رمان پروانه ام پارت 103

بدون دیدگاه
      #پارت_۴۷۹   – برای اینکه راضیتون کنه در موردش چیزی به سرهنگ طحان نگید ! … از اون روز که توی کافه با سرهنگ پاسور بازی کردین…

رمان پروانه ام پارت 102

۱ دیدگاه
  #پارت_۴۸۷   باز نفس خسته ی دیگه ای کشید … و سعی کرد بحث رو تغییر بده :   – این صبحانه هنوز گرمه … بیا چند لقمه بیشتر…

رمان پروانه ام پارت 101

۲ دیدگاه
    #پارت_۴۷۰   یک لحظه ی کوتاه پلک هاشو روی هم فشرد و بعد تلاش کرد روی آرنجش نیمخیز بشه .   سر درد و سر گیجه اونو از…

رمان پروانه ام پارت 100

۱ دیدگاه
      #پارت_۴۴۹   به نظر داشت از موقعیتش لذت می برد ! از تنهاییش … و شیرینی ها … و از اینکه کسی کاری به کارش نداشت ……

رمان پروانه ام پارت 98

بدون دیدگاه
#پارت_۴۲۹ پروانه لب هاشو روی هم فشرد و تلاش کرد دیگه چیزی نگه ! ولی با تمامِ سکوتش ، مضطرب بود .‌.. انگار کسی توی دلش رخت چنگ می زد…

رمان پروانه ام پارت 97

۱ دیدگاه
#پارت_۴۲۲ – چه خبر در سطح شهر ؟ همه چی امن و امانه ؟! سرهنگ طحان نگاه ناامیدی به هفت خشتش انداخت … این دست رو باخته بود ! زیر…

رمان پروانه ام پارت ۹۵

۱ دیدگاه
    سلمان ادامه داد :   – از من نشنیده بگیرید ، ولی سرهنگ طحان بدجوری زیر فشاره ! رشته ی امور از دستش در رفته و دارن بازخواستش…

رمان پروانه ام پارت ۹۴

۳ دیدگاه
      لبخندِ کمرنگی از رضایت نقش صورتش شد … دست هاش چند لحظه پشت صندلیِ پروانه باقی موند … .   خورشید با دهانی بسته به حالتی متشنج…

رمان پروانه ام پارت ۹۳

۱ دیدگاه
    به حیاط سنگی که رسیدند … راهشون از هم جدا شد . پروانه رفت به طرف اتاقش و آوش هم … به طرف مادرش که روی جلوخانِ ایوون…

رمان پروانه ام پارت۹۱

۲ دیدگاه
  قلبش انگار از ارتفاع سقوط کرد … نفس برای چند لحظه بند اومد ! وقتی دید آوش به سمتشون قدم برداشت … بدنش حتی سردتر شد !   اطلس…