رمان ورطه دل پارت ۱۷

2.7
(3)

کلافه کیفم را روی میز پرت می کنم و روی تخت ولو می شوم

گوشی ام زنگ می خورد به امید اینکه کیارش است بلندمی

شوم بادیدن شماره حاج آقا بادم خالی می شود روی تخت می

نشینم:الو..سلام حاج آقا…صدایش محکم است مثل

همیشه:دیدیش؟حیف که احترام سرم می شدجواب سلام

واجب بود:نه…کمی عصبانی می شود:پس امروز چکارکردی؟

نمی شه همونجا ول بگردی یا برو شرکت یابرگردکیش بیکارکه

نیستی….

کاش کسی به حاج آقا بفهماند بچه دبیرستانی نبودم نفسی

عمیق می کشم:چشم…همین:فردا برو درستش کن وزودتر

برگرد آبرو تو فامیل برامون نمونده سریع تر عروسی رو

برگزارکنیم…نگاهم را به سقف می دهم انگار تقصیر من

بود:چشم….وبوق آزاد….صدای شکمم بلند می شودباخودم که

جنگ نداشتم بلندمی شوم تا چیزی بخورم….

مرد که در پذیرش حضور داشت بادیدن من لبخندی می زند که

از چشمم دورنماند بدون توجه به اوبه طرف آسانسور می روم

دیگر فکر نمی کنم ساعت۶صبح جلسه داشته

باشد:خانم…سرکارخانم کجا تشریف می برید؟سد راهم می

شود تاس ابرویم را بالا می اندازم:معلوم نیست؟فراموشی

دارید؟فکرکنم دیروز عرض کردم با آقای خجسته کار

دارم….نفسی عمیق می کشد:هرروز با آقای خجسته کاردارید؟

نه اینگونه نمی شود:شما فضولی؟از صراحت کلامم جا می

خورد لابد انتظار ندارد من اینگونه حرف بزنم:خانم قصد

جسارت نداشتم ولی….دستم را به نشانه سکوت بالا می

گیرم:من وقت برای این حرف ها ندارم کار من با آقای خجسته

کمتراز۵دقیقه طول می کشه..روز خوش…ازکنارش ردمی

شوم…از خودم خنده ام می گیرد هنوز منشی اش نیامده ومن

اینجاهستم….کیفم را روی مبل رها می کنم به طرف پنجره

می روم وشماره کیارش را می گیرم از جواب دادن او ناامید

می شوم که صدایی دورگه مردی دیگر در گوشی می

پیچد:الو..بله….با کمی شک می پرسم:شما؟…..:خانم شما

صبح اول صبح زنگ زدی بگی شما؟کیارش کجابود…:کیارش

کجاست؟مرد با گستاخی می گوید:شما؟یک جای کار می

لنگد:خواهرشم نگرانش شدم دیشب جواب نداد….مرد با

بدخلقی می گوید:این کیارش خواهرم داشته نگفته نفله…خانم

شما‌که خواهرشی بیاجمش کن من کاری ندارم محض اطلاعت

می گم ایشون از۷روزه هفته۶روزش پارتیه….پوزخندی می

زنم:الان کجاست؟صدای مردبلند می شود:عباس…عباس…اتاق

های بالارو بگرد ببین مهندس کدوم اتاقه؟کمی صبرمی کنم

کلافه می شوم:نمی خواد آقای محترم وقتی بیدارشدبهش

بگید نامزدت زنگ زد مثل اینکه دیشب سرت خیلی شلوغ بوده

خسته شدی خدانگهدار…به مرد اجازه صحبت نمی دهم و قطع

می کنم برمی گردم منشی را می بینم آمده متوجه آمدنش

نشدم نگاهم می کند امیدوارم مکالمه ام را نشنیده باشد به

طرف مبل می روم ومی نشینم….منشی:مهندس داخلن می

تونید تشریف ببریدداخل…با لبخند بلندمی شوم و به طرف در

می روم داخل می شوم بوی سیگار اذیتم می کند مردی روبه

پنجره ایستاده وسیگار می کشد

تیرداد👆

ازپشت مثل آریان نیست…

نیست:سلام…به طرفم برمی گردد مردی با قد

تقریبا۱۷۰موهایی کمی روشن،فکی زاویه دار،پوستی

سفید،دارای ته ریش وچشمانی مایل به طوسی….سلام….تک

خنده ای می کنم:ببخشید عقب می روم درب را باز می کند وبه

طرف منشی می روم دستانم را روی میز می گذارم وخم می

شوم:من با آقای خجسته کاردارم…منشی نگاهی می اندازد به

مردی که در درگاه ایستاده اشاره می کند ومی گوید:ایشون

آقای خجسته هستن…چشمانم را روی هم فشارمی

دهم:صاحب این شرکت….منشی:ایشون صاحب این شرکت

هستن…کلافه می شوم:ایشون آقای آریان خجسته هستن؟

منشی چشم می گرداند:نیستن….عصبانی می شوم:یعنی چی

دقیقا؟منشی تا می خواهد دهان باز کند صدای مردبلند می

شود:با آریان چه کار دارید خانم محترم؟به طرفش برمی

گردم:نامزدشم….مردی تک خنده ای تمسخر آمیز می

گوید:نامزدیشی؟بچه داره که….حقیقت حرفش آوارمی شود

جلو می روم رودر رویش می ایستم:این دیگه به شماربطی

نداره آریان کجاست؟صورتش را باکمی شک مایل می

کند:تو…تونوه امیر سهرابی هستی؟عصبی می خندم:آریان

کجاست؟یکی از دست هایش را در جیبش فرو می برد و به

طرف پنجره اتاقش می رود ناخودآگاه پشت سرش می روم

:آریان رو می خوای ببینی؟سرم را تکان می دهم:آره…گوشی

ام زنگ می خورد کیارش است پاسخ نمی دهم.به طرفم برمی

گردد:می برمت پیشش….:واقعا؟روی صندلی اش می

نشیند:اماشرط داره….:چه شرطی؟مستقیم به چشم هایم زل

می زند: با خودم می ریم….برایم چه فرقی داشتم فقط آن

برگه لعنتی را باید امضا می کرد:قبوله آقای….ادامه حرفم

رامی گیرد:تیردادم….تیردادخجسته… سری تکان می دهم:روز

خوش…به طرف درمی روم:کجا؟به طرفش برمی گردم:دارم

می رم معلوم نیست؟دستی به ریشش می کشد و لبخند کجی

می زند:خانم بنظرشمامن علم غیب دارم که کجا اقامت دارید؟

لب می گزم اصلا حواسم نبود:هتل اسپیناس پالاس…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
n.b 1401
2 سال قبل

کام ۱ عالیییییی بیدددددد⁦⁦(✷‿✷)⁩

Darya
2 سال قبل

عالی👌
فقط اینکه آریان چیشد؟

Darya
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

آره دیگه چند روزی کار داشتم نتونستم بیام اما از این به بعد هستم
آهان پس من منتظرم و میخونم ببینم چی شده

Fateme
Fateme
2 سال قبل

خیلی خوبه عزیزم ♥️♥️

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x