رمان فستیوال پارت ۹۶

۲ دیدگاه
  گلبرگ با ناراحتی گفت _ گناه داشت حداقل یدونه ازش می خریدی.   _ تو نمی‌خواد واسه اینا دل بسوزونی اینا جلوی بقیه مظلوم نمایی میکنن پیش خودشون گرگن…

رمان فستیوال پارت ۹۴

۱ دیدگاه
    مردمک چشماش می‌لرزید _ ساحل گفت اینجا نیستی   یسنا به طرفمون اومد   _ من ازش خواسته بودم به کسی نگه که سام اینجاست   پوزخندی به…

رمان فستیوال پارت ۹۳

بدون دیدگاه
    پوزخندی زدم _ شلوغش نکن بابا! گلبرگ دختر حساس و زود رنجیه، خودت گفتی مواظب دلش باشم   با ابروهای درهم ادامه دادم _ این روزا امتحان داره…

رمان فستیوال پارت ۹۲

بدون دیدگاه
  بابا سری از روی تاسف تکون داد   هستی از سکوت به وجود اومده استفاده کرد   _ بخدا دروغ نمیگم میتونین تحقیق کنین قبل از اینکه به طرفش…

رمان فستیوال پارت ۹۱

بدون دیدگاه
  کاغذ رو باز کردم راست می‌گفت و امضای مازیار پاش بود   قرارداد رو به طرفش پرت کردم.   _تا الان هم اگه چیزی نگفتم به خاطر این بود…

رمان فستیوال پارت ۸۸

بدون دیدگاه
        دستی به شونه ام زد   _ معلومه که میدونستم ناسلامتی من زودتر از اینکه تو با گلبرگ آشنا بشی با دخترخاله اش دوست شدم  …

رمان فستیوال پارت ۸۷

۲ دیدگاه
  از دست خودم عصبی بودم که گوشی زنگ خورده و متوجه نشدم   همش تقصیر سام بود اون میتونست بیدارم کنه اما بی تفاوت گذاشته رفته.   دستمو روی…

رمان فستیوال پارت ۸۵

بدون دیدگاه
    _ غذات رو تموم کن جون ندی تو تختم!   چشمام گرد شد و مات موندم! یعنی بازم می‌خواست…   سرمو محکم تکون دادم. اخیرا ذهنم منحرف شده…

رمان فستیوال پارت ۸۴

بدون دیدگاه
  دستشو بالا آورد و دوش رو ازم گرفت   وحشت زده عقب رفتم   _ ببخشید نمی‌خواستم …   حرفمو قطع کرد _ عذرخواهی تو چه سودی برای من…

رمان فستیوال پارت ۸۳

بدون دیدگاه
  این حرفش منو به فکر واداشت.   نکنه گلبرگ هم هوس پرواز به سرش بزنه که خودم پراشو می‌چینم!   _ همینجا نگه دار کار دارم   بی حرف…

رمان فستیوال پارت ۸۲

بدون دیدگاه
    بعد از این حرف بلند خندید   زنگ کلاس به صدا دراومد نچ نچی کردم و زودتر رفتم داخل. هرچقدر دنبالم دوید بهش محل ندادم   کلاسام که…