رمان او_را قسمت پنجاه🌺

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان او_را…💗 #قسمت_شصت_ یکم  لبخند ملیحی گوشه ی لبش نقش بست و سرشو تکون داد. -آره من میبینمش! شما نمبینیش؟؟ زیرچشمی نگاهش کردم -فکرکنم بدجوری به سرتون ضربه خورده!…

رمان لیلیان پارت ۴

بدون دیدگاه
    اخم نشسته میان دو ابروی پرپشت مردانه و چشم‌های گرد شده‌اش را می‌بینم. به در اشاره می‌کنم و آن‌قدر معذب شده‌ام که حرف زدن را هم فراموش کرده‌ام…

رمان رخنه پارت ۵۸

بدون دیدگاه
    از روی مبل پایین رفت و جلوی پاهام زانو زد و نشست. – گوش کن به من! داداشم کاری نمیکنه که به ضررت باشه …هرچی نباشه بچه اونم…

رمان سرمست پارت ۵۴

بدون دیدگاه
    کتش و روی تکیه گاه صندلی گذاشت و نشست. آستین پیراهنش رو بالا داد و قاشق و چنگال رو برداشت. – اول بخوریم بعد.   لیوان و کنار…

رمان مادمازل پارت ۳۶

۵ دیدگاه
    ازش فاصله گرفتم و شروع کردم خندیدن! خیلی خوب داداشش رو میشناخت اما استثنا اینبار اشتباه فکر کرد.سر و دستم رو همرمان تکون دادم و نچ نچ کنان…

رمان اردیبهشت پارت ۱۸

بدون دیدگاه
    – چرا اینقدر عصبانی هستی ؟ مگه چی شده ؟! چه عیبی داره اگه ازدواج کرده باشه ؟!   از روی صندلی بلند شد ، نزدیکی فراز ایستاد…

رمان گلامور پارت ۲۳

بدون دیدگاه
    گوش نمیدهد …بازوی مرد را به چنگ میکشد و با هق هق می نالد   -من نمیخواستم اون حرفارو بهش بزنم…     متنفر بود…از آن دختر حالش…

رمان رخنه پارت ۵۷

۱ دیدگاه
    نذاشت حرفم رو تموم کنم. – لازم نیست …د یالا کار دادم شایسته.   کیفش رو باز کرد و به من اشاره کرد که رو به روش بشینم.…

رمان سرمست پارت ۵۳

بدون دیدگاه
    بعد از کلی انتظار، ماهد با دست پر برگشت. تو هرکدوم از دستاش سه تا پاکت بزرگ بود. پنج تا از پاکت ها رو، روی صندلی عقب گذاشت…