رمان کینه کش

رمان کینه کش (پارت آخر) 4.4 (58)

۲ دیدگاه
    برق اشک در چشمانش هویدا بودند. سر بلند کرد و از درون آینه به او خیره شد: _سالگرد ازدواجمون مبارک! ساختگی گفت: ِی آذرخش با گیج _مگه…مگه امروز…
رمان کینه کش

کینه کش پارت ۶۱ 4 (26)

بدون دیدگاه
  بحث و جدل را کم و بیش داشتند…قهر و آشتی…حتی آنها نیز همچون تمامی مردم، مشکلات کوچک و اتفاقات تلخ را تجربه کرده بودند. اما هیچکدام به نحوی نبودند…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۵۹ 4.2 (27)

بدون دیدگاه
کینه کش: _زنگ بزنید آتش نشانی! دست در جیبش فرو برد و با یادآوری تمام شدن شارژ برقی موبایلش، لعنتی بر خود فرستاد. نگاهش به جمعیت در حال افزایش بود.…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۵۸ 4.1 (27)

بدون دیدگاه
  شهربانو_آره…آذرخش هم چند ساعتی میشه رفته. مهرو لب باز کرد: _چرا این دعوا به وجود اومد؟ چرا دو طایفه با هم کنار نمیان؟ مامان شهربانو استکانش را در دست…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۵۶ 3.9 (22)

بدون دیدگاه
  اون کثافتاست. ِی _خیالت تخت…مهرو سوا صنم اشک ریزان به جاده چشم دوخت و ادامه داد: _میدونی دلم از چی می سوزه آذرخش؟؟ از اینکه امشب بعد این همه…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۵۵ 4.1 (27)

بدون دیدگاه
  _پدرشو در میارم اگه دستش به صنم بخوره….فعلا باید این دوتا ت*خم حروم رو سر جاشون بنشونم….زنگ بزن به پلیس…یالا!!   دل نگران لب زد: _آذرخش توروخدا دعوا نگیر……
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۵۴ 4.2 (21)

۱ دیدگاه
  عصر روز بعد، مامان شهربانو با یک دست لباس محلی زنانه وارد اتاق آذرخش و مهرو شد. آذرخش لباس های محلی اش را برای امشب که جشن حنابندان بود،…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت۵۲ 4.4 (20)

بدون دیدگاه
  بازیاش…همه عیب و نقصاش رو در کنار خوبیاش دیدم و پذیرفتمش. حس الانم، حس تازه و جدیدیه…نمیدونم عشقه یا دوست داشتن…اما هر چی که هست باعث شد آذرخش توی…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۴۹ 4.4 (22)

۳ دیدگاه
  مگر….مهرو نرفته بود!؟ خودش گفت صبح زود می رود. گام هایش را پیش برد و ناباور لب زد: _تو…اینجا چیکار میکنی؟؟ مگه…نرفته بودی!؟ مهرو انگشتانش را در هم گره…