رمان سرمست پارت۲

۱ دیدگاه
سرم رو به نشونه تاکید تکون دادم که کیف توی دستش رو جا به جا کرد و برای لحظه ای به خودش اومد. باشه!خدا خافظ چه طبیعی و بدور از…

پاییزه خزون پارت ۵۳

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون تماسو وصل کردم که صدای پرخشمش پرده گوشمو حسابی مشت و مال داد _هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی ،نباید یه نگاه به اون گوشی وامونده…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۱

۵ دیدگاه
لگد محکمی به درب کوبیدم و فریاد زدم: – به آقا بالا سرت بگو اگر نذاری بچه‌مو ببینم با مامور میام، اون وقت آبااجداد خاندان سلطانیو میارم جلو چشم پرستار…

رمان. او_را پارت دوازدهم ☆

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 او_را … 💗 #قسمت_دوازدهم شب حسابی به خودش رسیده بود. البته منم کم نذاشته بودم،اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن… شب هر دومون از خودمون گفتیم. عرشیا تا…

رمان او_را پارت یازدهم☆

بدون دیدگاه
#او_را #قسمت_یاز_دهم صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم. سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم شماره مرجانو گرفتم، -الو مرجان -سلام…تو چرا اینقدر سحرخیزی دختر… اه… خودت نمیخوابی،نمیذاری منم…

رمان ورطه دل پارت ۱۸

۲ دیدگاه
شیشه عطر را برمی دارم و کمی می زنم کت جلوبازمجلسی گل دوزی شده همراه باشلوار و شومیز سفید ماتیک کالباسی را آرام روی لبانم می کشم موهای بلندم که…
رمان دیوونه های با نمک

رمان دیوونه های با نمک پارت۱

۵ دیدگاه
بسم الله الرحمن الرحیم نویسنده : سیده ستاره قاسمی رمان دیوونه های با نمک پارت ۱ (با صدای بلند بخونید لطفا🙂) آهای عالیجناب عشق فرشته عذاب عشق ویدا : یعنی…

رمان سرمست پارت ۱

۷ دیدگاه
    بهار شد … به همین زودی سالش سر رسید. از آیینه قدی توی آسانسور به خودم خیره شدم. من دیگه این آدم مقابلم رو نمی شناختم، اون زن…

رمان پسر بد پارت 42

۱۰۳ دیدگاه
&& شهرام && چند بار محکم به سینم کوبید و با گریه ، جیغ زد : _ چرا دست بر نمیداری از سرم؟! … چرا نمیری؟! ‌… شهرام مگه من…

پاییزه خزون پارت ۵۲

۲ دیدگاه
  پاییزه خزون گاهی اوقات باخودمم نمیدونم چند چندم ،نمیدونم پذیرش آرمین تو زندگیم بعده اون اتفاق تلخ درسته یا نه ،حتی از اینکه بخوام بهش بگم برام چنین اتفاقی…
رمان پسرخاله پارت 58

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت 45

۵ دیدگاه
_بیرون کار داشتم   عامر:آها     مریم جون بشقاب غذا رو جلوم گزاشت بدون حرف دیگه ای تشکر کردم و شروع به خوردن کردم چون صبحانه هم چیز زیادی…

رمان ورطه دل پارت ۱۷

۶ دیدگاه
کلافه کیفم را روی میز پرت می کنم و روی تخت ولو می شوم گوشی ام زنگ می خورد به امید اینکه کیارش است بلندمی شوم بادیدن شماره حاج آقا…

رمان پسر بد پارت 41

۸۹ دیدگاه
&& آوین && خیره به بخار چاییم ، رفتم تو فکر … تو فکر اون قدیما ، اون موقعایی که بچه بودیم و فارق از هر مشکلی ! … .…

رمان نیمه گمشده پارت 13

۵۱ دیدگاه
*چند سال بعد* 🌵💗فلور💗🌵 +ساری ساری ساری تو تکییی ، آری آری همونطور که میخندیدم ، موهامو درست میکردم و حاضر میشدم برای رفتن به دانشگاه… ــ خودم میدونم چقد…