رمان مادمازل پارت ۱۵۹2 سال پیش۳ دیدگاه دلتنگی بهانه ی قانع کننده ای نبود. کافی بود یه نفر اینجا به گوش بابا یا مامانی که میدونستم همنی منشی نفوذی و آنتنشون هست برسونه ترگل پاشو…
رمان مادمازل پارت ۱۵۸2 سال پیش۱ دیدگاه بعد از کلی گشت و گزار و خرید خسته و کوفته و بی رمق خودمونو رسوندیم یه فست فودی تا ناهارمونو اونجا بخریم! در انتظار غذا،…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۸2 سال پیش۱ دیدگاه بابا عصبی راه می رفت و سعی میکرد سمت اون مردی که بهش می گفتن خانزاده یورش نبره و کتکش نزنه. خان زاده…
رمان مادمازل پارت ۱۵۷2 سال پیش۶ دیدگاه جلوی یکی از پاساژهایی که معمولا همیشه بخش زیادی از خرید منو و نیکو اونجا بود،باهاش قرار گذاشتم ولی اینبار دیگه نمیشد گفت طبق معمول و مثل…
رمان مادمازل پارت ۱۵۶2 سال پیش۳ دیدگاه اگه بیشتر تحویلش نگرفته بودم، اگه زده بودم تو پَرش و بعد از اون اخلاق چندش و مزخرفش باهاش رابطه جنسی برقرار نمیکردم حالا اینجوری قرص…
رمان وارث دل فصل دوم پارت۱۷2 سال پیش۳ دیدگاه مشتی به کلش زدم. *** حامین تموم جاها رو گشتم و خیره به برگهی طلاق پوکی از سیگارم گرفتم. سمت پنجره رفتم و بازش کردم.…
رمان مادمازل پارت ۱۵۵2 سال پیش۳ دیدگاه بازم اون تابلو رو ازم دور کرد تا نتونم ازش بگیرمش. منی که پشیمون بودم از اونهمه وقت و انرژی صرف کردن واسه اون تابلو…
رمان مادمازل پارت ۱۵۴2 سال پیش۱ دیدگاه لبخند تلخی زدم و پرسیدم: -جدیده آره؟ فورا سرش خم شد و چشمهاش زوم شدن رو ساعت مچیش. نگاهش به اون ساعت جوری بود…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۶2 سال پیش۱ دیدگاه پروانه حامین با دهنی که بوی مشروب میداد خودش رو روی تخت انداخت و بهم خیره شد + میدونی چیه ازت خوشم میاد شایدم ازت متنفر باشم!…
رمان مادمازل پارت ۱۵۳2 سال پیش۱ دیدگاه وقتی من داشتم لباس میپوشیدم ریما به سمت پنجره رفت و همونطور که بیرون رو نگاه میکرد پرسید: -حالا چرا نمیاد بالا ؟ واسه شام…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۵2 سال پیش۱ دیدگاه شروع کرد به قلقلک دادنم و با جیغ سعی میکردم هلش بدم. چون اتاقها عایق صدا بود لیندا بیدار نمیشد با درد ناله کرد + زدی جر…
رمان مادمازل پارت۱۵۲2 سال پیش۲ دیدگاه و باز اوم موبایل لعنتی تو دستم ویبره خورد. با اخلاق گند و مزخرفش آشنایی داشتم و میدونستم اگه جواب ندم اونقدر زنگ میزنه تا بالاخره…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۴2 سال پیش۳ دیدگاه لیندا دوباره پیامش رو خوندم _ با من رل میکنی؟ شوکه جیغ زدم و بالا پریدم پشمک رو گرفتم و لپش رو بوسیدم…
رمان مادمازل پارت ۱۵۱2 سال پیش۱ دیدگاه کیفمو روی دوشم جا به جا کردمو درحالی که خودم با چشم این سو و اون سو رو نگاه میکردم آهسته و آروم از ریما پرسیدم: …
رمان مادمازل پارت ۱۵۰2 سال پیش۱ دیدگاه تمام خشمش تبدیل شد به یه لبخند کج تلخ… یه لبخند که سراسر تاسف بود. انگشتهاش به دور لباسم شل شد. به نفس عمیق کشید و بعد…