*گلاره از دستشویی بیرون اومدم و چراغ‌و خاموش کردم. مرتضی بچه رو بغل گرفته بود و غرقش شده بود. با مکث صداش کردم. چرخید و با لبخند گفت: اِ…

  نزدیکش شدم و کنارش نشستم. باتعجب نگاهی به من انداخت و بعدش به علی نگاه کرد. به پسر کناری علی اشاره ای زد و اون زیر بغل علی رو…

  _ وای حسام یه کمکی بکن. حسام: زشتک دست منم پره غر نزن برو. با خستگی راه رفتم و نزدیک ماشین دیگه کم مونده بود جان به جان آفرین…

  زیر چشمی می پاییدمش! بین گفتن و نگفتن مرددبود من من کرد و در آخر چشماش و بست. بدون فوت وقت یکسره گفت: ببخشید حسام باور کن اونا مال…

  علی: نمی تونم آراس آراس: خری دیگه برو بشین مخ این دختره رو بزن تا از دستت نرفته. استیکر خنده ی علی عصبیم کرده بود. آراس: چته؟ علی: زدم…

  نگاهم روی مچ دستم ثابت موند کبود شده بود. نمی دونم به کجا خورده بود. در حال حلاجی دستم دوباره صداش به گوشم رسید. ایلیار: پس دوسش داری. لبخند…

  _ می تونم کمکتون کنم؟ سری تکون دادم و متعجب گفتم: با آقای مرادی کار داشتم. خنده ی مردونه ای کرد و گفت: کدومشون؟ فکری کردم و گفتم: بزگترشون.…

  خنده اش گرفت. سری تکون داد و سوییچ و از جیبش در آورد. از دستش گرفتم و روشن کردم. خودش هم کنارم نشست و چشماش رو بست. دستاش رو…

  سوار ماشین شدم و به این فکر کردم چقد فرصتم کمه. لبخند به لب و با همون صدای گرفته روبهش گفتم: منونبرخونه. درحالی که استارت می زد متعجب نگاه…

نفس مقطعی کشیدم. مگه آخر راه کجا بود؟ مگه دیگه ظرفیتی مونده بود که تکمیل بشه؟ مگه همه دخترا بابایی رو دوست ندارن؟ مگه براشون مقدس نیست؟ برای من دیگه…

نیهان گوشه ی تخت نشستم و به آهنگی که از گوشیم پخش می شد گوش کردم: دست بردار بسه گوش کن دل خسته ازش دلگیرم بی اون من می میرم…

دستم از دور گردنش باز شد و به طرف خروجی خیز برداشتم. حالم از خودم به هم می خورد. علی رو به روم قرار گرفت. چشم های برزخیش رو می…

  نیهان خندیدم، از توجهی که بهم شده بود خوشحال بودم. از سرابی که روبه روم بود؛ خوشم می اومد و داشتم به عمق جهنم علی می رفتم. بعد از…

_ می شه از یخچال زیتون رو بیاری؟ خندید و حلقه دستش از دورم باز شد. به طرف یخچال رفت و شیشه ی زیتون رو درآورد. شیشه رو روی میز…

ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. غرق افکارم بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد و اسم حسام روی صفحه خودنمایی کرد. نگاهی به علی که حواسش به رانندگی…