رمان وارث دل پارت ۱۵۰ 4.1 (15)2 سال پیشبدون دیدگاه _هیچی مادر جون گفتم که با نیشخند بهش نگاه کردم ولی مادر جون دست بردار نبود خودش رو کشید جلو و با اخم های در هم ورهم…
رمان مادمازل پارت ۱۳۶ 4.5 (26)2 سال پیشبدون دیدگاه از گوشه چشم به نگاه معنی دار به اون صورت خبیث شده اش انداختم ولی با لبخند جواب دادم: -اهوووم! کیک سفارش دادم.یه کیک خوشگل…
رمان وارث دل پارت ۱۴۹ 4.3 (15)2 سال پیشبدون دیدگاه مگه قرار نبود باهم خیلی جاها بریم مگه قرار نبود ، نبود مادرت رو برام جبران کنی!؟ مگه قرار نبود خیلی کار ها انجام بدیم پس چی…
رمان چشم مرواریدی پارت ۶۷ 3.8 (12)2 سال پیشبدون دیدگاهدایان : کارن بهم میگی از چی میترسی و استرس چیو داری؟ چه استرسی؟ دایان : اگه من نفهمم که هیچی دیگه به سختی گفتم : میخواستم بگم که ……
رمان مادمازل پارت ۱۳۵ 4.3 (30)2 سال پیش۲ دیدگاه شک نداشتم دلیل اینکه ازم عکس میخواد قطعا این نیست که سر کار قراره دلش واسم تنگ بشه واسه همین با کمی تعجب به سمتش رفتم…
رمان وارث دل پارت۱۴۸ 4.5 (13)2 سال پیش۳ دیدگاه چشم هام رو نمی تونستم از اون تخت بردارم اصلا برام غیر قابل باور بود اون ماهرخ بود که به این حال و روز افتاده بود!؟ من…
رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۷ 4.6 (5)2 سال پیش۱ دیدگاهمن رنگ قرمز الین آبی تقریبا اونو سه بار انداخته بودم بیرون اون هم منو دوباره انداخته بود بیرون اما خر شانس بود به ثانیه ای نکشیده شیش میاورد و…
رمان مادمازل پارت ۱۳۴ 4.2 (31)2 سال پیش۲ دیدگاه چنان محکم کف دستش رو زده بود به باسنم که شک نداشتم الان قرمز و متورم شده و حتی بدنمم باهاش عقب و جلو شد رو…
رمان وارث دل پارت ۱۴۷ 4.1 (16)2 سال پیش۶ دیدگاه چقدر تلخ حرف می زد چقدر نگاهش سرد و بی روح بود _اومدن تو اینجا هیچ تاثیری روی من نداره.. لب هاش رو به حالت کجی کج کرد _جدی!؟…
🍁خزانم باش🍁 پارت بیست و نهم🍁 3.9 (8)2 سال پیشبدون دیدگاه تو دلم گفتم:(به درک که نمیخوری) اما به خاطر گفته مسیح مبنی بر جلب اعتماد خشایار و نزدیک شدن به خشایار،سعی کردم خودم رو طوری جلوه بدم که برای…
رمان مادمازل پارت ۱۳۳ 4.5 (33)2 سال پیش۱ دیدگاه کلید رو زدم و با خاموش کردن چراغ به سمت تخت رفتم. صاف و مستقیم دراز کشیده بود درحالی که تنها لباس زیر پاش بود. چشمم…
رمان وارث دل پارت ۱۴۶ 4.2 (18)2 سال پیش۱ دیدگاه _ولی نمرده!! ببین اصلا خیری از مرگ و بقیه ی کارا نیست!! رفته توی کما و الان داره رابطه ی بین بابامپ داداشم رو بهم می زنه این…
رمان چشم مرواریدی پارت ۶۶ 4.3 (13)2 سال پیش۱ دیدگاهطی چند روز اینده به شدت مشغول بودیم صبح زودش با دایان رفتیم برای ازمایش بعد هم بیرون صبحانه خوردیم و رفتیم چند تا خونه ببینیم بابابزرگ شرط گذاشتهبود اون…
رمان مادمازل پارت ۱۳۲ 4.3 (26)2 سال پیش۳ دیدگاه تو تمام طول خواستگاری گهی پیش نیکو بودم و گهی پیش مامان و ریما. نبود بابا تو جشن خواستگاری رهام خیلی تو ذوق میزد اما خب… خوب…
رمان وارث دل پارت ۱۴۵ 4.1 (14)2 سال پیش۲ دیدگاه کوروش بود.. برای چی زنگ زده بود اونم این وقت شب!؟ برای اینکه بفهمم چخبر شده گوشی رو جواب دادم و گذاشتم دم گوشم با حالت سوالی گفتم :…