لیندا
دوباره پیامش رو خوندم
_ با من رل میکنی؟
شوکه جیغ زدم و بالا پریدم پشمک رو گرفتم و لپش رو بوسیدم و ذوق زده
_ وایی بالخره بهم درخواست داد!
خندیدم و انگشتم رو داخل نوتلا فرو بردم که صدای نوتیف گوشی بلند شد
– چیشد جوابم رو نمیدی؟
با ناز و غمزه تایپ کردم
_ باید فکر کنم!
زود سین زد
_ منتظرم پس!
لبم رو به دهنم بردم و طمع نوتلا رو حس کردم. از صحفه چت خارج شدم و شیر پشمک رو دادم…
سمت گلخونه رفتم و مشغول حرس گل و گیاهها شدم. چندتا تخم میوه توی گلدون کاشتم و کنار پنجره گذاشتم و کمی بهشون آب دادم.
لبخند زنون با حس زنگ تلفنم هول شده برش داشتم.
+ دختر بابا کجاست؟
خندیدم و گفتم
_ خونم شماها نمیاین؟
بابا با صدای بم و گیراش لب زد
+ تو راهیم! شام گرفتیم خانم کوچولو!
انگشت به دهن با دیدن آنلاین بودن سام سریع تماس رو قطع کردم. فکر کردم خوشتیپ ترین پسری بود که میشناختم ولی حسی میگفت نزدیکش نشم…
تایپ کردم
_ نظرم منفیه!
فوری جواب داد
_ چرا اونوقت؟ هه مگه من چی کم دارم؟
با لبم بازی کردم و گفتم
_ با همه لاس میزنی!
خندید و تو گلو گفت
_ اگه تو باهام باشی دیگه لاس نمیزنم چون تو رو نداشتم و واسم جذابی!
از تعریفش قند تو دلم آب شد و تماس رو قطع کردم. بابا و پروانه اومدن بودن.
+ به به اومدی پیشواز ما؟
گونهی بالا و پروانه رو محکم بوسیدم و تف توی صورتشون انداختم که پروانه با چندشی گفت
_ ایش!
شام رو خوردیم و سمت ریاضی رفتم. شروع کردم به نوشتن و خوندن… چشمهام درد گرفت وکلی پیام از سام داشتم.
بی خیال رفتم فیلم دیدم که استوری یکی از بچهها رو دیدم و با بهت نگاهی بهش انداختم
_ مادر نیلا رو به قتل رسوندن!
کنجکاوی توی وجودم رشد کرد و به فاطمه زنگ زدم.
_ مطمئنی؟
فاطمه نفسش رو فوت کرد. با صدای ارومی زمزمه کرد
_ اره بابا! مامانه رو کشتن و نیلا و داداش رو انداختن جلوی گرگا بعدش هم…
صدای مامان فاطمه تو گوشم پیچید
_ فاطمه نخوابیدی مادر؟
پروانه
پهلو به پهلو شدم و به نیم رخ حامین نگاهی انداختم که بلندشد و با چشمهایی برق زده گفت
+ نخوابیدی تو هم؟
سری به نفی تکون دادم و کلافه گفتم
_ خوابم نمیاد!
دستش رو بین موهام فرو برد و روشون رو بوسید. این مرد بی پروا شده بود این روزها!
_ بخواب من میرم قهوه بخورم!
تخس سیخ نشست
+ منم میخوام!
کلافه عین اردک زشت دنبالم اومد و با هم رفتیم. قهوه ساز رو روشن کردم و بوی بخار قهوه باعث شد دلم رو ماساژ بدم
+ کیک نداریم؟
اروم گفتم
_ تو یخچاله دربیار که گشنمه!
کیک رو کنارم گذاشت و نشستیم به خوردن که حامین جلو اومد ترسیده عقب رفتم که قهوه روی پایین تنهاش ریخت
هوار زنان پاشد و میپرید هوا
+ سوختممممممم!
ریز خندیدم و آب رو بهش پاشیدم که خرناس کشون گفت
+ بگیرم میکشمت!
جیغ زدم که سمتم اومد و روی زمین افتادم و بالای سرم ایستاد.
خیلی چرت شده
دختر دوازده ساله چه به رل زدن
کلا رمان چرتی بود و هست
👍👍
بابای ماهرخ ( کوروش) کجاست ؟ مریم چی شد ؟ خانم بزرگ کجاست؟ گل بانو و شوهرش ؟ امیر سالار هلنا ؟
راستی تو قسمت های قبل رمان یادمه دکتر یا… زنگ زد برای جناب سرهنگ که می خواد درباره یک موضوع مهم حرف بزنه. خب من فکرم رفت سمت این که یه سرنخ های پیدا کردند که هلنا مادر آسیه را کشته ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
یک چیز الکی که تو رمان وجود داره این هست که انگار تمام بدبختی های عالم قراره سر ماهرخ در بیاد