رمان همصدا پارت 4

4.4
(25)

(همدم)

 

دوش آب را بستم و در آینه خودم را نگاه کردم زیر چشمانم گود افتاده بود  صورته صافی داشم بر عکس همصدا که کک‌ومک داشت چشمانم درشت و مشکی بود مو های بلند و صاف قدم متوسط .

حوله تن پوش را تن کرده و گره‌اش را

محکم بستم تا مبادا مانند دفعه پیش همصدا عکس بگیرد و بگوید ؛ فقط همین بود! دستگیره در را کشیدم و وارد اتاق شدم .

 

لباس های روی تخت را برداشتم و تن کردم و سشوار را روشن کردم

روی صندلی میز آرایشی نشستم و مو هایم را خوشک کردم همصدا در زد و سرش دا داخل اتاق چرخاند من را که دید داخل آمد و روی تخت نشست معلوم بود می خواهد چیزی بگویر برای همین پیش دستی کرده و گفتم

 

_ بگو بابا ساکت بودن بهت نمیاد بگو تا دق نکردی.

 

سرش را بالا گرفت و در چشمانم نگاه کرد دستانش را در هم گره کرد با حالت ناراحتی گفت

 

_ من چطوری بدون تو اینجا زندگی کنم همدم مگه قول ندادیم با هم بریم چرا داری تنهام میزاری؟

 

چه می گفت تنهایش بگذارم چرا؟

 

_ وا حالت خوبه همصدا چی داری میگی کجا میرم؟

 

سرش را پایین انداخت شانه هایش میلرزید؟ مگر چه شده بود؟

 

_ جون به لبم کردی چی شده بگو ببینم چه خاکی به سرم شده؟

 

_خاستگار داری خانم خیلی نامردی همدم خیلی .

 

خاستگار؟ خاستگارم کجا بود من؟

یادم است تنها کسی که مرا دوست داشت پسری بود که دو برارد دیگر هم داشت و سه‌قلو بودند آنهم دیوانه از آب درامد . به خاطر همین گریه می کند؟ ایی خواهر مهربانم نگران شده است .

بلند شدم و کنارش روی تخت نشستم

 

_ دیونه شدی همصدا کی گفته من جوابم مثبته اصلا تا تو شوهر نکنی من هیچ جا نمی رم باشه؟ فدات شم به خاطر این گریه می کنی؟

 

سرش را بالا گرفت قرمز قرمز شده بود لب هایش را بین دندان هایش گرفته بود تا قهقهه نزند دختره بیشعور.

مشت محکمی به بازویش زدم که جیغش درامد . از شدت خنده به تته‌پته افتاد

 

_ هوی همدم در…درد میکنه احم…احمق

وایی…. فک…فکر کرده ….. خاستگار داره

اخه کی تو….تو رو میگیره…..؟

 

زهرمار بیشعور خر من را باش چقد خوسحال شدم نه برای خاستگا آن به چپم هم نبود برای نگران شدنش برای من.

 

_ بخند…. بخند خانم زمین گرده صبر کن من اگه تلافی نکردم.

 

بلند شدم و دوباره مشغول خوشک کردن مو هایم شدم . من یک بلای سر تو بیاورم همصدا که صدای غاز بدهی.

 

_ حالا دور از شوخی نهار دعوتیم خونه اگرین اینا کافه رو تعطیل کن خوب؟

 

یادم نبود که به آبان زنگ بزنم و خبر آگرین را بدهم خوشحال می شد .

 

_ نه دیگه نشد ؛ تو میری اونجا منم خونه می مونم .

 

می خواستم که بروم اما کمی آزار دادن همصدا که بد نبود بود؟

 

_ نه همدم ابرو مون میره پاشو حاضر شو خر نشو خوب یه روز دیگه تلافی کن .

 

هه هه فکر کردی خانم به این سادگی ها نیست .

 

_ نه اتفاقا همین الان وقتشه می خواستی اول صبحی خر نشی کرم نریزی.

 

 

از ماشین پیاده شدیم و به خانه نگاه کردیم عجب کاخی بود دهان هر دویمان باز ماند .

 

_میگم همدم ادرس درسته دیگه اشتباه نیست نه ؟

 

 

دهانم دا بستم و به در مشکی رنگی که باز بود نگاه کردم .

 

_نه دیگه درسته گفت در مشکیه خونه شونه فقط باباش چیکاره بود آگرین ؟

 

دهان باز کرد چیزی بگوید که ماشین مدل بالای به سرعت وارد خانه شد عجب خری است ما را ندید که…

 

این همان مرد است همان که هر روز به کافه قنادیم می آمد .

 

_ هوشش آقای برادر مارو ندیدی برادر؟

 

با دست دهان همصدا را گرفتم آبرویم را می برد.

.

_خفه شو همصدا چی میگی آبرو مون رفتت.

 

_چیه اینم به لیست کراش ات اضافه شد؟

این مرد بسیار خوشتیپ بود چند روزی در کافه می دیدمش قدی بلند داشت چشمانی مایل به آبی و صورتی مردانه داشت بینی خوش تراش کلا اثر هنری بود .

خواستم بگویم خیر این در لیست کراش هایم بود اما دهان بستم و نگفتم

 

_نخیر دهنتو گل بگیر من رو این ؟ مگه کیه بریم داخل پاهام خشک شد.

 

داخل شدیم آن پسر هم کنار ماشینش ایستاده بود و به ما نگاه می کرد.

 

_ به به خانم ابراهیمی شما اینجا چیکار میکنید ؟

 

گفت با صدای بلند هم گفت خیلی بلند همصدا با لب های که به دو طرف صورتش هجوم برده بودند نگاهم می کرد ایی بمیری.

 

با لبخندی به آن اقای که فقط دو بار در کافه دیده بودم نگاه کردم .

نزدیک که شدیم گفتم

 

_ااا شما اینجا چیکار می کنید

 

که ناگهان صدای آگرین که داد میزد و می گفت آتش به گوشم رسید .

 

_ آتیش ؟ همدم تو بو سوختگی حس می کنی ؟ کجا اتیش گرفته ؟

 

به اطراف نگاه کردم ولی چیزی ندیدم.

 

_ نمی دونم بوهم که نمیاد شاید….

 

آن مرد وسط حرفم پرید و

 

_ من آتشم هستم بی خودی سناریو نچینید.

 

جانم ؟ اگرین را دیدم که به سمتمان میدوید و اقای که حال فهمیدم اسمش آتش است هم دست هایش را باز کرد و آگرین را در آغوش گرفت .

یادم است همصدا یک آتش گفت در حرف های آن روزمان.

هااااا برادرش است همصدا گفت یک برادر دیگر هم دارد که اسمش آتش است وقتی به خود امدم که من و همصدا هر دو در آغوش آگرین بودم اما صبر کن ببینم قدش بلند تر شده بود .

 

_ همدممم دلم برات تنگ شده بود خره.

چطوری همصداا وایی کلی حرف دارم باهاتونن.

 

صدای آقا اتش آمد که می گفت

 

_ اه پس من چیی معرفی نمی کنی خانم هارو دردانه؟

 

_ اه یادم رفت بچه ها این داداشمه آتش ؛ امم داداش اینام همدم و همصدان دوستای سنندجم که گفت بودم بهت.

 

کمی جلو ماشین آتش حرف زدیم که آگرین با شرمندگی گفت برویم داخل خدا را شاکریم که فکر پاهایمان است به طرف خانه حرکت کریم شیرین جون کنار در بود و با روی خوش خوشامد گویی کرد .

 

_ به به شیرین جون کو فرهادت اونم ببینیم ؟

 

همصدا هم مانند من از اقا فرهاد پرسید. کودک که بودیم وقتی داستان شیرین و فرهاد را شنیدیم با آن دو سر اسم هایشان شوخی میکردیم .

 

_ از دست تو همدم عوض نشدی تو هنوز همون بچه یازده ساله‌ای .

با خنده داخل شدیم اهیر هم دم در ایستاده بود و با لبخنده شیطانی همصدا را نگاه میکرد همصدا هم سر جایش ایستاده بود و پلک هم نمی زد.

 

با آن رفتاری که از خودش نشان داد هرکه بود خوشکش می زد دست روی شانه‌اش گذاشتم تا به خودش بیاید آهسته زیر گوشش گفتم

 

_ همصداا به خودت بیا بابا چیزی نیست که انگاری شتر دیده ندیده والا شل کن خودتو نفس بکش انگاری مجسمه‌‌ای .

 

به یک باره نفس عمیقی کشید و نگاهم کرد با اضطراب زیادی ماننده خودم آهسته

_ خاک تو سرم شد نگا چطوری نگام میکنه .

 

صدای شیرین جون درامد که چرا دم در ایستاده ایم و داخل نمی شویم و چه در گوش هم می گویم خوایتم جمع کنم ماجرا را که گند زدم.

 

_ به به چه خونه قشنگی چه… امم چه بوی غذایی .

 

همدم تو انسانی ؟ چه گفتم منه غاز منه گاو.

.

پس از خندیدن به این جمله فلاکت بار اماا جمع کننده بحث به هال رفته و روی مبل نفره سبز رنگی نشستیم .

 

_ همدمم …… همدم چی بگم بهش معذرت بخوام ؟

 

چیی معذرت نه امکان نداشت ابرو ریزی میشد نه

 

_ نه بابا نمی خواد فقط چشم تو چشم نشو باهاش .

 

و سر چرخواندم و به همصدا نگاه کردم دقیقا در تخم چشم آهیر اقا نگاه میکرد دختره …. چه بگویم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x