رمان همصدا پارت 1

4.6
(48)

گاهی در زندگی باید همصدا باشی صدای تمامی بی صدای ها .
گاهی باید همدم باشی کنار کسانی که برایت با آرزش هستند
–––––––———————————–
باصدای باز شدن رستوران همه سر ها به سمت او برگشت همصدا بود دخترکی ساده و مهربان ؛ رئیسی دل‌پاک اما شرو شلوغ.
نرگس با دیدنش به سمتش پا تند کرد مثل همیشه تیپه اسپرت و خاص خودش را داشت.
هودی صورتی با شلوار بگ نوک مدادی کیفی کوچک و مشکی کفش های آل استار و آن مینی آسکارف مشکی که همیشه عضو تیپ های اسپرتش بود.
مو هایش کوتاه بود البته وقتی رستوران زیبا رو را باز کرد موهایش بلندو مواج بود.
کسی نمی داند دلیل کوتاه کردن موهایش را اما با این حال موی کوتاه به خیلی بیشتر می آمد .
صورت زیبا و ظریفی داشت که کک و مک ها به آن زیبای بیشتری بخشیده بودند لب های متوسطی و بینی معمولی داشت چشمانی قهوه ای که همیشه به رویت می خندیدند.
با خوش روی جواب سلام همه کار کنان را داد که نرگس را در حال دویدن به سمت خود دید وقتی جلویش زانو خم کرد با نگرانی اسمش را صدا زد
–نرگس؟…خوبی چیزی شده؟
نرگس دستش را به علامت سکوت بالا نگه باشت و کمی بعد باند شدو با صدای که سعی در کنترلش داشت که بالا نرود با ذوق شروع به حرف زدن کرد
–سلام بر رئیس مهربون خودم
– سلام و زهرمار ترسیدم دیونه….چی شده چرا انقد خوشحالی؟
– آگرین…..آگرین اومده ؛ همون دوستت قدیمیت.
آگرین همان دخترک بی ذوق مهربانی که به دلیل کار پدرش به سنندج آمده بودند.
همان دخترکی که به خاطر کُردی بودن اسمش فکر کردم کُرد هستند.
همانی که قول دادی در آینده باز هم یک دیگر را ملاقات کنیم.
–همصدا…همصدا کجاییی؟
در دوازده همان روز بارانی که قول دادیم .
– کجا…..کجاس الان؟
با هیجان و ذوقی که نمی دانم چرا دلیلش چه بود گفت در اتاقم هستند.
پا تند کردم و به اتاق کارم که رسیدم پشت در نفس عمیقی کشیدم استرس داشتم و هیجان طبیعی بود دیگر در را باز کرده و سرم را بالا گرفتم شوهر کرده بود؟
–سلام ببخشید دیر کردم.
خاک بر سرت همصدا ببخشید دیر کردم یعنی چه مگر می دانستی اینجا هستند.
–همصدا؟….. خودتی دختر چقد تغییر کردی تو!
اشک در چشمانم جمع شد خیلی دوستش داشتم حتی از همدم که خواهر دوقلویم بود بیشتر دوستش داشتم.
خیلی خانم شده بود یادم است مادرم همیشه می گفت آگرین دختر ظریفی است یاد بگیر ولی هیچ گاه یاد نگرفتم.
–خب توم خیلی بزرگ شدی….. شوهرم که کردی!
لبخندی زد ولی به یک باره قهقهه بلندی زد. زیبا می خندید ولی وقتی قهقهه میزد گوشت کر میشد.
–شوهر؟…..شوهرم کجا بود؟
گند زدم حتما دوست پسرش است.
–این آقا پس چیه ؟
با لبخندی به مرد نگاهی کرد ای جان
صبر کن همصدا این مردک چقد عصبانی است.
– اخ همصدا از دست تو…. داداشمه حالا می گم واست….. باورم نمیشه واقعا آشپز شدی؟
برادرش است او که برادر نداشت!
–هاا اره دیگه.هین وای بشینید چقد زشت شد بشینید تروخدا.
سپس به سمت تلفن روی میز رفته و شماره نرگس را گرفتم و با گفتن چای یا قهوه سرم را سمت آن دو چرخاندم.
هر دو چای درخواست کردند به نرگس گفتم سه چای بیاودر و قطع کردم.
–همدم بفهمه اومدی خیلی خوشحال میشه صبر کن به اونم زنگ بزنم.
با لبخند خواستم تلفن را بردارم که گفت
– دیدن همدم و حرف زدن ما سه تا خیلی طول می کشه ؛ راستش واسه یه کار دیگه اومده بودیم.
با تعجب به سمتش چرخیدم یعنی چه کاری داشت؟
–میشنوم عزیزم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x