🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 او_را … 💗 #قسمت_دوازدهم شب حسابی به خودش رسیده بود. البته منم کم نذاشته بودم،اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن… شب هر دومون از خودمون گفتیم. عرشیا تا…
#او_را #قسمت_یاز_دهم صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم. سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم شماره مرجانو گرفتم، -الو مرجان -سلام…تو چرا اینقدر سحرخیزی دختر… اه… خودت نمیخوابی،نمیذاری منم…
پاییزه خزون گاهی اوقات باخودمم نمیدونم چند چندم ،نمیدونم پذیرش آرمین تو زندگیم بعده اون اتفاق تلخ درسته یا نه ،حتی از اینکه بخوام بهش بگم برام چنین اتفاقی…
*چند سال بعد* 🌵💗فلور💗🌵 +ساری ساری ساری تو تکییی ، آری آری همونطور که میخندیدم ، موهامو درست میکردم و حاضر میشدم برای رفتن به دانشگاه… ــ خودم میدونم چقد…