رمان کینه کش پارت ۱۸

بدون دیدگاه
    گره ابروان آذرخش کور تر شدند.   آرش دم بلندی گرفت و ادامه داد: _بیا و مثل همیشه مردونگی به خرج بده…من مهرو رو دوست دارم‌…لطفاً کمک کن…

رمان کینه کش پارت ۱۷

بدون دیدگاه
  آرش خندید: _باشه…امشب با مادرت درباره‌ی من صحبت کن و ازش بخواه به پدرت اطلاع بده که ما می‌خوایم بیایم خواستگاری…دیگه خودت به اخلاق مادرت واردی…باید یه طوری مجابش…

رمان کینه کش پارت ۱۶

بدون دیدگاه
  مهرو_بابام گفت واسه بدهیش به شروین میخواد من رو به عقدش دربیاره…حدست درست بود…شروین از بابام آتو داره…صد میلیون پول پیشش نزول کرده.   بغضش گرفت: _حتی دیشب انکار…

رمان کینه کش پارت ۱۵

بدون دیدگاه
    شهربانو خانم را ندید اما شهلا در حال تدارک دیدن صبحانه بود.   آرام گفت: _صبح بخیر.   شهلا با لبخند جوابش را داد: _صبح توئم بخیر مهرو…

رمان کینه کش پارت ۱۴

بدون دیدگاه
      آرش راه افتاد: _اولاً که آشنا ندارم….دوماً چرا تعارف می‌کنی!؟ من با عمم صحبت کردم مشکلی ندارن. _آخه نمی‌خوام مشکلی یا دردسری برای شما پیش بیاد. _چیزی…

رمان کینه کش پارت ۱۳

بدون دیدگاه
      دو ساعتی می شد که در اتاق تنها نشسته بود و با خوردن یک بسته چیپس توانست کمی از گرسنگی اش بکاهد.   شروین و بابک سرخوشانه…

رمان کینه کش پارت ۱۲

بدون دیدگاه
      مهرو با زاری هق زد: _بابا من قراره سرآشپز شم…توروخدا مانعم نشو.   بابک از خانه بیرون زد: _فردا پات‌و از در خونه بزاری بیرون قلمش می…

رمان کینه کش پارت ۱۱

بدون دیدگاه
      ابروان آذرخش بالا پریدند: _نخوابیدی!؟ _نه سرم درد میکنه. _دمنوش آماده کنم!؟   لبخندی به مهربانی کردن آذرخش زد: _نه…قرص خوردم.   به حاشیه در تکیه داد…

رمان کینه کش پارت ۹

بدون دیدگاه
    مهرو ترسید…او هم یک غریبه بود…همچون شروین.   _نه…خودم میرم…مزاحمتون نمیشم.   آرش قصد نداشت به دخترک حس بد و نا امنی منتقل کند بنابراین کوتاه آمد: _باشه…هر…

رمان کینه کش پارت ۸

بدون دیدگاه
  آرش از در شوخی وارد شد و چشم ریز کرد: _هوم!؟ می بینم که همچین بی میل نیستی من‌و دک کنی!! خبریه!؟ نکنه میخوای من‌و بفرستی پِی نخود سیاه…

رمان کینه کش پارت ۷

بدون دیدگاه
      مهرو در رستوران سخت مشغول کار شد و تمام تلاشش بر این بود که اهانت چند ساعت پیش را فراموش کند.   این بار تاکسی نگرفت و…

رمان کینه کش پارت ۶

بدون دیدگاه
      کامران سر تا پایش را از نظر گذراند و با لودگی گفت: _در خدمتتون بودیم حالا خانومی!! چه عجله ای دارید برای رفتن!؟   آرش چشم غره…

رمان کینه کش پارت ۵

بدون دیدگاه
    خانم های جوان و میان سالی که در رستوران کار می کردند، همزمان با کار کردن مشغول بحث و غیبت نیز بودند.   کاری که مهرو هیچ وقت…

رمان کینه کش پارت ۴

بدون دیدگاه
      آذرخش در زورخانه گذر زمان را حس نمی کرد و سالها بود که عاشق این مکان و این ورزش شده بود.   به احترام بزرگان تا هنگام…

رمان کینه کش پارت ۳

بدون دیدگاه
  فرهام و کرشمه خندیدند و آرش ادامه داد: _بفرمایید بالا بشینید جناب آذرخش ملک زاده…زشته دم در وایسادین…ابلفضلی خجالت‌مون ندید!!   شهربانو سمت آشپزخانه رفت و تشر زد: _بشین…