رمان نیهان پارت 8

5
(4)

دستم از دور گردنش باز شد و به طرف خروجی خیز برداشتم. حالم از خودم به هم می خورد. علی رو به روم قرار گرفت. چشم های برزخیش رو می دیدم اما مست بودم و هیچی حالیم نبود!

پشت علی پسر کت و شلواری و بوری ایستاده بود. اه این همون مدل ایتالیایی هست که تو رستورانش دیده بودم. ناز بشی پسر چه جیگره!

کنارش زدم و روی آخرین پله نشستم. لبام اتوماتیک وار کش اومدن و قهقهه زدم. گیلاسی که دست علی بود رو گرفتم و یه نفس سر کشیدم! بهت زده به من خیره شد.

_سیگار داری؟

علی غرید: دیگه چی؟ می خوای قلیون و سیخ و سنجاق و بافور هم بیارم برات!

مثل خنگول سرم رو خاروندم و گفتم: نه فقط سیگار می خوام.

حرفی نزد؛ بهت زده به قیافه ی مستم خیره مونده بود و عصبی بود! نفس های عمیقی می کشید و دست هاش بین موهای لخت و خوش حالتش حرکت می کردند. از حرکت موهاش خوشم اومد و دستش رو پس زدم! دستم رفت لای موهاش و بهش چسبیدم.

_سیگار می خوام.

موقعیتم رو درک نمی کردم و سردی و سوز حیاط روی بدن داغ و تبدارم تاثیری نداشت!

قهقهه زدم و گفتم چیزهایی که نباید می گفتم!

علی

با حرص رو به آراد گفتم: سیگار بده

آراد: علی

_ ای مرض میگم سیگار بده!

مردد بود اما بلاخره پاکت رو درآورد و به طرفم گرفت. یه نخ از پاکتش در آوردم؛ با حرص سیگار رو کنار لبش گذاشتم و با فندک روشنش کردم. باز هم غریدم: بکش!

خندید و گفت: مهربون شدی علی مرادی! گفتم می کشی منو.

با حرص گفتم: بکشمت؟ برای چی؟

دود سیگار رو بیرون داد و گفت: با اون سینان گور به گور شده رقصیدم!

خواستم بگم به درک که رقصیدی. به جهنم که باهاش لاس زدی؛ آره درست فکر کردی می خوام بکشمت! نگفتم؛ نگفتم چون واقعا ناراحت بودم. دلیلی برای ناراحتی نمی دیدم اگر هم دلخور می شدم صرفا برای نقشی بود که بازی می کردم. می خواستم فکر کنه برام مهم شده! اما من واقعا ناراحت بودم و همین موضوع عصبیم می کرد؛ اینکه دردونه ی ادنان انقدر برام عزیز شده بابتش ناراحت بشم؟

چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم رو بهش با اخم صداش کردم: نیهان؟

نیهان: جانم علی مرادی؟

خواستم بگم زهرمار و علی مرادی! دست می ذاری رو نقطه ضعفم دختر! وقتی می گی علی مرادی یادم می آد پسر کدوم پدرم و چه کار کثیفی می خوام بکنم!

_ازت دلخورم.

خودم هم نفهمیدم چطور این حرف رو زدم ولی واقعا ازش دلخور بودم.

پک محکمی به سیگاری که داشت تموم می شد زد و به سرفه افتاد. حرکتی نکردم چند تا نفس عمیق کشید و کمی، فقط کمی نفسش نظم گرفت! دوباره لیوان مشروبی که آراد آورده بود رو یه نفس سر کشید و من متعجب بودم از این همه کششی که تو وجودش بود. لیوان منم بالا داده بود و حساب گیلاس هاش از اول مهمونی تا الان، از دستم در رفته بود. دستش جلوم دراز شد و گفت: سیگار!

من بی رحم بودم درست؛ اما خودش هم به خودش ظلم می کرد. دستم رفت گوشه ی لب قرمزش و باز سیگار رو کنار لبش گذاشتم! فندک رو روشن کردم. دست چپم روی گونه ی راستش نشست و سیگار روشن شد!

لبخند زد و دلم رفت برای این همه زیبایی! چشم هام بسته شد تا نبینم! بازم به سرفه افتاد. اما به زحمت نفسش رو مرتب کرد و گفت: نگو علی مرادی من از همه دنیا دلخورم.

یاد آهنگی افتادم. درست وصف حال الآنمون بود.

رنگ رژ لبت روی فیلتر سیگارت
چقد به صورتت میاد خط چشم سیاهت
رو به راست علی تو چه خبر دیگه
راستی می دونم که کنارته یه نفر دیگه

پوزخندی زدم و گفتم: از چی دلخوری پرنسس؟

خنده ی بی جونی کرد و گفت: از خودم که به کارای بابا کار ندارم. از خود نفهمم که ساکت موندم و نپرسیدم چرا بابا؟

قهقهه ای زد و گفت: خواهرم رفت و بابام ساکت نشست. نپرسیدم چرا بابا! می گن کلی آدم می کشه و من نمی پرسم چرا!

بهت زده به لب هاش خیره موندم! لبخند ملیحی زد و چشم هام بسته شد.

با صدای ضعیفی که از گلوش در می اومد؛ چشم هام باز شد. مثل ماهی که از آب دور باشه برای نفس کشیدن تقلا می کرد و من ساکت نگاهش می کردم! قبل از این که به خودم بیام آراد اسپری به دست کنارش نشست و چند بار فشرد. گلوش رو ماساژ داد و باز هم اسپری…

حال نیهان بهتر شده بود و با تلاش آراد نفس می کشید. تو بغلم گرفتمش و راهی آپارتمانش شدم! آراد در رو باز کرد و به طرف اتاق خواب راه افتادم؛ روی تخت گذاشتمش و به قیافه ی غرق خوابش که تاثیر الکل بیش از حد بود، خیره شدم!

کنارش روی تخت نشستم. دستم روی برهنگی شکمش نشست و…

آراد: علی

دستم رو پس کشیدم و بلند شدم. از کنار آراد رد شدم و به طرف آسانسور رفتم! ازش خواستم من رو به خونه برسونه و برگرده پیش خواهرم.

یک هفته گذشت و من تو برزخ بودم. نمی فهمیدم چی درسته و چی غلط! تماس ها و پیام هایی که از طرف نیهان دریافت می کردم بی جواب می موند. جوابی برای سوال های مغزم پیدا نمی کردم که به فکر لاس زدنش با اون پسره باشم. عمیقا تو فکر حرف های اون شبش بودم. نمی دونم تاثیر الکل هشتاد درصد بود یا…

شب بود و تو ماشین آراد داشتیم از شرکت به سمت خونه بر می گشتیم. من راننده بودم و آراد کنارم نشسته بود. کم کم سر صحبت رو باز کرد.

آراد: علی بهتر نیست بیشتر فکر کنی؟

پوزخندی زدم و به آهنگی از ضبط پخش می شد؛ گوش سپردم.

صدام و شنیدی آره؟ امروز مامانم بدجور دلش شکست
خسته م مثل زانوهای بابام بلیط گرفتم و فقط نمی دونم کجام

نمی دونستم کجا بودم. تو برزخ و دو راهی دست و پا می زدم. پدرم که یادم می اومد می خواستم ادنان نامی تو دنیا وجود نداشته باشه.

چمدون، لباسام، قرآن مادرم نمی شه همراهم
چی توقع داری؟ من، به جز دعای مامان بابا
بی تو دیگه تو این شهر غریبم
چمدون و بستم بی خداحافظی می رم
غریبم، کسی رو غیر تو ندارم
تموم زندگیم و نذر برگشتنت کردم
کوچه به کوچه های شهر پر از تنهاییه
عاشقی که عشقش بره کلا روانیه
یکی بود یکی نبودش کجاست
بنویس قضاوت فقط مخصوص خداست

حس غریبی بهم القا می کرد. “قضاوت فقط مخصوص خداست”

آراد دست برد خاموشش کنه که مانعش شدم. پر حرص نگاهم کرد؛ توجهی نکردم و به ادامه ی آهنگ گوش دادم:

توله گرگی که تو فکر شاهرگ و خون منی
کاسه خونی، جگری سوخته مهمون منی

من خرابم بشین و زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکش

ماده آهوی چمن، هوبره ی سینه بلور
آخرین قطارمه یه بلیط یه جای دور

چشم بادوم، دهن پسته شبا رو کجا کرده بدر
وای مامانی قلبم و داغون کرده این گرگ پدر

عصبی روی فرمون ماشین مشت کوبیدم.

آراد: علی؟

_ هیس… هیچی نگو آراد نگو که کفریم.

آراد: کفری نیستی نمی خوای حرفم رو قبول کنی.

_ قبول نمی کردم کنم چون حرف مفته.

آراد: مفته؟ این مفته که می گم بی خیالش شو؟ مفته می گم تن بابات رو تو گور نلرزون؟ تو می خوای مادرت رو سکته بدی؟ اگه بفهمه دق می کنه علی!

بازم با حرص روی فرمون کوبیدم و گفتم: تو حرف نزن؛ من چیزی از دست نمی دم که مامان دق کنه. می خوام ببینم ادنان می تونه داغ دختر خودش رو تحمل کنه؟ اون یکی که دختر خونده اش بود داغون شد، این دختر خودشه می خوام بفهمه درد از دست دادن عزیزدل آدم چقدر کمر شکنه. من اجازه نمی دم ادنان اینطوری از دستم فرار کنه؛ نیهان فقط یه طعمه است، یه قربانی، قربانی قتلی که پدرش مرتکب شد!

آراد: علی احمق نشو اون یه دختره با احساسش بازی نکن خودت بازی می خوری.

بازم کوبیدم روی فرمون که داد آراد هوا رفت: این ماشین وامونده سیصد میلیون پولشه هی راه به راه می کوبی روی فرمونش!

با تعجب نگاش کردم و کلافه گفتم: نمی بینی چطوری خودش رو درست کرده می ره مهمونی؟ نمی بینی جلو چشمم با اون پسره رقصید بعدشم می گه همه چیزم برای شوهرمه.

آراد خندید و گفت: تو هم لجش رو در آوردی با اون دختره مو قرمزه.

بازم خندید و پر حرص داد زدم: رفتار همچین دختری چی رو ثابت می کنه؟ برای شوهرشه؟ اون فقط یه ه*ر*ز*ه است. توجهی هم نمی کنم دختره، جون باباییه؛ به هیچی توجه نمی کنم!

آراد که دیگه نمی خندید؛ عصبی گفت: علی باختی خودت رو باختی دلت رو باختی!

ماشین رو کنار کشیدم و پیاده شدم.

بی توجه به داد و بیدادش که صدام می کرد تا مانع رفتنم بشه؛ دویدم. بوق ماشین ها و صدای آرادی که داد می زد: علی برگرد، بیا حرف بزنیم علی…

تا حد مرگ عصبی بودم و صدای زنگ گوشیم بد تر کفریم می کرد. به اون طرف خیابون رسیدم و گوشی به دست به سمت آراد برگشتم. از همین فاصله پوف کشیدنش معلوم بود؛ سری از روی کلافگی تکون داد و سوار ماشین شد. خیره به آرادی که دور می شد؛ جواب دادم.

_ الو؟

صدایی نیومد و عصبی گفتم: لالی؟ حرف بزن دیگه.

صدای گرفته ای که (علی مرادی) خطابم کرد، معرف شخص پشت خط بود.

_ بگو

نیهان: ببخش علی.

_ دلیلی نداره معذرت خواهی کنی برو خوش باش کاری باهات ندارم! برو به کارای عقب مونده ات برس و با سینان قرار بذار، فقط دور من رو خط بکش!

نیهان: معلوم هست چی بلغور می کنی؟

_ تو هتل پاتریکس چه غلطی می کردی؟ من گاگول نیستم نیهان، هر گ… می خوری فقط ادعا نکن! نگو همه چیزم برای شوهرمه! تو خودت رو باختی، فقط ادعا نکن که حالم ازت به هم می خوره!

صدای گریه اش بلند شد و دستم رفت برای لمس آیکن قرمز رنگ، که ارتباط رو قطع کنم اما…

نیهان: علی توضیح می دم تو رو خدا گوش کن.

حرفی نزدم و صبر کردم! می دونستم یه مشت خزعبلات تحویلم می ده؛ اما اینم جزئی از نقشه بود تا فکر کنه عاشقش شدم!

نیهان: علی سینان از اطلاعاتی که به گند کاری بابام مربوطه خبر داره من باید خیلی چیزهایی که به مرگ خواهرم و اختلاس بابام ربط داره پیدا کنم و راهی جز سینان ندارم.

اون هق هق می کرد و من بهت زده به ماشین آتیش گرفته فکر می کردم…

یه داد بلند کشیدم و به جون تیر چراغ برق افتادم، تا می تونستم لگد بارونش کردم تا حرصم خالی بشه! یادم می افتاد و جری تر می شدم!

صداش توی سرم می چرخید و من مات تاریکیِ رو به روم بودم. خبر داشت؟ همه چیز رو می دونست؟ مرگ پدرم رو می دونست؟ خبر داشت و آروم تماشا کرده بود؟ الحق که دختر همون پدره!

یادم به آهنگ توی ماشین آراد افتاد!

توله گرگی که تو فکر شاهرگ و خون منی
کاسه خونی، جگری سوخته مهمون منی
من خرابم بشین و زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکش

خبر داشت از گند کاری پدرش و دم نزد! خبر داشت از مرگ مشکوک خواهرش و بی خیال شد!

ماده آهوی چمن، هوبره ی سینه بلور
آخرین قطارمه یه بلیط یه جای دور
چشم بادوم دهن پسته شبا رو کجا کرده بدر
وای مامانی قلبم و داغون کرده این گرگ پدر

حالا که پای سینان دمیر اوغلو وسطه به فکر حل معمای خواهرش افتاده؟ با سینان تو هتل قرار می ذاره که مثلا علت مرگ خواهرش رو بفهمه؟

هر پسر بچه که راهش به خیابون تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدون زد و مرد
چشممون خورد به هم صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه هات جمجمه ام و بد به گلوبند تو دوخت

من واقعا قیافه ام انقدر به احمق ها می خوره که اون من رو نفهم فرض کنه و بگه تو هتل، تو یه اتاق، معما حل می کردم؟ پوزخندی روی لب لرزونم نشست! نه معما حل نمی کرد ح*ا*ل می کرد! خنده ها و طنازی هایی که برای سینان می کرد… وای خدایا…

خنده هاتم الکی بغضاتم اِند دروغ
دِ نخند گرگ پدر اونم تو این شهر شلوغ
پیش چشم همه از خودم یلی ساختم
پیش چشمای تو اما سپر انداختم

همینه که از دختر جماعت بدم می آد؛ هر گ… می خوره و دروغ هاش تا فیها خالدون آدم رو جزغاله می کنه. اگه اینطوره چرا من سهمی نداشته باشم؟

تا الآن فکرم عاشق کردن دختر ادنان و ترک کردنش بود؛ ولی حالا نظرم عوض شده. علاوه بر عاشق کردنش چرا مثل سینان یه شب رویایی باهاش نداشته باشم؟

تلوتلو می خوردم و به افکار شومم لبخند می زدم. خنده ی هیستریک سر می دادم و بازم اشک چشم هام رو پر می کرد. چطوری تاکسی گرفتم و خودم رو سر خاک بابا رسوندم رو نفهمیدم! خودم رو انداختم رو سنگ قبرش و زار زدم.

تو اون تاریکی مطلق و ترسناک قبرستان، فقط صدای ضجه و ناله های من شنیده می شد. اما من نمی ترسیدم! بریده بودم از زندگی، کلافه بودم از این همه نامردی! کی گفته مرد گریه نمی کنه پای درد که وسط باشه مرد هم می شکنه؛ وقتی ببینه درد از هر طرف درده؛ مرد هم ضجه می زنه.

منم ضجه هام رو زدم و گفتم از هر چی نامردی و دردی که تو دلم بود: آقاجون رفتی و ما رو ندیدی؟ آقاجون دلم پره از درد، از این سردرگمی که گرفتارشم بدم میاد. قاتلت داره کیف و حالش رو می کنه تو زیر خاک خوابیدی؟ فکر نکردی به این علی کوچولوی خودت؟ رفتی و ندیدی درد خانوم جون رو؟ ندیدی بیوه شدن مامان رو؟ آقاجون هیچ کس درد دلم رو نمی دونه. می دونی می خوام انتقامت رو از ادنان بگیرم؟ پست شدم آره؟ ولی دلم پره تااین کار رو نکنم آروم نمی گیرم…

هق زدم و گفتم: نمی ذارم راست راست برای خودش بگرده. نابودش می کنم حاج مرادی. حاج نادر بهت قول می دم انتقامت رو بگیرم. قول می دم ادنان از کرده ی خودش پشیمون بشه. به سزای عملش می رسونم اون نامرد رو آقاجون؛ فقط پشتم باش و ازم ناامید نشو! آقاجون دلم تنگته قبولِ نبودنت سخته…

نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم. تاکسی رو رد کرده بودم بره و پای پیاده راه افتادم! تصمیمی که گرفته بودم باید عملی می شد. گوشیم رو در آوردم ساعت یازده شب رو نشون می داد با این حساب ساعت ترکیه دقیقا نه و نیم شب بود.

دستم روی شماره اش لغزید و تماس بر قرار شد: سایه ات سنگین شده آقا علی.

دماغم رو از اثر گریه ی چند دقیقه ی پیش بالا کشیدم و گفتم: ببخش رفیق، درگیر بودم!

لبخند مهربونش رو حس کردم: درگیر نیهان؟

_آراس داغونم!

آراس: دردت چیه؟

_ کی تموم می شه؟

آراس: صبور نیستی علی.

_ د لامصب صبور چی باشم؟ این سینان دمیراوغلو کیه آراس؟

خندید و گفت: پس بگو بوی رقیب خورده به مشامت!

پوزخند زدم و گفتم: یه درصد فکر کن سینان رقیبم بشه… هه منم عاشق اون هرزه!

آراس: علی درست حرف بزن اون هر چی که باشه حق قضاوت نداری.

متعجب گفتم: تو داری طرف اون رو می گیری؟

آراس: آره حرفیه؟

_ تو رابطه ات با نیهان چیه؟

آراس: این به تو ربطی نداره.

_ درد بگیری آراس، تو ازش زخم خوردی.

آراس: از خودش نه، از پدرش زخم خوردم.

ای خدا… داری مجازاتم می کنی؟ اینی که همه دار و ندارش رو از دست داده داره می گه پدرش زخم زده؛ اما من از پدر زخم خوردم و نوشتم پای دخترش! اما اونم مقصره، اونی که از همه ی گند کاری پدرش خبر داشت و ساکت موند…

آراس: مردی علی؟

_ نه زنده ام! منم از پدر زخم خوردم ولی از دخترش تلافی می کنم.

آراس: چون احمقی، چون ضعیفی.

_ خفه شو!

آراس: آدمای ضعیف زورشون به خر نمی رسه پالونش رو می کوبن؛ تو همون آدمی علی!

داد کشیدم: خفه شو… خفه شو زر مفت نزن. اون خبر داشت اون از همه کارای پدرش خبر داشت.
خودش گفت می دونه سینان دمیر اوغلو فرستاده ی پدرشه.

آراس: تند نرو درست می شه! من که حریفت نمی شم پس بکشونش توی شرکت خودتون. یه واسطه بشه بین پدرش و عموی تو! تا دو هفته ی دیگه اوزان هازال(Ozan Hazal) هم می رسه، یکی دو روز بعد اون هم خودم با عمو عمر و جانان (Janan) می آم.

این آرامشش عذابم می داد و کفرم رو در می آورد با دندونای کلید شده غریدم: آراس…

حرفم رو قطع کرد و گفت: درد، می ذاری نفس بکشم؟ مگه نمی خوای زود تر تموم بشه پس تا یک ماه دیگه تو انتقامت رو گرفتی و تموم شده.

_ سینان چی؟

آراس: خودم فرستادمش…

_ پس یعنی…

آراس: نمی تونم تایید کنم نیهان از همه چیز بی اطلاعه، ولی می تونه هم بی خبر باشه هم خبر داشته باشه.

اگه آراس می گفت یعنی می دونست. پس انتقام از نیهان هم واجبه!

آراس: برو دیگه منم کار دارم.

_ خداحافظ.

آراس: به امید دیدار.

خسته بودم ولی پاهام با لجاجت می خواستن راه برن. با خودم عهد کرده بودم هر طوری شده تمومش کنم و ادنان رو به زمین بزنم.

آراس ییلماز (Aras yılmaz) پسر کورای ییلماز (Koray yılmaz) قول داده بود کمکم کنه چون خودش هم زخم خورده ی ادنان بود. پسر آرومی که تموم زندگیش قربانی خواسته های ادنان شد.

دو سال پیش که من از لج حاجی بودن بابا، در به در دنبال دختر های مردم بودم؛ بابا به فکر سرمایه گذاری برای آینده ی من بود. شب ها دیر به خونه می اومد و حرف از بیزینس و سرمایه گذاری تو دو تا شرکت معروف ترکیه به مدیریت کورای ییلماز و ادنان بی تان اوغلو بود.

سرمایه گذاری انجام شد و یک ماه بعد شرکت کورای ییلماز از هم پاشیده شد. زندگیش به هم ریخت و بدهی های میلیاردی تمام دارو ندارش رو ازش گرفت؛ بعد از اون سکته کرد و مرد. اما به تحقیق و نظر پزشکی قانونی با سم کشته شده بود.

بعد مرگ کورای، همسرش که زن زیبا و ساده ای بود افسرده شد و به تیمارستان روانی انتقال یافت. خودکشی زن کورای برابر با نابودی تمام زندگی و دختر هشت ماهه شون بود که آراس با دست های خودش خاکش کرد. آرای خواهر هشت ماهه ی آراس به طرز فجیعی سلاخی شده بود. حتی مرگ مادر آراس هم مشکوک بود.

از بین تمام داریی کورای فقط پسرش آراس موند و شد ولیعهد عموی هم جنس بازش! عمر ییلماز آراس رو به فرزند خوندگی قبول کرد و شرکت برادرش کورای رو سر پا کرد.

اما کینه ی من پدرم بود که تو راه برگشت از ویلای لواسون، وقتی خبر نابودی کورای و سرمایه اش به گوش بابا رسید سکته کرد و ماشین ته دره رفت. از ماشین بابا فقط چند تا استخون و آهن پاره به جا مونده بود. بیهوشی یکماهه ی مطلق مادرم زندگیمون رو جهنم کرد!

جیغ های سمین و بچه ی سقط شده اش بدتر داغونم کرده بود! اما خبری که از طرف پلیس بهمون رسید بیشتر شوکه امون کرد. ماشین بابا دست کاری شده بود!

اون روزهای سخت گذشت و سرپا شدیم. به کمک عمو قادر مغازه ها رو دوباره باز کردیم و همه چیز به جای اولش برگشت؛ ولی جای آقاجونم خالی بود. اون روزها بود که با آراس آشنا شدم و اون هم برام از دردهاش گفت. حرف هایی زد که من رو به شک انداخت. چون ماشین بابام هم دستکاری شده بود.

می گفت خانواده اش به دست ادنان نابود شدن و دنبال مدرک می گرده و تا حدودی هم موفق بود. بعد از تحقیق فراوون که شد؛ اسم پدرم هم تو لیست سیاه ادنان بود. از اون به بعد تصمیم گرفتم انتقام بگیرم و قربانی این انتقام کسی نبود جز دختر ادنان، نیهان!

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x