شروع کرد به قلقلک دادنم و با جیغ سعی میکردم هلش بدم. چون اتاقها عایق صدا بود لیندا بیدار نمیشد با درد ناله کرد
+ زدی جر دادی سالارمو زنیکه بچه دونم سوخت!
زبونمو واسش درآوردم و یهویی دستم رو روی شلوارش کشیدم
_ از جا بکنمش برو مصنوعیش رو بذار!
چشمهاش گرد شد و زیر دستم زد ترسیده پاشد و یهویی خودمو روش انداختم و شروع کردم گاز گرفتن تنش! میخندید و با خنده سعی میکرد دورم کنه تهدید وار گفت
+ برو کنار پروانه جرت میدمااا!
یهویی گردنش رو گاز گرفتم و با پام به بین پاهاش فشاری دادم که نعره زد
+ نکن سلیطههه!
نفس نفس زنون با چهرههای خندون از هم دور شدیم. لبش رو به شقیقهام چسبوند و پچزد
+ برو چمدونت رو ببند تا بریم شمال!
لبم رو گاز گرفتم که دستش رو زیر بازوم گذاشت و یهویی هلش دادم و افتادم دنبالش صدای جیغ و دادمون بلند شد که تقهای به در خورد.
+ اومدم!
همسایهی پایینی اومد و با بدخلقی گفت
_ الان شبه همه خوابن چخبره؟ لطفا بذارید بخوابیم…
حامین با جذبهی مردونه گفت
_ چشم!
مرد رفت که در رو محکم بست و با اخم بهم خیره شد. شونه بالا دادم و سمت اتاق رفتم. حامین هم ریخت و پاشها رو جمع کرد. با حس گرم شدن چشمهام خوابیدم.
**
صبح زود حرکت کردیم و حامین پر خنده آهنگ میخوند:
عشق من طلا چه قشنگ سری تو سرا خوب میدی قلبمو جلا تو که کُشتی مارو آره والا کم بیا ادا
بریم باهم یه جا با صفا هر چی دلته تو ازم بخوا بمون پیشم حالا یالا یالا همینو میخواستیم حالا
ضربان قلب رفت بالا ستاره میشی تو شبام میزنی یه چشمک برام از بقیه سوایی تو بی
نقصی خدایی عجب حُجب و حیایی تو طلایی تو طلایی شبه صبح نشه کاشکی هِی باهم قهر
کنیم آشتی شدی جواهر قلبم تو دلم تو چه گلی کاشتی همینو میخواستیم حالا ضربان قلب رفت
بالا ستاره میشی تو شبام میزنی یه چشمک برام…
دستم رو از شیشه ماشین بیرون بردم و بین باد تکون دادم… حامین میخوند و لیندا فیلم میگرفت!
صداش به دل مینشست و لیندا لبخند زنون داشت قربون صدقهی باباش میرفت بهش حسودیم شد…
حامین که انگار طبع خوانندگیش تب کرده باز شروع میکنه خوندن و دلبری کردن:
مثل یه خاطره که وقتی مرورم نکنی میمیرم…
مثل یه قاصدکم مشتتو که وا کنی از دست میرم!
نمیدونم آخه بی معرفت من تو چی کم داشتی؟!
لااقل دوتا دونه خاطره ی خوب که ازم داشتی؟
بگو چرا چی شد یه شب زدی زیر آرامشم؟!
یه جوری تو رفتی نذاشتی واسه جدایی آماده شم!
میگی بری آروم میشم رسیده بهم آمارشم…
نمیدونی بی رحمه آخه دلتنگیای آخر شب…
بگو چرا چی شد یه شب زدی زیر آرامشم؟
یه جوری تو رفتی نذاشتی واسه جدایی آماده شم!
میگی بری آروم میشم رسیده بهم آمارشم…
نمیدونی بی رحمه آخه دلتنگیای آخر شب…
دلم میگه بیام پیشت عقل من هی مانع میشه!
طفلکی این دلم که مثل بچه ها قانع نمیشه!
دلمو باز با خنده هات از تو سینم بکن ببر…
نشونم حرف پشت سرت هر شبت نگذره یه وقت…
بگو چرا چی شد یه شب زدی زیر آرامشم؟
یه جوری تو رفتی نذاشتی واسه جدایی آماده شم!
میگی بری آروم میشم رسیده بهم آمارشم!
نمیدونی بی رحمه آخه دلتنگیای آخر شب…
بگو چرا چی شد یه شب زدی زیر آرامشم…
یه جوری تو رفتی نذاشتی واسه جدایی آماده شم!
میگی بری آروم میشم رسیده بهم آمارشم!
نمیدونی بی رحمه آخه دلتنگیای آخر شب…
لیندا
با لبخند و ناز لپ بابا رو میکشم
_ گشنمه!
با هم شروع کردیم به درست کردن لازانیا و بابا مشغول خورد کردن سیب زمینی شد و پروانه هم داشت ورقهها رو داخل اب می انداخت
+ زود باشید که گرسنمه وگرنه میخورمتون!
با پروانه قهقهه میزنم و شروع میکنیم به درست کردن مواد و فر رو روشن می کنم.
بعد درست شدن لازانیا اولین تکهاش رو با چنگال از ظرف جدا کردم. بابا و پروانه با لذت توی صورتشون نشون میدن که غذا خوشمزه شده.
آب رو خوردم.
***
شب سام کلی پیام داد ولی محلش نذاشتم و شمارهاش رو پاک کردم. شروع کردم به خوندن زبان و نوشتن…
انقدر زبان خوندم که حس میکردم کلمات توی سرم داشت می رقصیدن. روی تخت خودم رو پرت کردم و پتو رو محکم دورم گرفتم.
پشمک رو محکم بین دستهام گرفتم و بوسیدمش… روی موهاش رو ناز کردم و پتو رو روش انداختم.
،🤣🤣🤣🤣