ میشه؟
من فقط دوستش داشتم همین.
فقط دوستش داشتم.دوست داشتم که خطا نیست…

بدون اینکه تو چشمهام نگاه کنه دندون قروچه ای کرد و گفت:

-اگه با یه آدم غلط باشی خطاست ولی توی احم

ق این حرفها حالیت نیست….

نه! مثل اینکه قرار نبود اون به این حرفهاش خاتمه بده.
یه نفس پر حرص کشیدم و بعد بدون اینکه لب به اون غذا بزنم کیف دوربین و کوله پشتیم رو برداشتم و گفتم:

-جالب….خودت همزمان چندنا دوست دختر داشتی درحالی که مائده هم تو زندگیت بود و هست و حالا داری منو احمق خطاب میکنی….منی که فقط یه نفر توزندگیم بود….

سری به تاسف تکون دادم و بعدهم باعجله به سمت در خروجی سلف رفتم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
31 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
3 سال قبل

من واقعا باورم نمیشه فکر کنم اعتصاب مان جواب داد بچه ها 😂😂😂😂🤨 یکم دیگه بیشترش کنی خیلی خوبه ممنونم وسپاسگزارم از تو نویسنده چیز فهم دیگه وقت شناس هم شدی دیگه لطفا دوباره سر خونه اولت برنگرد ممنونم

وانیا
وانیا
3 سال قبل

دوستان پارت ناهار تموم شده تا حدودی بزنین دست قشنگرو😂😂

حدیث
حدیث
پاسخ به  وانیا
3 سال قبل

بافتخارشون😂😂👌👌

حدیث
حدیث
پاسخ به  وانیا
3 سال قبل

بافتخارشون😂😂😂👌

Reyhaneh
Reyhaneh
3 سال قبل

مرسی نویسنده جون با اینکه کم بود ولی هم اینکه پارتو برای یه هفته بعد نذاشتی ممنونم❤️❤️

نازگل
پاسخ به  Reyhaneh
3 سال قبل

ممنون که پارت گذاری هات منظم شده❤

yasamin
yasamin
3 سال قبل

یکم دیگه بیشترش میکردی بهتر بودا

yasamin
yasamin
3 سال قبل

یکم دیگه طولانی تر میکردی بهتر بود

Yalda
Yalda
پاسخ به  yasamin
3 سال قبل

سلام و درود بر نویسنده زحمت کش 🥺✌️
عزیزم کی میخوای پارت ۴۹ بزاری مردم خدااا🥱🥺
دیگ طاقت ندارم خیلی هم پارت هات کوتاه شده🤦🏼‍♀️😭
لطفاً هرچه زود تر بزار
ممنون✨

اردیبهشت41
اردیبهشت41
3 سال قبل

شما که اینقدر زیبا می نویسی چرا کم وکوتاه؟
بازهم ممنون که زحمت می کشین

Mobina
Mobina
3 سال قبل

آفرین نویسنده عزیزم هر روز‌همین قدر بزاری عالیه 😍

Mahi
3 سال قبل

خوبه همینجوری به پارتا اضافه کن تا بشی مثل روزای اول ، پارت یک این رمان از بس طولانی بود من میگفتم که چرا تموم نمیشه ، الانم مثل همون موقعا باش

Soorati
Soorati
3 سال قبل

این یاسین داره منو میکشهههه😂خب برو به دختره بگو بخاطر اینکه دوسش داری اینطور اعصابت خورده!😶😂

برگ
برگ
3 سال قبل

بابا یه کم طولش بده اه…بازم جای امیدواری داره وقتی قسمته جدیدو دیدم باورتون نمیشه چشام ۱۰۰ برابر شد🤣🤣

Reyhaneh
Reyhaneh
پاسخ به  برگ
3 سال قبل

منم از بس تعجب کردم چشمامو تا ۱۰ بستم بد باز کردم باورم نمیشد😂😂

ساغر
ساغر
3 سال قبل

سلام نویسنده جونیم😁
افرین کم کم داری میشی مث روزای ثابق همی جوری ادامه بده.خدت یارو یاورت
میگما.دیگع بنظرت موقعش نی ای دوتا عاشق هم شن؟
کم کم شرو کن ی چیزایی از عشقشون بگو….

بهنوش
بهنوش
3 سال قبل

رمانت خیــــــــــــــلی عالیه فقط چرا پارته ۴۹رو نداره😔من هرچی میزنم نمیاد
واینکه چند وقت یه بار رمانو مینویسیو پارت میزاری؟

حدیث
حدیث
3 سال قبل

باورتون میشه هرساعت میام چک میکنم به امید اینکه نویسنده دوباره مهربون شده باشه پارت بعدی رو گذاشته باشه😂😂

فاطمه
3 سال قبل

سلام ادمین عزیز میشه بگید اسم نویسنده این رمان رو

Mobina
Mobina
پاسخ به  فاطمه
3 سال قبل

نویسنده قصد پارت جدید نداری عزیزم؟
یعنی یبار پارت درس گذاشتی ک اونم‌۴ خط بیشتر نبود :// بعدش ی هفته نزاشتی خب‌چ وضعشه 😑😑

زینب
3 سال قبل

امیدوارم سوفیا یکم غرور داشته باشه اون پسره ی شفتالوی نکبت سه نقطه سانسور داره نچسب ینی همون بهراد هول بی پدر رو فراموش کنه وچشای کورشو واکنه ببینه ک یاسین داره خودشو جر میده
درضمن نوسینده عزیزم مارو دق دادی جون مادرت پارت بزار دیه بابا پاره شدیم اینجا ما
ممنون

علی رضایی
علی رضایی
پاسخ به  زینب
3 سال قبل

✋داری رگباری به براد فوحش میدی آرام تر یواش تر

بهراد تقصیر نداره یادتونه سوفیا خودش بانیم تنه رفت کوچه تاریک بعد به بهراد گفت ترسو؟😞تقصیر خودش بود چقد بهراد کم محلی بهش کرد مگه خره خب باید خودش عقل داشته باشه

Mahi
3 سال قبل

پارت جدید نمیزارین ؟

شاکی
شاکی
3 سال قبل

نویسنده جان مردی ایا؟میخوای ما کمکت کنیم رمانتو تموم کنی؟اصلا هیجانش خوابید چقدر خوب بود حیف شاید دنیال کنیم ولی مثله قبل نیس دیگه

حدیث
حدیث
پاسخ به  شاکی
3 سال قبل

آره موافقم یکم که تعریف کردیم دیگه از خود بیخود شد۵روز گذشته وقتش هنوز نشده😑😬😐😐🦅

نیلی
3 سال قبل

سلام نویسنده عزیز باز که اومدی سر خونه اولت
هاشا به غیرتت این همه منتظر موندیم البته این که عادت شده واسه ما ولی تو نمیتونی یکم زودتر پارت بزاری

علی رضایی
علی رضایی
3 سال قبل

نویسنده کجایی آخه چیکار میکنی
اولای رمان دوسه روز یه بار پارت میزاشتی
الان هفته به هفته هم پارت نمیزاری و نامنظم پارت میزاری بابا یکم منظم باش😊

رمانت قشنگ بود و هیجانی تا موقعی که منظم پارت مزاشتی😞

ماریا
ماریا
3 سال قبل

یعنیااا نویسنده جون اعصابموو نابود کردی هی دلم خوش شده بود ‌پارت بخاطر ما زیاد کردی نمی دونستم میخوای یه هفته منتظرمون بزاری تا پارت بعدی رو بزاری واقعان براتون متاسفم شدم از نویسنده هایی که که اولش پارتارو طولانی میزارن بعد که دیدن طرفدار داره برا ما فاز شاخ بودن بر میدارن اصلان خوشم نمیاد امیدوارم لیاقت این همه توجه رو رمانت داشته باشه ما اینقدر منتظر میمونم امیدوارم حداقل آخرش آبکی تموم نکنی ویکمی به نظرات ما توجه کنی

fatemeh.sadeghi8340@gmail.com
3 سال قبل

واقعا که جنبه خوب گفتن نداری نویسنده ، یه ذره بچه ها گفتم خوبه ادامه بده فورا پرو شدی دوباره .

Reyhaneh
Reyhaneh
3 سال قبل

نویسنده جون میخوای وقتی ما مردیم پارت جدیدو بزاری؟؟
واقعا که خیلی بی جنبه ای. متاسفم برات

delbar
delbar
3 سال قبل

سلام ممنون نویسنده جون خسته نباشی😘
این پارتم قشنگ بود
فقط خیلی وقته گذشته نمیخوای مارت بعدی رو بزاری؟
لطفا زودتر بزار ممنون🙏💙

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x