رمان همصدا پارت8

بدون دیدگاه
سلام دوستان،این پارت رو به دلیل اینکه دیر اعلام کردم بعد از دی ماه پارت گذاری نمیشه گذاشتم.بازم ببخشید😗💌💖   از آن خانه بیرون زدیم آنهم با دعوای آگرین با…

همصدا

بدون دیدگاه
سلام دوستان،به دلیل یک سری مسائل شخصی رمان همصدا رو پارت گذاری نکردم و بخاطرش ازتون معذرت میخوام،😔🖤 میدونم خیلی دیره و الان دارم در موردش حرف میزنم اما معذرت…

رمان همصدا پارت 7

بدون دیدگاه
(راوی)   کنار پنجره نشسته بود و به ریزش برگ های نارنجی شده درختان گردو نگاه می کرد بچه ها لبخند بزرگی بر لبانش کاشته بودند.   نگاه می کرد…

رمان همصدا پارت 6

۴ دیدگاه
(آتش)   بعد از فرار کردن او دوتا کنار اهیر داخل آلاچیق نشستم به گوشیش نگاه می کرد و اخم داشت .   _ آهیر چی شده باز ؟  …

رمان همصدا پارت 5

بدون دیدگاه
_ خوب بچه ها بگین ببینم تهران چیکار میکنین ؟   با این حرف شیرین جون هر دو به طرف او چرخیدیم .   _ خوب من و همصدا کنار…

رمان همصدا پارت 4

بدون دیدگاه
(همدم)   دوش آب را بستم و در آینه خودم را نگاه کردم زیر چشمانم گود افتاده بود  صورته صافی داشم بر عکس همصدا که کک‌ومک داشت چشمانم درشت و…

رمان همصدا پارت 3

بدون دیدگاه
روی مبل های کرم رنگ نشسته و دستی به مو هایم کشیدم این آدم بعضی وقت ها انقدر مهربان بود که حس می کردی فرشته است اما خدا نیاورد آن…

رمان همصدا پارت 2

بدون دیدگاه
با رفتن آگرین و  برادرش که حال فهمیدم اسمش آهیر است روی مبل نشسته و سر روی زانو هایم گذاشتم خودمان کم بد بدبختی داشتیم این هم اضافه شد.  …

رمان همصدا پارت 1

بدون دیدگاه
گاهی در زندگی باید همصدا باشی صدای تمامی بی صدای ها . گاهی باید همدم باشی کنار کسانی که برایت با آرزش هستند –––––––———————————– باصدای باز شدن رستوران همه سر…