رمان دیوونه های با نمک پارت۱

4.4
(12)

بسم الله الرحمن الرحیم
نویسنده : سیده ستاره قاسمی
رمان دیوونه های با نمک
پارت ۱

  1. (با صدای بلند بخونید لطفا🙂) آهای عالیجناب عشق فرشته عذاب عشق
    ویدا : یعنی میدونی علائم تو و سرما خوردگی یکیه فقط اون سرما خوردگی یه رحمی به شنوایی میکنه که تو همون رحم رو هم نمیکنی😒♥️
    من : اختیار دارید خواهر جاااان😁♥️
    ویدا : ایییییی خدااااا
    من : استغفرالله استغفرالله مثلا فکر کن من به جای خدا جواب بدم جاااانم
    ویدا : داری منو مسخره میکنی😡؟
    من : مگه من جرئت دارم خواهر بزرگترم رو مسخره بکنم؟
    (میدونستم اگر دو دقیقه بیشتر بمونم داخل اتاقش به قاتل ها تشبیه میشه واسه همین از اتاقش زود اومدم بیرون )
    ویهان : ویاااااناااااا
    من : جانم برادر گلم؟
    ویهان : موبایلت زنگ میخوره
    (و بعد با چشم و آبرو به موبایلم اشاره کرد )موبایلو برواشتمو جواب دادم :
    من : بله بفرمایید
    الین : سلام خوبی؟
    من : سلام مچکر شما خوب هستید؟
    الین : چرا رسمی نمیحرفی😐🙁؟
    من : واییی نمیدونی عزیزم چند کوته حالم بده سردرد شدید دارم مثل بیدی که باد میاد میلرزه ۲۴ ساعته می لرزم
    الین : واییی عزیزم تموم شد؟ از صدات معلومه چقدر مریضی😐💔
    (یه دفعه دقیق که به حرفام فکر کردم دیدم تمام مدت داشتم با ذوق میحرفیدم واقعا برای خودم متاسفم🙁)
    الین : الووو ویانا صدامو میشنوی؟
    من : هااا؟ یعنی ببخشید بله؟
    الین : نکنه از درد امتحان مثل بید به خودت میلرزی عزیزممم🤔
    من : آخه درد بزنتت چیکار میتونم بکنم؟
    الین : درد توی معدت 🤨
    من : باششش کاری داشتی؟
    الین : میخوام برم پارک همیشگی میای؟
    من : بش ساعت چند؟
    الین : بیا برات میفرستم ساعتشو
    من : اوکی
    ***
    رفتم داخل اتاقم موبایلمو زدم به شارژ
    و بعد رفتم دوش گرفتم و بعد از دوش آماده شدم( لباسارو مینویسم اگر دوست داشتید بخونید )شلوار جین مشکی و پیراهن زرد و روش پافر مشکی و شال مشکی
    موبایلمو از شارژ دراوردم به سمت اتاق ویهان رفتمو در زدم که گفت :
    ویهان : کیه ؟!
    من: عشقت ، نفست ، زندگیته پشت در
    ویهان : من تنها صدای یه گودزیلا رو میشنوم
    من : چرا حسودی میکنی لقب خودتو به عشقت میدی؟
    درو باز کرد و گفت :
    ویهان : آخه خرم حسودی داره؟
    من : من حتی اگر خر هم باشم از اون خوشگلا و خوشتیپاشم😌
    ویهان : پس خودت هم قبول داری خری هااااا😂؟
    من : حیف که اگر بخوام باهات بحث کنم دیرم میشه😒
    ویهان : باز کجا؟
    من : باید برم پارک پیش الین🚶🏻‍♀بداخلاق جان😕
    ویهان : اونوقت کی میرسونت😐؟!
    من : داداش خوشتیپم و خوش اخلاقم
    ویهان : تازه که بحث رسوندن خونه الین اینا نبود من با اخلاق جانت بودم که الان که بحث رسوندن خونه ی لاین اینا شد من شدم خوش اخلاق؟
    من : دیگه نرین تو ذوقم😕💔
    ویهان : باشی😕 ایییییی خداااااا من از دست تو چیکار کنم؟ بیا داخل اتاق
    رفتم داخل اتاق که گفت :
    ویهان : حالا چی بپوشم؟
    رفتم سمت کمد لباسیش یه پیراهن زرد که تقریبا مثل لباس خودم بود رو دراوردم و بهش دادم با یه شلوار مشکی و یه ساعت مشکی
    من : بیرون منتظرتم داداشی جونم😁♥️
    از پله ها پایین رفتم و روی کاناپه نشستم
    ویدا : باز کجا؟
    من : خونه ی آقای شجاع😐🚶🏻‍♀
    ویدا : زشت نیست یه ختر تنها بره خونه ی یه مرد مجرد؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتنا واحدی
2 سال قبل

عالییی عزیزم…
و تبریک بابت اولین رمانت…

Varesh .
2 سال قبل

عالی بودنویسنده جان😅🌹❤

*ترشی سیر *
2 سال قبل

موفق باشی 👍🏻❤️

masomezahra mirzade
پاسخ به  *ترشی سیر *
2 سال قبل

ازعالی هم عالی تربود♡❤

Shyli ♡
2 سال قبل

سلامممم
میدونم میدونم خوش اومدم بفرمایین نمیخواد ب استقبالم بلند شید هن؟؟ فک کنم باز چرت گفتم…
واییی تو هم رمان مینویسی اوخییی الن ذوق کردمممممم
رمانت قشنگه
بچ ها کل سایتو اشغال کردینا اومدم اینجا دیدم هستین چن جا دیه هم سر زدم بازم بودین ماشالا ب این پشت کار واقعن

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x