رمان مادمازل پارت ۱۵۹

۳ دیدگاه
    دلتنگی بهانه ی قانع کننده ای نبود. کافی بود یه نفر اینجا به گوش بابا یا مامانی که میدونستم همنی منشی نفوذی و آنتنشون هست برسونه ترگل پاشو…

رمان مادمازل پارت ۱۵۸

۱ دیدگاه
        بعد از کلی گشت و گزار و خرید خسته و کوفته و بی رمق خودمونو رسوندیم یه فست فودی تا ناهارمونو اونجا بخریم! در انتظار غذا،…

رمان مادمازل پارت ۱۵۷

۶ دیدگاه
      جلوی یکی از پاساژهایی که معمولا همیشه بخش زیادی از خرید منو و نیکو اونجا بود،باهاش قرار گذاشتم ولی اینبار دیگه نمیشد گفت طبق معمول و مثل…

رمان مادمازل پارت ۱۵۶

۳ دیدگاه
        اگه بیشتر تحویلش نگرفته بودم، اگه زده بودم تو پَرش و بعد از اون اخلاق چندش و مزخرفش باهاش رابطه جنسی برقرار نمیکردم حالا اینجوری قرص…

رمان مادمازل پارت ۱۵۵

۳ دیدگاه
          بازم اون تابلو رو ازم دور کرد تا نتونم ازش بگیرمش. منی که پشیمون بودم از اونهمه وقت و انرژی صرف کردن واسه اون تابلو…

رمان مادمازل پارت ۱۵۴

۱ دیدگاه
    لبخند تلخی زدم و پرسیدم:     -جدیده آره؟     فورا سرش خم شد و چشمهاش زوم شدن رو ساعت مچیش. نگاهش به اون ساعت جوری بود…

رمان مادمازل پارت ۱۵۳

۱ دیدگاه
      وقتی من داشتم لباس میپوشیدم ریما به سمت پنجره رفت و همونطور که بیرون رو نگاه میکرد پرسید:     -حالا چرا نمیاد بالا ؟ واسه شام…

رمان مادمازل پارت۱۵۲

۲ دیدگاه
        و باز اوم موبایل لعنتی تو دستم ویبره خورد. با اخلاق گند و مزخرفش آشنایی داشتم و میدونستم اگه جواب ندم اونقدر زنگ میزنه تا بالاخره…

رمان مادمازل پارت ۱۵۱

۱ دیدگاه
      کیفمو روی دوشم جا به جا کردمو درحالی که خودم با چشم این سو و اون سو رو نگاه میکردم آهسته و آروم از ریما پرسیدم:  …

رمان مادمازل پارت ۱۵۰

۱ دیدگاه
      تمام خشمش تبدیل شد به یه لبخند کج تلخ… یه لبخند که سراسر تاسف بود. انگشتهاش به دور لباسم شل شد. به نفس عمیق کشید و بعد…